کلمه جو
صفحه اصلی

vaguely


بطورمبهم، سربسته

انگلیسی به فارسی

بطور مبهم، بگویی نگویی، سربسته


مبهم


انگلیسی به انگلیسی

• faintly, indistinctly, obscurely; ambiguously; indefinitely

جملات نمونه

1. I vaguely remember, you thin lips stuck on my forehead carefully,as if the whole world becomes quiet.
[ترجمه فاطمه کیانی] این جمله ایراد داره جمله ی درست اینه1. I vaguely remember, you stuck thin lips on my forehead carefully, as if the whole world becomes quiet
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم به یاد دارم که تو لب های نازکش را با دقت روی پیشانی من چسبانده بود، انگار تمام دنیا ساکت شده بود
[ترجمه گوگل]من به ندرت می توانم به یاد داشته باشم که لب های نازک روی پیشانی من با دقت پوشانده می شوند، مثل اینکه تمام جهان آرام می شود

2. He gestured vaguely towards the house.
[ترجمه ترگمان]به طرز مبهمی به سمت خانه اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او مبهم به سمت خانه حرکت کرد

3. I can vaguely remember my first day at school.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم می توانم روز اول مدرسه را به یاد بیاورم
[ترجمه گوگل]من می توانم مبهم اولین روز من در مدرسه را به یاد داشته باشید

4. Something about her voice was vaguely familiar.
[ترجمه ترگمان]چیزی در صدایش به طرز مبهمی آشنا بود
[ترجمه گوگل]چیزی درباره صدای او آشنا بود

5. I vaguely remember a woman in a red dress standing outside the door.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم زنی را در لباس قرمز رنگی که بیرون در ایستاده بود به یاد دارم
[ترجمه گوگل]من مبهم یک زن را در یک لباس قرمز ایستاده در خارج از خانه به یاد داشته باشید

6. I vaguely remember hearing him come in.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهم به یاد دارم که او را شنیدم که وارد اتاق شد
[ترجمه گوگل]من مبهم به یاد می آورم شنیدن او می آیند

7. She still felt vaguely troubled by it all.
[ترجمه ترگمان]او هنوز به طور مبهم احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه گوگل]او هنوز هم احساس ناخوشایندی از همه چیز ناراحت شده است

8. I was vaguely conscious that I was being watched.
[ترجمه ترگمان]به طور مبهمی احساس می کردم که تحت نظر هستم
[ترجمه گوگل]من مبهم آگاه بودم که تماشا می کردم

9. Her face seems vaguely familiar, but I can't quite place her.
[ترجمه ترگمان]چهره اش به طرز مبهمی آشنا به نظر می رسد، اما نمی توانم کاملا او را جا به جا کنم
[ترجمه گوگل]چهره اش به نظر می رسد مبهم آشنا، اما من نمی توانم او را کاملا قرار

10. The voice on the line was vaguely familiar, but Crook couldn't place it at first.
[ترجمه ترگمان]صدایی که روی خط بود به طرز مبهمی آشنا بود، اما اول نمی توانست آن را تشخیص دهد
[ترجمه گوگل]صدا در خط مبهم آشنا بود، اما کروک نمیتواند آن را در ابتدا قرار دهد

11. Judith could vaguely remember her mother lying on the sofa.
[ترجمه ترگمان]ژودیت به طور مبهم مادرش را به یاد می آورد که روی نیمکت دراز کشیده بود
[ترجمه گوگل]جودیت می تواند مبهم به یاد مادرش که روی مبل نشسته بود

12. She waved vaguely in the direction of the house.
[ترجمه ترگمان]به طرز مبهمی در جهت خانه تکان می خورد
[ترجمه گوگل]او به طور مبهمی در جهت خانه حرکت کرد

13. The story is only vaguely amusing.
[ترجمه ترگمان]این داستان فقط به طرز مبهمی سرگرم کننده است
[ترجمه گوگل]داستان فقط مبهمی سرگرم کننده است

14. He smiled vaguely at the ceiling.
[ترجمه ترگمان]او به طور مبهم به سقف لبخند زد
[ترجمه گوگل]او در سقف مبهم لبخندی زد

15. They issued a vaguely worded statement.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک بیانیه به طور مبهم منتشر کردند
[ترجمه گوگل]آنها بیانیه ای مبهمی را منتشر کردند

پیشنهاد کاربران

کمابیش، بگویی نگویی، تقریبا، تاحدودی

به ندرت

opaquely

1 - تا حدی، اندکی
2 - به طور مبهم

https://www. ldoceonline. com/dictionary/vaguely


سردرگم


ambiguous


کلمات دیگر: