کلمه جو
صفحه اصلی

disconnect


معنی : قطع کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، گسستن، منفصل کردن، ناوابسته کردن
معانی دیگر : (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، (تلفن و غیره) قطع کردن، جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن

انگلیسی به فارسی

(اینترنت و تلفن) قطع کردن


جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن، گسستن، (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، منفصل کردن


قطع شدن، جدا کردن، قطع کردن، گسستن، تفکیک کردن، ناوابسته کردن، منفصل کردن


انگلیسی به انگلیسی

• cut off, sever, terminate a connection
if you disconnect things that are joined, you pull them apart.
if you disconnect a piece of equipment, you detach it from its source of power.
if a gas, electricity, water, or telephone company disconnects you, it turns off the connection to your house, usually because you have not paid the bill.
see also disconnected.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] قطع اتصال
[برق و الکترونیک] جدا کردن
[ریاضیات] ناهمبند کردن

مترادف و متضاد

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

گسستن (فعل)
cut, disconnect, rupture, tear

منفصل کردن (فعل)
disconnect, discharge, dismiss

ناوابسته کردن (فعل)
disconnect

take apart; uncouple


Synonyms: abstract, break it off, break it up, cut off, detach, disassociate, disengage, disjoin, dissever, dissociate, disunite, divide, drop it, part, separate, sever, sideline, unfix


Antonyms: attach, connect, couple, hitch, hook, join, link, plug


جملات نمونه

1. before repairing a radio, you must first disconnect it
پیش از تعمیر رادیو باید آن را از برق بکشید.

2. Disconnect the power source from the computer before opening the back.
[ترجمه مرجان فرجی] پیش از باز کردن پشت کامپیوتر آن را از برق بکشید.
[ترجمه ترگمان]قبل از باز کردن پشت، منبع قدرت را از رایانه جدا کنید
[ترجمه گوگل]قبل از باز کردن پشت، منبع برق را از کامپیوتر جدا کنید

3. Always disconnect the machine from the mains first.
[ترجمه ترگمان]همیشه دستگاه را از شبکه برق بکشید
[ترجمه گوگل]همیشه دستگاه را از برق اصلی جدا کنید

4. He decided to disconnect himself from the company.
[ترجمه ترگمان]اون تصمیم گرفت خودش رو از شرکت جدا کنه
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت خود را از شرکت جدا کند

5. They have allowed themselves to disconnect from one another.
[ترجمه ترگمان]آن ها به خودشان اجازه داده اند که از هم جدا شوند
[ترجمه گوگل]آنها اجازه دادند که از یکدیگر جدا شوند

6. You should disconnect the power before attempting to repair electrical equipment.
[ترجمه taranom] شما باید قبل از تعمیر تجهیزات الکترونیک برق را قطع کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید قبل از تلاش برای تعمیر تجهیزات الکتریکی، قدرت را قطع کنید
[ترجمه گوگل]قبل از تلاش برای تعمیر تجهیزات الکتریکی باید قدرت را قطع کنید

7. If you don't pay your bills they'll disconnect your electricity / gas.
[ترجمه ترگمان]اگر قبض های خود را پرداخت نکنید، برق و گاز خود را قطع خواهند کرد
[ترجمه گوگل]اگر صورتحساب خود را پرداخت نکنید، برق / گاز خود را قطع می کند

8. First, disconnect the boiler from the water mains.
[ترجمه ترگمان]ابتدا، دیگ بخار را از لوله های آب قطع کنید
[ترجمه گوگل]اول، دیگ بخار را از آب جدا کنید

9. The family agreed to disconnect her life support system.
[ترجمه ترگمان]این خانواده توافق کردند که سیستم حمایت از زندگی اش را قطع کنند
[ترجمه گوگل]خانواده موافقت کردند که سیستم پشتیبانی زندگی خود را قطع کند

10. Switch off, disconnect and cover A test run is important.
[ترجمه ترگمان]خاموش کردن، قطع کردن و پوشش یک اجرای آزمایشی مهم است
[ترجمه گوگل]خاموش کردن، جدا شدن و پوشش دادن یک آزمون آزمایشی مهم است

11. Is it possible to disconnect each thing from itself and still arrive at a recognisable record?
[ترجمه ترگمان]آیا این امکان وجود دارد که هر چیز را از خود قطع کند و باز هم به یک رکورد قابل شناسایی برسد؟
[ترجمه گوگل]آیا می توان هر چیزی را از خود جدا کرد و هنوز هم در یک رکورد قابل تشخیص است؟

12. So first I disconnect the cable where it joins the front wheel.
[ترجمه ترگمان]پس اول کابل را که به چرخ جلو متصل می شود قطع می کنم
[ترجمه گوگل]بنابراین ابتدا کابلی را که در آن به چرخ جلو وصل می شود، جدا کنم

13. We reserve the right to disconnect you after two hours continuous use and/or 10 minutes of inactivity during connection.
[ترجمه ترگمان]ما حق قطع کردن شما بعد از دو ساعت استفاده مداوم و \/ یا ۱۰ دقیقه عدم فعالیت در طول اتصال را ذخیره می کنیم
[ترجمه گوگل]ما حق خود را پس از دو ساعت استفاده مداوم و / یا 10 دقیقه عدم فعالیت در هنگام اتصال متوقف می کنیم

14. Despite our every effort, we can not disconnect from that context.
[ترجمه ترگمان]علی رغم تمام تلاش ها، ما نمی توانیم از آن بافت جدا شویم
[ترجمه گوگل]با وجود تلاش های ما، ما نمی توانیم از این زمینه جدا شویم

before repairing a radio, you must first disconnect it.

پیش از تعمیر رادیو باید آن را از برق بکشید.


in the middle of our conversation the telephone got disconnected.

ارتباط تلفنی در بین صحبت ما قطع شد.


if you don't pay your bill, your internet will be disconnected.

اگر پول قبض را ندهید اینترنت شما قطع خواهد شد.


پیشنهاد کاربران

*از قید رها کردن
*قطع کردن؛ قطع شدن گاز، برق یا آب از طرف شرکت مربوطه

Break the conect between 2 people when they are talking on the phone


واوَصلیدن.
واپیوستن/واپیوندیدن.
وادوسیدن.
واچسبیدن.


کلمات دیگر: