کلمه جو
صفحه اصلی

imbue


معنی : اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن
معانی دیگر : (با: with) آکندن، الهام دادن، (اندیشه و غیره) القا کردن، به دل انداختن، رنگدار کردن (از رنگ اشباع کردن)، رنگ آکند کردن، (نادر) اشباع کردن (با آب)، سرشار کردن، رسو کردن در

انگلیسی به فارسی

خوب رنگ گرفتن، خوب نفوذ کردن، رسوخ کردن در، اغشتن، اشباع کردن، ملهم کردن


ممنون، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، اشباع کردن، خوب رنگ گرفتن، اغشتن، ملهم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imbues, imbuing, imbued
مشتقات: imbuement (n.)
(1) تعریف: to inspire or permeate, as with an idea or emotion; deeply influence.
مشابه: charge, saturate, suffuse

- The church service imbued us with a new sense of hope.
[ترجمه ترگمان] خدمات کلیسا ما را با یک حس امید جدید به هم پوشانده بود
[ترجمه گوگل] خدمات کلیسا ما را با احساس جدیدی از امید به ما تحمیل کرد
- He was imbued with guilt.
[ترجمه ترگمان] او از احساس گناه وجودش را فرا گرفته بود
[ترجمه گوگل] او با گناه نفوذ کرد

(2) تعریف: to infuse or permeate with a liquid, often with something that colors or stains.
مشابه: stain, suffuse

- These dyes imbue the fabric with vibrant colors.
[ترجمه ترگمان] این رنگ ها به پارچه با رنگ های پر جنب و جوش دست و پنجه نرم می کنند
[ترجمه گوگل] این رنگها پارچه را با رنگ های پر جنب و جوش جذب می کند

• inspire, strongly influence; fill with a feeling; cause to absorb a feeling or idea; permeate, infuse, stain
if you imbue something with a quality, you fill it with that quality; a literary word.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] خوب رنگ گرفتن - رنگ جذب نمودن - نفوذ خوب رنگ در کالا - آغشتن

مترادف و متضاد

infuse, saturate


اغشتن (فعل)
imbrue, gaum, smear, welter, imbue, indoctrinate, inoculate, saturate

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

رسوخ کردن در (فعل)
imbue

خوب نفوذ کردن (فعل)
imbue

خوب رنگ گرفتن (فعل)
imbue

ملهم کردن (فعل)
inbreathe, imbue

Synonyms: bathe, diffuse, impregnate, inculcate, infix, ingrain, inoculate, instill, invest, leaven, permeate, pervade, steep, suffuse


Antonyms: drain, take out


جملات نمونه

1. He managed to imbue his employees with team spirit.
[ترجمه ترگمان]او توانست با روحیه تیمی به کارمندان خود دست یابد
[ترجمه گوگل]او توانست کارکنان خود را با روحیه تیمی تحریک کند

2. He was able to imbue even the friendliest words with a tone of biting criticism.
[ترجمه ترگمان]او قادر بود با لحنی دوستانه و دوستانه با لحن سرزنش آمیز حرف بزند
[ترجمه گوگل]او توانست حتی کلمات دوست داشتنی را با یک تن از انتقادهای گزنده وارد کند

3. He had not yet been permitted to imbue it with thought.
[ترجمه ترگمان]هنوز نتوانسته بود با فکر کردن به آن نفوذ کند
[ترجمه گوگل]او هنوز مجاز به فکر کردن نبود

4. All leaders of Great Groups find ways to imbue the effort with meaning.
[ترجمه ترگمان]همه رهبران گروه های بزرگ راه هایی برای دست یابی به تلاش برای معنا پیدا می کنند
[ترجمه گوگل]همه رهبران گروه های بزرگ راهی برای به دست آوردن تلاش با معنی پیدا می کنند

5. It is all part of Roddick's determination to imbue retailing with a higher status in society.
[ترجمه ترگمان]این موضوع بخشی از تصمیم Roddick برای دست یابی به خردهفروشی با وضعیت بالاتر در جامعه است
[ترجمه گوگل]این همه بخشی از تصمیم ردیتیک است که خرده فروشی را با وضعیت بالاتر در جامعه تحریک کند

6. Ramparts create Fountains of Fortune to imbue its defenders with amazing luck.
[ترجمه ترگمان]\"ramparts\" \"Fountains\" (Fortune)را خلق می کنند تا مدافعان خود را با شانس شگفت انگیز دنبال کنند
[ترجمه گوگل]Ramparts فواره های فورچون را ایجاد می کنند تا مدافعان خود را با موفقیت شگفت انگیز جلوه دهند

7. I ask YHWH EL to imbue, embody, protect and guide my body and my being with the energies and the Light of YHWH EL.
[ترجمه ترگمان]از yhwh EL می خواهم که شامل تجسم، محافظت، محافظت و هدایت بدنم و حضور من با انرژی های و نور of باشند
[ترجمه گوگل]من از YHWH EL میخواهم که بدن و هستی من را با انرژی و نور YHWH EL تحریک، ادغام، محافظت و هدایت کند

8. Kass is trying to imbue physics into simulated worlds.
[ترجمه ترگمان]Kass تلاش می کند تا به فیزیک به دنیای شبیه سازی شده دست پیدا کند
[ترجمه گوگل]کاس تلاش می کند فیزیک را به دنیای شبیه سازی تزریق کند

9. You can imbue armor with magic you found.
[ترجمه ترگمان]تو می تونی با جادویی که پیدا کردی نفوذ کنی
[ترجمه گوگل]شما می توانید زره با سحر و جادو پیدا کنید

10. Music can delight my mood, and can also imbue me with confidence, or even more.
[ترجمه ترگمان]موسیقی می تواند باعث خوشحالی من شود، و همچنین می تواند با اطمینان، یا حتی بیشتر به من دست بزند
[ترجمه گوگل]موسیقی می تواند خلق و خوی من را تحسین کند و همچنین من را با اعتماد به نفس یا حتی بیشتر تحریک می کند

11. "It means the post-1989 policy to imbue youth with nationalism through 'patriotic education' has succeeded, " Zweig says.
[ترجمه ترگمان]او می گوید: \" به این معنا است که سیاست پس از سال ۱۹۸۹ برای تحریک جوانان با ناسیونالیسم از طریق تحصیل وطن پرستی موفق شده است \"
[ترجمه گوگل]زویگ می گوید: 'به این معنی است که سیاست پس از سال 1989 برای تحریک جوانان با ناسیونالیسم از طریق آموزش' میهن پرستی 'موفق بوده است

12. Imbue ArrowAllows Ranger to enhance his or her arrows with attacking or cursing spells.
[ترجمه ترگمان]تکاور معمولی، تکاور، باید با حمله کردن یا حمله به طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و افسون ها، enhance را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]Imbue Arrow اجازه می دهد رنجر برای افزایش فلش خود را با حمله یا لعن زدن جادوها

13. Intragroup rituals build cohesiveness, offer a welcome respite from long hours and high pressure, and imbue the enterprise with meaning.
[ترجمه ترگمان]آداب و رسوم سنتی یکپارچگی را ایجاد می کنند، از ساعت های طولانی و فشار بالا، استراحت می کنند و به شرکت با معنا دست می زنند
[ترجمه گوگل]آیین های درون گروهی باعث ایجاد انسجام می شوند، از ساعتهای طولانی و فشار بالا، مهمانی خوشامد می گوییم و به معنای آن شرکت را تحریک می کنیم

14. For the most part, Alvin could not help but imbue the most abstract of movements with drama and emotion.
[ترجمه ترگمان]برای بیشتر قسمت ها، آلوین نمی توانست کمک کند، اما the از حرکات و احساسات را دنبال می کرد
[ترجمه گوگل]در بیشتر موارد، آلوین نمیتواند کمک کند اما انتزاعی ترین جنبشها را با درام و احساسات تحریک میکند

His teachers imbued him with philanthropical thoughts.

معلم‌هایش اندیشه‌های نوع‌دوستی را به او القا کردند.


A landscape deeply imbued with shadow.

منظره‌ای که عمیقاً سایه‌اندازی شده بود.


پیشنهاد کاربران

تجسم کردن

تداعی کردن

القا کردن، الهام کردن، حس/فکر/ عقیده ای را به دل کسی انداختن ، تلقین کردن
لبریز از، سرشار از چیزی بودن
Inspire an idea, a feeling, an opinion
fill up with or become "soaked" in an idea or emotion,

Being imbued with a sense of responsibility


سرشار کردن، پر کردن، مملو کردن
To be imbued with sth سرشار از چیزی بودن
His philosophical writings are imbued with religious belief.
نوشته های فلسفی او سرشار از باور مذهبی اند.

نفوذ دادن، وارد کردن - تزریق کردن - الهام بخشیدن - ایده ای را در دل یا فکر کسی یا سازمانی انداختن


کلمات دیگر: