کلمه جو
صفحه اصلی

plank


معنی : قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته تخته کردن، تخته پوش کردن
معانی دیگر : الوار، درود، پاسار، گداره، توفال، (حزب) مرام، برنامه، آرمان، تخته کوب کردن، الوار دار کردن، (ماهی یا گوشت و غیره) روی تخته پختن، (عامیانه) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن، (عامیانه) پول دادن، پرداختن، سلفیدن، رجوع شود به: planking، پایه، نگهدار، اساس

انگلیسی به فارسی

قطعه، قسمت، واحد، قسمتی از برنامه، تخته، تخته میزو پیشخوان مهمانخانه، تخته پوش کردن، تخته تخته کردن


تخته، قطعه، قسمتی از برنامه، قسمت، واحد، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه، تخته پوش کردن، تخته تخته کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a length of wood similar to, but thicker than, a board.
مشابه: batten, beam, board, boards, clapboard, lath, lumber, scantling, slat, two-by-four, wood

(2) تعریف: such lengths of wood collectively.

(3) تعریف: one of the statements or proposed policies in a political party's platform.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: planks, planking, planked
• : تعریف: to provide or cover with planks.
مشابه: batten, board, clapboard

• long flat piece of wood; board; political platform
cover with planks, cover with thick boards
a plank is a long rectangular piece of wood.
the main plank of a political campaign is the main principle on which the campaign is based.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] الوار - تخته
[زمین شناسی] الوار

مترادف و متضاد

قسمت (اسم)
detachment, section, party, leg, share, portion, sect, lot, division, dole, proportion, segment, canton, arm, chapter, department, ratio, plank, feck, parcel, percentage, compartment, snick, grist, internode, kismet, rasher, whang

قطعه (اسم)
section, tract, lump, bit, part, share, portion, lot, passage, stretch, fragment, segment, mainland, block, panel, piece, goblet, dab, bloc, plank, slab, plat, plot, doit, internode, nugget, pane, snip

تخته (اسم)
stock, shield, sheet, board, plank, lumber, tablet, ledger

واحد (اسم)
measure, one, unit, unity, monad, plank, module

قسمتی از برنامه (اسم)
plank

تخته میز و پیشخوان مهمانخانه (اسم)
plank

تخته تخته کردن (فعل)
plank

تخته پوش کردن (فعل)
board, plank

جملات نمونه

1. a plank awash in a stormy sea
تخته ای که در دریای متلاطم شناور است

2. the party's plank calls for a tax cut
برنامه ی حزب کاهش مالیاتی را دربر می گیرد.

3. walk the plank
(دزدان دریایی با اسیران چنین می کردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت

4. i saw a plank edgeways
تخته ای را از پهلو (از ضخامت و نه از طول یا عرض) دیدم.

5. Clamp one end of the plank to the edge of the table.
[ترجمه ترگمان]گیره کاغذ را به لبه میز نزدیک می کند
[ترجمه گوگل]یک قسمت از تخته را به لبه جدول بست کنید

6. A wooden plank bridged the stream.
[ترجمه ترگمان]یک تخته چوبی از میان نهر گذشت
[ترجمه گوگل]پلان چوبی پل جریان را متصل کرد

7. We used a plank to cross the ditch.
[ترجمه ترگمان]از یک الوار برای عبور از نهر استفاده کردیم
[ترجمه گوگل]ما از یک تخته برای عبور از حوض استفاده کردیم

8. She sawed the plank in half.
[ترجمه ترگمان]تخته را با دو پاره کرد
[ترجمه گوگل]او تخته را به نصف ریخت

9. Frank put the first plank down and nailed it in place.
[ترجمه ترگمان]فرانک اولین تخته را روی زمین گذاشت و به جای خود میخکوب کرد
[ترجمه گوگل]فرانک اولین تخته را گذاشت و آن را به جای گذاشت

10. The central plank of the bill was rural development.
[ترجمه ترگمان]تخته مرکزی این لایحه توسعه روستایی بود
[ترجمه گوگل]طرح اصلی لایحه توسعه روستایی بود

11. The plank was set against the wall.
[ترجمه ترگمان]تخته به دیوار چسبیده بود
[ترجمه گوگل]تخته بر روی دیوار نصب شده بود

12. Encouraging people to shop locally is a central plank of his environment policy.
[ترجمه ترگمان]تشویق مردم به خرید محلی، یک تخته مرکزی سیاست محیط او است
[ترجمه گوگل]تشویق مردم به خرید به صورت محلی یک طرح مرکزی از سیاست محیطی او است

13. A plank of wood bridged the stream.
[ترجمه ترگمان]یک تخته سنگی از میان نهر گذشت
[ترجمه گوگل]یک تخته از چوب پل جریان را پر کرد

14. Plank down your one hundred dollars.
[ترجمه ترگمان] تو صد دلار به من دادی
[ترجمه گوگل]پانک را یکصد دلار کنید

a small bridge which was made of long planks

پل کوچکی که از الوار بلند ساخته شده بود


The party's plank calls for a tax cut.

برنامه‌ی حزب کاهش مالیاتی را دربر می‌گیرد.


We planked the wall over.

ما دیوار را تخته پوش کردیم.


planked fish

ماهی پخته‌شده روی تخته


He planked himself in the chair.

او تالاپی روی صندلی نشست.


He planked the coins on the counter.

او پولها را جرینگی روی پیشخوان ریخت.


اصطلاحات

walk the plank

(دزدان دریایی با اسیران چنین می‌کردند) بستن چشم و وادار کردن به راه رفتن روی الواری که از کشتی به بیرون امتداد داشت


پیشنهاد کاربران

حالت ورزشی درازکش روی پنجه پاو آرنج و سطح بدن در حالت یکنواخت و تخت

حالت ورزشی درازکش روی پنجه پاو آرنج و سطح بدن در حالت یکنواخت و تخت و بدن از زمین جداست

اساس اصل اصالت
An important aspect of some things

جنبه مهم، ارمان

اصل یا ویژگی مهم در برنامه حزب یا گروه سیاسی

Equal pay for equal work is an important plank of feminism.
حقوق مساوی برای کار مساوی از اصول عمده فعالیت های سیاسی فمنیست هاست.

( عامیانه ) محکم قرار دادن، تالاپی انداختن، طقی انداختن

walk the plank
[Idiom]
​ ( in the past )
to walk along a board placed over the side of a ship and fall into the sea, as a punishment

plank ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: تخته 2
تعریف: الواری که برای عملیات چوب کاری و مصارف دیگر در درون و بیرون شناور از آن استفاده می شود

آرمان/اساس/جنبه اساسی
an important aspect of sth, on which it is baswd


کلمات دیگر: