کلمه جو
صفحه اصلی

disjunction


معنی : جدایی، تفکیک، انفصال
معانی دیگر : وابندیدگی، جداشدگی، انفکاک (disjuncture هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

فصل


جدایی، تفکیک، انفصال


انگلیسی به انگلیسی

• state of being disconnected; act of disconnecting; type of compound proposition which is true when one of its alternatives is true (logic)

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] فصل
[برق و الکترونیک] جدایی، انفصال
[زمین شناسی] انفکاک، تقسیم
[ریاضیات] ترکیب فصلی، مجموع منطقی، فصل، انفصال
[ریاضیات] ترکیب فصلی، مجموع منطقی

مترادف و متضاد

جدایی (اسم)
abscission, separation, divorce, segregation, breakaway, rupture, dissociation, gulf, schism, divorcement, schismatism, disjunction, disunion, seclusion, sequestrum, severance

تفکیک (اسم)
detachment, disconnection, separation, segregation, dissociation, breakdown, differentiation, breaking, separatism, disjunction, severance

انفصال (اسم)
secession, separation, discharge, discontinuity, schism, schismatism, disjunction, extrusion, disunion, retirement

جملات نمونه

1. the disjunction of soul and body
جدایی روح از جسم

2. Anticipated here is that always unstable disjunction between identification and desire upon which male bonding depends.
[ترجمه ترگمان]پیش بینی شده که در اینجا همیشه ناپایدار بوده و بین شناسایی و میلی که پیوند مردان به آن وابسته است، ناپایدار است
[ترجمه گوگل]پیش بینی شده در اینجا این است که همیشه اختلاف ناپایدار بین شناسایی و تمایل به که وابستگی مردانه بستگی دارد

3. Tragedy of the Commons, where the disjunction between individual and population level effects leads to the potential for worst-case outcomes.
[ترجمه ترگمان]تراژدی مجلس عوام، جایی که اختلاف بین اثرات سطح فردی و فردی منجر به پتانسیل نتایج بدترین حالت می شود
[ترجمه گوگل]تراژدی مشترک، که در آن اختلاف بین اثرات فردی و جمعیتی منجر به پتانسیل نتایج بدترین مورد می شود

4. There is certainly a disjunction in our lives between the pace we force upon ourselves and the pace that nature affords us.
[ترجمه ترگمان]مسلما در زندگی ما یک disjunction وجود دارد که با سرعتی که ما بر خود تحمیل می کنیم و با سرعتی که طبیعت برای ما به ارمغان می آورد، وجود دارد
[ترجمه گوگل]مطمئنا یک اختلاف در زندگی ما بین سرعتی است که ما نسبت به خودمان اعمال می کنیم و سرعت آن که طبیعت به ما می دهد، وجود دارد

5. In a turbulent environment, diversity, contradiction and disjunction are the norm.
[ترجمه ترگمان]در یک محیط آشفته، تنوع، تناقض و ناسازگاری، نرم هستند
[ترجمه گوگل]در یک محیط آشفته، تنوع، تناقض و اختلال، هنجار است

6. Tragicomedy gives the disjunction of the subjective and objective visions of the human situation dramatic form.
[ترجمه ترگمان]Tragicomedy دیدگاه ذهنی و عینی وضعیت انسان را به شکل نمایشی به تصویر می کشد
[ترجمه گوگل]تراژیک، تفکیک دیدگاه های ذهنی و عینی شکل ظاهری انسان را می دهد

7. The disjunction between peoples and state boundaries, a central theme of this chapter, is a fundamental problem in many countries.
[ترجمه ترگمان]The بین مردم و مرزه ای ایالتی، موضوع اصلی این فصل، یک مشکل بنیادی در بسیاری از کشورها است
[ترجمه گوگل]اختلاف بین مردم و مرزهای دولتی، یک موضوع اصلی در این فصل، یک مشکل اساسی در بسیاری از کشورها است

8. It is this disjunction which is the historic crisis of Western society.
[ترجمه ترگمان]این this است که بحران تاریخی جامعه غربی است
[ترجمه گوگل]این ناحیه است که بحران تاریخی جامعه غرب است

9. Yet there is a very big disjunction here.
[ترجمه ترگمان] با اینحال، اینجا یه \"disjunction\" خیلی بزرگ وجود داره
[ترجمه گوگل]با این وجود در اینجا اختلاف بسیار زیادی وجود دارد

10. What disjunction between the majesty of those old hymns and the immodesty of this shopping season.
[ترجمه ترگمان]چیزی که میان این hymns قدیمی و the این فصل خرید چه ارتباطی داشت
[ترجمه گوگل]اختلاف بین عظمت آن سرودهای قدیمی و غرور و افتخار این فصل خرید

11. At the present time, the exclusive disjunction is still in a neglect situation, and there are only a few studies in China.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر، disjunction انحصاری در وضعیت غفلت قرار دارد و تنها چند مطالعه در چین وجود دارد
[ترجمه گوگل]در حال حاضر، انحصار منحصر به فرد هنوز در وضعیت غفلت قرار دارد و تنها در چند مطالعه در چین وجود دارد

12. However, the disjunction of trained personnel and industry requires the quick optimization of Higher Tourism Education system.
[ترجمه ترگمان]با این حال، disjunction پرسنل آموزش دیده و صنعت نیاز به بهینه سازی سریع سیستم آموزش عالی گردشگری دارد
[ترجمه گوگل]با این حال، تقسیم کارکنان و صنعت آموزش دیده نیاز به بهینه سازی سریع سیستم آموزش عالی گردشگری دارد

13. In this paper, disjunction of the concepts is introduced to define multielement least upper bounds, and the approximation based on them is proved the least upper approximation of a concept.
[ترجمه ترگمان]در این مقاله، disjunction از مفاهیم برای تعریف حداقل کران بالا معرفی شده است و تخمین مبتنی بر آن ها حداقل تقریب بالا یک مفهوم را اثبات کرده است
[ترجمه گوگل]در این مقاله، تفکیک مفاهیم برای تعریف محدودیت های بالایی از چند عنصر معرفی شده است، و تقریبی که بر اساس آنها است، تقریب کمترین مفهوم را اثبات می کند

14. What matters is not just the disjunction between the majesty of those old hymns and the immodesty of this shopping season.
[ترجمه ترگمان]چیزی که اهمیت دارد فقط بین آن hymns قدیمی و the این فصل خرید نیست
[ترجمه گوگل]مهم نیست که تنها تفاوت میان عظمت این کلیساهای قدیمی و غرور و افتخار این فصل خرید نیست

15. We've created disjunction between the liberal arts and sciences and our role as citizens and professionals.
[ترجمه ترگمان]ما disjunction بین هنر و علوم لیبرال و نقش ما به عنوان شهروندان و متخصصان ایجاد کرده ایم
[ترجمه گوگل]ما اختلاف بین هنر و علوم لیبرال و نقش خود را به عنوان شهروندان و متخصصان ایجاد کرده ایم

the disjunction of soul and body

جدایی روح از جسم


پیشنهاد کاربران

گسست

ناپیوستگی

disjunction ( ریاضی )
واژه مصوب: ترکیب فصلی
تعریف: ترکیب دو گزاره با رابط منطقی یا|||متـ . مجموع منطقی logical sum

دیدگاه پیشنهادیِ من:
پارسی / آلمانی / انگلیسی
همدوسِش / conjunction / Konjunktion، Verbindung
وادوسِش / disjunction / Disjunktion
بررسی تکواژها:
تکواژها با نقطه های میانی از یکدیگر جدا شده اند:
con. junc. tion :هم. دوس. ِش /dis. junc. tion: وا. دوس. ِش
( con و com ) در زبانهای اروپایی برابر با ( اَن یا هَم ) در زبان پارسی است.
( dis ) در زبانهای اروپایی با ( دُش ) و ( وا ) برابری معنایی دارد.
( junc ) به معنای پیوندگاه و برخوردگاه است که در اینجا با بُن کنونیِ کارواژه ( دوسیدن ) یعنی ( دوس ) به معنای چسبیدن ، یک به یک شده است. واژه دوسیدن با واژه دوزیدن یا دوختن نزدیکی معنایی و ریختاری دارد.
( tion ) در زبانهای اروپایی با ( یشن ) در پارسی میانه و ( ِش ) در پارسی کنونی از یک بُن و ریشه است.
( همدوسش ) به ( اشتراک چندین بُنپار ( عضو ) ) اشاره دارد. ( وادوسش ) به ( انفصال چندین بُنپار ( عضو ) ) اشاره دارد. پیشوندهای ( هم ) و ( وا ) به خوبی رویکرد اشتراک و انفصال را بازمی نمایند.
دکتر ادیب سلطانی از واژه همدوسش در بنیادهای منطق نگریک به ورنامِ ( ارتباط ) بهره گرفت ولی آنچه واژه ی ( همدوسش ) و ( وادوسِش ) بازمی نمایند، به گمانِ من، همان اشتراک و انفصالِ اعضای یک گردایه است. این واژگان بسیار در منطق و مزداهیک ( ریاضی ) کاربرد دارند.
همدوسش = ترکیبِ عطفی
وادوسش = ترکیبِ فصلی


کلمات دیگر: