کلمه جو
صفحه اصلی

disturbed


معنی : مضطرب، اشفته، مختل، پریشان، مختل شده، ناراحت، پریشانحال
معانی دیگر : اشفته، ناراحت

انگلیسی به فارسی

آشفته، ناراحت


مختل، مختل‌شده


مختل، پریشان، ناراحت، مختل شده، مضطرب، اشفته، پریشانحال


انگلیسی به انگلیسی

• interrupted, bothered; worried, concerned
someone who is disturbed is extremely worried, unhappy, or mentally ill.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] به هم خورده - دست خورده
[زمین شناسی] دست خورده، نمونه دست خورده در آزمایش های مکانیک خاک

مترادف و متضاد

مضطرب (صفت)
uneasy, confounded, agitated, fretted, disturbed, alarmed, worried, restless, care-worn, harassed, vexatious, pothered

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

مختل (صفت)
damaged, disturbed

پریشان (صفت)
disturbed, faraway, disheveled, disconsolate, heartsick, distressed, deuced, distracted, distressful

مختل شده (صفت)
disturbed, disordered

ناراحت (صفت)
uneasy, upset, disturbed, fidgety, unhandy, distraught, inconvenient, tense, uncomfortable, fretful, incommodious

پریشان حال (صفت)
disturbed, distressed

disturbed physically


Synonyms: upset, disorganized, disrupted, confused, disordered


disturbed mentally


Synonyms: agitated, disquieted, upset, neurotic, troubled


جملات نمونه

1. a disturbed personality is not always aware of the disturbance
یک شخصیت شوریده همیشه به شوریدگی خود آگاه نیست.

2. an emotionally disturbed orphan
یتیمی که دچار اختلال عاطفی است

3. her arrival disturbed the poise of the meeting
ورود او آرامش جلسه را به هم زد.

4. his coughs disturbed the train of my thought
سرفه های او رشته ی افکار مرا قطع کرد.

5. the sound of his coughing disturbed the quiet of the room
صدای سرفه ی او سکوت اتاق را بر هم زد.

6. a peaceful corner where i can read without being disturbed
گوشه ی دنجی که می توانم در آن بدون مزاحمت به قرائت بپردازم

7. His uncontrolled behavior disturbed the entire class.
[ترجمه ترگمان]رفتار کنترل نشده او کل کلاس را به هم می زد
[ترجمه گوگل]رفتار کنترل نشده او کل کلاس را مختل کرد

8. She was in a disturbed state of mind.
[ترجمه ترگمان]او در وضعی آشفته و آشفته بود
[ترجمه گوگل]او در یک حالت ناراحت شده بود

9. I was disturbed by all the people walking to and fro outside the office.
[ترجمه ترگمان]من از این که همه مردم بیرون اتاق قدم می زدند ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]من از همه افرادی که در اطراف دفتر حضور داشتند ناراحت شدم

10. They were deeply disturbed by the accident.
[ترجمه ترگمان]از تصادف خیلی ناراحت بودند
[ترجمه گوگل]آنها به شدت از حادثه ناراحت شدند

11. Only the cry of seabirds disturbed the silence.
[ترجمه ترگمان]فقط فریاد پرندگان دریایی سکوت را برهم زد
[ترجمه گوگل]فقط گریه های پرنده ها سکوت را تحمل کرد

12. He must have disturbed your privacy.
[ترجمه ترگمان] اون باید حریم خصوصی شما رو به هم زده باشه
[ترجمه گوگل]او باید حریم خصوصی شما را مختل کند

13. A gentle wind disturbed the surface of the water.
[ترجمه ترگمان]باد ملایمی سطح آب را به هم می زد
[ترجمه گوگل]باد ملایم سطح آب را مختل کرد

14. Nothing disturbed the silence of the night.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز سکوت شب را به هم نمی زد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز سکوت شب را نادیده گرفت

15. I can't endure being disturbed in my work.
[ترجمه ترگمان]نمی توانم تحمل این که مزاحم کارم شده باشم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در کارم ناراحت باشم

16. She awoke early after a disturbed night.
[ترجمه ترگمان]پس از یک شب مزاحم از خواب بیدار شد
[ترجمه گوگل]او بعد از یک شب ناراحت به زود بیدار شد

پیشنهاد کاربران

مخل

مزاحمت

آزرده

مشّوش

مورد جراحت قرار گرفتن

به هم ریخته

پریشان حال و آشفته

خراب شدن

به هم ریخته. . . . مختل شده. . . . . . اشفته شده


کلمات دیگر: