کلمه جو
صفحه اصلی

polishing


معنی : صیقل
معانی دیگر : معمارى : صیقل دادن

انگلیسی به فارسی

صیقل دادن، صیقل


انگلیسی به انگلیسی

• buffing, shining, brushing; improving, refining

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] صیقل دادن
[نساجی] براق نمودن - جلا دادن - درخشان کردن - صیقل دادن

مترادف و متضاد

صیقل (اسم)
polish, varnish, burnish, polishing

جملات نمونه

1. Robert was polishing up some old silver candlesticks.
[ترجمه ترگمان]روبرت دو شمعدان نقره کهنه را برق انداخته بود
[ترجمه گوگل]رابرت شمعدانی های نقره ای نقره ای را پوشانده بود

2. The brasswork needs polishing it's badly tarnished.
[ترجمه ترگمان]The نیاز به برق انداختن آن دارد که آن را بد لکه دار کنند
[ترجمه گوگل]کار برنجی نیاز به صیقلی کردن آن دارد

3. Our sales technique needs polishing up.
[ترجمه ترگمان]تکنیک فروش ما نیاز به صیقل دادن دارد
[ترجمه گوگل]تکنیک فروش ما نیاز به پرداخت کردن دارد

4. I spent all afternoon polishing the silver.
[ترجمه ترگمان]تمام بعد از ظهر را مشغول برق انداختن نقره ها بودم
[ترجمه گوگل]بعد از ظهر تمام پول نقره پرداخت کردم

5. She's obsessively tidy, always hoovering and polishing.
[ترجمه ترگمان]همیشه مرتب و مرتب و برق می زد و برق می زد
[ترجمه گوگل]او وسواسی کاملا مرتب است، همیشه دست و پا زدن است

6. He liked polishing the furniture and making everything just so.
[ترجمه ترگمان]او دوست داشت اثاثیه را برق می انداخت و همه چیز را درست می کرد
[ترجمه گوگل]او تمیز کردن مبلمان و پرداختن به همه چیز را انجام داد

7. He spent all of that afternoon polishing the silver.
[ترجمه ترگمان]تمام آن بعدازظهر را مشغول برق انداختن نقره بود
[ترجمه گوگل]او تمام آن بعد از ظهر پول نقره را پرداخت

8. He was accused of polishing off his former partner.
[ترجمه ترگمان]متهم به پاک کردن شریک سابق خود متهم شده بود
[ترجمه گوگل]او متهم به شلاق زدن شریک سابق خود شده بود

9. The butler was polishing the brandy glasses.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت عینکش را برق انداخته بود
[ترجمه گوگل]Butler نقاشی شده بود

10. He finished polishing the cocktail glasses and lined them up behind the bar.
[ترجمه ترگمان]او عینکش را پاک کرد و در پشت پیشخوان آن را ردیف کرد
[ترجمه گوگل]او به لحاظ عینک کوکتل نقاشی کرده و آنها را پشت سر نوار گذاشته است

11. One of the Flemings' neighbours was outside, polishing his car, a nice-looking Audi.
[ترجمه ترگمان]یکی از the Flemings بیرون ایستاده بود و اتومبیل او را صیقل می داد، ایودی که زیبا و خوش قیافه بود
[ترجمه گوگل]یکی از همسایگان Flemings در بیرون بود، ماشین خود را، یک آئودی زیبا نگاه داشت

12. There were a few people around, polishing and sweeping, and maybe spreading incense for all I knew.
[ترجمه ترگمان]چند نفر دور و برش بودند، برق می زدند و جارو را جارو می کردند و شاید به خاطر همه چیزهایی که می شناختم، خشمش فروکش کرده بود
[ترجمه گوگل]چند نفر در اطراف وجود داشتند، تمیز کردن و جارو کردن، و شاید بخورم برای همه من که می دانستم

13. Sheila and I were responsible for polishing the brass and crystal chandelier that hung over the dining-room table.
[ترجمه ترگمان]من و شیلا مسیول آن بودیم که ظروف برنجی و کریستالی که روی میز ناهارخوری نصب شده بود برق بیندازند
[ترجمه گوگل]شیلا و من مسئول نقاشی کردن برنج و لوستر کریستال بودیم که روی میز ناهارخوری آویزان بودیم

14. Quinn ate with crude intensity, polishing off the meal in what seemed a matter of seconds.
[ترجمه ترگمان]کویین با شدت خام خورد و غذایی را که در عرض چند ثانیه به نظر می رسید برق انداخت
[ترجمه گوگل]کینن با شدت خشن خوردن، تمیز کردن غذا را در چیزی که چند ثانیه به نظر می رسید، خورد

15. No effort has been stinted in polishing this painfully derivative picture as if it were a diamond instead of strictly paste.
[ترجمه ترگمان]هیچ تلاشی برای تمیز کردن این تصویر به طرز دردناکی از دست داده نشده است، انگار که به جای چسب، یک الماس باشد
[ترجمه گوگل]هیچ تلاشی در نقاشی این تصویر مشتق شده دردناک ندیده ایم، به شرط اینکه انگیزه الماس به جای خردمندانه باشد

پیشنهاد کاربران

واکس زدن، براق کردن

پرداخت

polishing ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: براق‏سازی
تعریف: 1. فرایندی که در آن سطح مواد غذایی را براق می کنند|||2. براق کردن سطح ‏دانه‏های برنج در آخرین مرحلۀ شالی کوبی


کلمات دیگر: