فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده
unaccustomed
فاقد عادت (به چیزی)، ناآشنا (به)، عجیب، غیر عادی، ناروال، خو نگرفته، عادت نکرده
انگلیسی به فارسی
خو نگرفته،عادت نکرده،غیر عادی
انگلیسی به انگلیسی
مشتقات: unaccustomedness (n.)
• متضاد: accustomed
[ترجمه گوگل] بی نظم به راه های جهان
• متضاد: accustomed, familiar, habitual
[ترجمه گوگل] سکوت غیر عادی
if you are unaccustomed to something, you are not used to it.
if someone's behaviour or experiences is unaccustomed, they do not usually behave like this or have experiences of this kind.
مترادف و متضاد
not prepared, ready; new
Synonyms: ignorant, incompetent, inexperienced, newcome, not given to, not used to, novice, too green, unacquainted, unfamiliar with, uninformed, uninstructed, unpracticed, unseasoned, unskilled, untaught, untrained, unused to, unversed in
Antonyms: accustomed, prepared, ready
new, strange
Synonyms: alien, altered, bizarre, different, eccentric, exceptional, exotic, foreign, imported, novel, outlandish, out of the ordinary, quaint, remarkable, singular, special, surprising, uncommon, unconventional, uncustomary, unexpected, unfamiliar, unknown, unorthodox, unprecedented, unusual, unwonted, variant
Antonyms: customary, normal, usual
جملات نمونه
unaccustomed actions
اعمال غیرعادی
[ترجمه گوگل]ورزش غیر عادی او را نفس نفس زد
[ترجمه گوگل]او به کار سختی نرفته بود
[ترجمه گوگل]من عادت ندارم که گفته شود چه باید بکنم
[ترجمه گوگل]آنها به چنین عقب ماندگی های نظامی عادت کرده اند
[ترجمه گوگل]گرمای ناخوشایند او را خسته کرد
[ترجمه گوگل]نکته این است که افراد به تفکر و رفتار در راه مسئول و مستقل بی اعتبار شده اند در اینجا مشکل بزرگ دیگری وجود دارد
[ترجمه گوگل]او به طور کامل توسط گرما غیر معمول خسته شد
[ترجمه گوگل]او به سخنرانی عمومی علاقه مند نیست
[ترجمه گوگل]قهرمان المپیک و جهان در موقعیت غیرمعرفتی چهارم به پایان رسید
[ترجمه گوگل]او شروع به آرام کردن من با چنین ناراحتی غیر عادی کرد
[ترجمه گوگل]شاید این به این دلیل بود که او با چنین رنجی با بوسیدن آشنا نبود
[ترجمه گوگل]بیکار و یا هنوز در مدرسه، که اغلب به انضباط بودجه رسیده اند، اکنون جوانان فرصتی بی سابقه ای برای از دست دادن وسایل خود دارند
[ترجمه گوگل]روری فهمید، عادت نداشت به دیکته کردنش، اما اراده او قویتر شده بود
[ترجمه گوگل]آنها افرادی بودند که به سکوت دست نیافتند، که توسط راکت خود از صدای خود خفه شده بودند
The orphans were unaccustomed to such kindness.
آن اطفال یتیم به چنین مهربانیهایی عادت نداشتند.
پیشنهاد کاربران
I am unaccustomed to receiving gifts from the people whom I don’t know well
من عادت نکرده ام ( عادت ندارم ) که از کسانیکه خوب نمیشناسم هدیه دریافت کنم
عادت نکرده، خو نگرقته �adj�
Unfamiliar, not habituated with, not accustomed, not used to , out of ordinary , unusual
• An unaccustomed darkness
• The shooting brought a swarm of police vehicles into a neighborhood unaccustomed to such activity