competence

معنی : شایستگی، لیاقت، صلاحیت، سررشته، کفایت، خبرگی

معانی دیگر : کارایی، مهارت، تبحر، کاردانی، (حقوق) اهلیت قانونی

انگلیسی به فارسی

صلاحیت، شایستگی، کفایت، سررشته

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

مشتقات: competency (n.)

• (1) تعریف: the state of being capable, qualified, or sufficient.
• مترادف: ability, capability, capacity, proficiency, qualification, skill, sufficiency
• متضاد: inadequacy, incompetence
• مشابه: adequacy, efficacy, expertise, facility, faculty, fitness, might, power, readiness, stuff

• (2) تعریف: sufficient means, such as money or property, to make a living.
• مترادف: livelihood, means, wherewithal
• مشابه: affluence, fortune, funds, goods, income, money, property, resources, sufficiency, support, wealth

• (3) تعریف: in law, the state or quality of being legally qualified, capable, or of sound mind.
• مترادف: capacity, soundness
• متضاد: incompetence, unfitness
• مشابه: capability, power, qualification, reasonableness, sanity, sensibleness

- judge one's competence to testify

[ترجمه ترگمان] قضاوت درباره صلاحیت قاضی برای شهادت دادن
[ترجمه گوگل] قضاوت در مورد شایستگی خود را برای شهادت دادن

• ability, capability; adequacy; adequate salary; qualification (law)
competence is the ability to do something well, effectively, and following professional standards.

دیکشنری تخصصی

[صنعت] شایستگی،صلاحیت،کفایت
[حقوق] اختیار دادگاه در تعیین صلاحیت خود
[خاک شناسی] رسوب بری

مترادف و متضاد

ability

شایستگی (اسم)

ability, sufficiency, competency, competence, merit, suitability, worthiness, aptitude, desert, acceptability, adequacy, pertinence, pertinency, aptness, decency, eligibility

لیاقت (اسم)

ability, capability, potency, competency, competence, merit, aptitude, autarchy, autarky

صلاحیت (اسم)

ability, capability, competency, competence, qualification, capacity

سررشته (اسم)

ability, competence, skill, taste

کفایت (اسم)

plenty, sufficiency, competence, adequacy, efficiency, autarchy, autarky

خبرگی (اسم)

competence, expertise, experience

Synonyms: adequacy, appropriateness, capability, capacity, competency, cutting it, cutting the mustard, expertise, fitness, hacking it, know-how, makings, making the grade, might, moxie, proficiency, qualification, qualifiedness, savvy, skill, suitability, the goods, the right stuff, what it takes

Antonyms: inability, inadequacy, incapability, incompetence, inefficience, ineptness

جملات نمونه

1. her competence as teacher and scholar has never been in doubt

تبحر او به عنوان معلم و دانشمند هرگز مورد شک نبوده است.

2. Training is a prerequisite for competence.

[ترجمه ترگمان]آموزش پیش نیاز برای صلاحیت است
[ترجمه گوگل]آموزش یک پیش نیاز صلاحیت است

3. She shows a high level of technical competence.

[ترجمه ترگمان]او سطح بالایی از صلاحیت فنی را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]او سطح بالایی از شایستگی فنی را نشان می دهد

4. Her competence as a teacher is unquestionable.

[ترجمه ترگمان]صلاحیت او به عنوان یک معلم غیرقابل انکار است
[ترجمه گوگل]شایستگی او به عنوان یک معلم غیرقابل انکار است

5. We knew her competence in solving problems.

[ترجمه ترگمان]ما صلاحیت او در حل مشکلات را می دانستیم
[ترجمه گوگل]ما توانایی او در حل مشکلات را می دانستیم

6. Students will gain competence in a wide range of skills.

[ترجمه ترگمان]دانش آموزان در طیف گسترده ای از مهارت ها صلاحیت کسب خواهند کرد
[ترجمه گوگل]دانش آموزان در طیف گسترده ای از مهارت ها مهارت می گیرند

7. Students had questioned her competence as a teacher.

[ترجمه ترگمان]دانش آموزان توانایی او را به عنوان معلم مورد سوال قرار داده بودند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان به عنوان یک معلم از صلاحیت خود سوال کردند

8. This mess is a poor reflection on his competence.

[ترجمه ترگمان]این آشفتگی، انعکاسی ناچیز از شایستگی او است
[ترجمه گوگل]این ظروف سرباز یا مسافر یک بازتاب ضعیف در مورد شایستگی اوست

9. The commission has no formal competence in cultural matters.

[ترجمه ترگمان]کمیسیون صلاحیت رسمی در امور فرهنگی ندارد
[ترجمه گوگل]کمیسیون صلاحیت رسمی در امور فرهنگی ندارد

10. I feel that my competence is being called into question here.

[ترجمه ترگمان]احساس می کنم صلاحیت من در اینجا مطرح می شود
[ترجمه گوگل]من احساس می کنم که شایستگی من در اینجا مطرح می شود

11. I'm afraid the work is beyond his competence.

[ترجمه ترگمان]من می ترسم که کار فراتر از صلاحیت او باشد
[ترجمه گوگل]من می ترسم که کار فراتر از توانایی اوست

12. The judge has to act within the competence of the court.

[ترجمه ترگمان]قاضی باید در صلاحیت دادگاه عمل کند
[ترجمه گوگل]قاضی باید در صلاحیت دادگاه عمل کند

13. He questioned the competence of the government.

[ترجمه ترگمان]او صلاحیت دولت را زیر سوال برد
[ترجمه گوگل]او صلاحیت دولت را مورد سوال قرار داد

14. No one doubts her competence as a teacher.

[ترجمه ترگمان]هیچ کس در صلاحیت او به عنوان یک معلم شک ندارد
[ترجمه گوگل]هیچکدام از شایستگی هایش به عنوان یک معلم تردید ندارد

15. This should be well within your competence.

[ترجمه ترگمان]این باید در صلاحیت شما خوب باشد
[ترجمه گوگل]این باید به صلاحیت شما باشد

Her competence as teacher and scholar has never been in doubt.

تبحر او به عنوان معلم و دانشمند هرگز مورد شک نبوده است.

Lunatics did not have legal competency.

مجانین اهلیت قانونی نداشتند.

پیشنهاد کاربران

competence ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: توانش
تعریف: ← توانش زبانی

توانایی و قابلیت

توانش

توانمندی

تبحر صلاحیت شایستگی قابلیت کفایت

بسندگی

1. مهارت
2. حوزه اختیارات، اختیار

در زبانشناسی: توانش

۱ . صلاحیت - شایستگی
۲. مهارت

capability

صلاحیت

کلمات دیگر: