کلمه جو
صفحه اصلی

muck


معنی : غضب، پهن، کثافت، سرگین، کود، کود تازه، پهن کردن، خراب کردن، الوده کردن
معانی دیگر : ناپاکی، ماده ی کثیف و چسبان، (معمولا با: up) کثیف کردن، کود حیوانی نم دار، پشگل، تپاله، خاک کوددار، سیاخاک، گلزار، باتلاق، منجلاب، کود حیوانی دادن، (معمولا با: up - انگلیس - خودمانی) خیطی بالا آوردن، گندزدن، کار را خراب کردن، (معمولا با: out) تمیز کردن (به ویژه اسطبل را) سرگین زدایی کردن، پول، زحمت کشیدن

انگلیسی به فارسی

کود، کودتازه، سرگین، کثافت، پول، الوده کردن، خراب کردن، زحمت کشیدن


مرغ، کود، سرگین، پهن، کثافت، غضب، کود تازه، خراب کردن، پهن کردن، الوده کردن


انگلیسی به انگلیسی

• manure; compost; dirt; mire, mud
dirty, make filthy, muddy; fertilize, spread with manure; clean out the mud or filth (i.e. from a barn, mine, etc.)
muck is dirt or manure; an informal word.
if you muck about or muck around, you behave in a stupid way and waste time; an informal expression.
if you muck out a stable, pigsty, or cow shed, you clean it.
if you muck something up, you do it very badly or fail when you try to do it; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] لجن - گل - خاک لجنی - خاک لجن - گل آبی
[زمین شناسی] لجن، گل، خاک لجنی، گل آبی
[معدن] تلنبار مواد (ترابری)
[خاک شناسی] ماک

مترادف و متضاد

غضب (اسم)
bate, irritation, anger, rage, wrath, fury, huff, ire, exasperation, bait, muck

پهن (اسم)
muck

کثافت (اسم)
filth, contamination, pollution, impurity, mire, muck, dirt, jakes, soilure

سرگین (اسم)
muck, dung

کود (اسم)
muck, dung, fertilizer

کود تازه (اسم)
muck

پهن کردن (فعل)
spread, expand, broaden, flatten, widen, muck, dung

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

الوده کردن (فعل)
imbrue, defile, befoul, infect, envenom, mess, muck, smutch

جملات نمونه

The dog mucked up the rug.

سگ فرش را کثیف کرد.


1. muck about (or around)
وقت تلف کردن،ور رفتن به چیزی

2. the oily muck on the floor of my garage
ماده ی روغنی و کثیف روی کف گاراژ من

3. A sow, when washed; returns to the muck.
[ترجمه ترگمان]یک ماده خوک، که شسته شده، به کثافت بازمی گردد
[ترجمه گوگل]گاو، هنگام شستن؛ به مات می رود

4. Money is like muck, not good except it be spread.
[ترجمه ترگمان]پول مثل کثافت است، نه خوب، مگر این که پخش بشود
[ترجمه گوگل]پول مانند مگ است، نه خوب است، مگر اینکه گسترش یابد

5. If we muck in, we'll soon finish the work.
[ترجمه ترگمان]اگه بریم تو، به زودی کار رو تموم می کنیم
[ترجمه گوگل]اگر بخواهیم کاری را انجام دهیم، به زودی کار را تمام میکنیم

6. You're treading muck into the carpet with your dirty shoes!
[ترجمه ترگمان]تو کثافت را با کفش های کثیفت به قالی می بری!
[ترجمه گوگل]شما با کفش کثیف خود را به قالین می اندازید!

7. Muck and money go together.
[ترجمه ترگمان]گرد و خاک و پول جمع می شن
[ترجمه گوگل]مگ و پول با هم هماهنگ می شوند

8. Course residents are expected to muck in and be pre-pared to share rooms.
[ترجمه ترگمان]البته انتظار می رود که ساکنان از muck استفاده کنند و در اتاق های تقسیم شوند
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که ساکنان دوره ای در محل های مختلف به اشتراک گذاشته شوند

9. The kids were covered in muck.
[ترجمه ترگمان]بچه ها پوشیده از کثافت بودند
[ترجمه گوگل]بچه ها در مات پوشانده شدند

10. Give the book to Jim, don't muck him about!
[ترجمه ترگمان]کتاب را به جیم بده، به او گند نزن!
[ترجمه گوگل]کتاب را به جیم بیاورید، به او نگو!

11. This congealed muck was interfering with the filter.
[ترجمه ترگمان]این رسوب منجمد کننده در صافی مداخله می کرد
[ترجمه گوگل]این مگ مچ دست با فیلتر درگیر بود

12. I used stable muck as a mulch for my roses.
[ترجمه ترگمان]من از کثافت خشک برای a استفاده کردم
[ترجمه گوگل]من به عنوان یک مولک برای گل رز من استفاده می شود

13. I made a real muck of that exam.
[ترجمه OMID3371] اون امتحان رو ریدم
[ترجمه Veronica666] به اون امتحان گند زدم
[ترجمه ترگمان]من یه گند از اون تست درست کردم
[ترجمه گوگل]من یک امتحان واقعی را امتحان کردم

14. You have to muck out the stables every day in the winter.
[ترجمه ترگمان]هر روز زمستون باید اصطبل رو پر کنی
[ترجمه گوگل]شما باید هر روز در زمستان از استقلال استفاده کنید

15. Part of her job was to muck out the stables.
[ترجمه OMID3371] بخشی از کارش این بود که اصطبل ها را از پِهِن پاک کند
[ترجمه ترگمان]بخشی از کارش از اصطبل بیرون رفته بود
[ترجمه گوگل]بخشی از کار او این بود که از صحنه خارج شود

the oily muck on the floor of my garage

ماده‌ی روغنی و کثیف روی کف گاراژ من


اصطلاحات

muck about (or around)

وقت تلف کردن، ور رفتن به چیزی


پیشنهاد کاربران

اتلاف وقت


کلمات دیگر: