کلمه جو
صفحه اصلی

solve


معنی : حل کردن، رفع کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، باز کردن، گشادن
معانی دیگر : (مسئله و غیره) حل کردن، پژنگ یافتن، پاسخ یابی کردن، جواب پیدا کردن، راه حل پیدا کردن، چاره جویی کردن، راهیابی کردن

انگلیسی به فارسی

حل کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن


حل، حل کردن، فیصل دادن، فیصله کردن، رفع کردن، گشادن، باز کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solves, solving, solved
مشتقات: solvable (adj.)
(1) تعریف: to find an answer to (a problem or the like).
مترادف: crack
مشابه: answer, decide, explain, resolve, straighten out, understand

- She solved her financial problem by sharing her apartment with a roommate.
[ترجمه ترگمان] او مشکل مالی خود را با شریک شدن در آپارتمانش با یک هم اتاقی حل کرد
[ترجمه گوگل] او مشکلات مالی خود را با به اشتراک گذاشتن آپارتمان خود را با هم اتاقی حل کرد

(2) تعریف: to work out the answer to.
مترادف: work
مشابه: answer, calculate, cipher, crack, determine, elucidate, explain, fathom, figure, penetrate, puzzle out, unlock, unravel, unriddle

- It took him a long time to solve the difficult equation.
[ترجمه mobina] مدتی طول کشید تا معادله دشوار را حل کند
[ترجمه ترگمان] مدتی طول کشید تا معادله دشوار را حل کند
[ترجمه گوگل] مدت زمان طولانی برای حل معادله دشوار بود
- The puzzle was easy to solve.
[ترجمه ترگمان] حل این معما به راحتی حل شد
[ترجمه گوگل] پازل آسان برای حل کرد
- It took the police a few months to solve the crime.
[ترجمه ترگمان] پلیس چند ماه طول کشید تا این جنایت را حل کند
[ترجمه گوگل] پلیس چند ماه برای حل این جرم اتخاذ کرد
- It's a mystery that is yet to be solved.
[ترجمه ترگمان] این معمایی است که هنوز باید حل شود
[ترجمه گوگل] این یک رمز و راز است که هنوز حل نشده است

• find a solution, find the answer to, explain, resolve
if you solve a problem or a question, you find a solution or an answer to it.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] حل کردن
[ریاضیات] حل کردن، گشودن

مترادف و متضاد

حل کردن (فعل)
assoil, solve, dissolve, untangle, unravel, work out, loose, decide, untie

رفع کردن (فعل)
remove, assoil, eliminate, resolve, solve, detoxify, obviate

فیصل دادن (فعل)
settle, solve, decide

فیصله کردن (فعل)
solve, decide

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

گشادن (فعل)
open, solve, evolve

answer, resolve


Synonyms: break, clarify, clear up, construe, crack, deal with, decide, decipher, decode, determine, disentangle, divine, do, elucidate, enlighten, explain, expound, fathom, figure out, find out, fix, get, get right, get to the bottom, have, hit, hit upon, illuminate, interpret, iron out, lick, make a dent, make out, pan out, put two and two together, puzzle, reason, settle, think out, unfold, unlock, unravel, unriddle, untangle, work, work out


Antonyms: pose, question, search, wonder


جملات نمونه

1. to solve a mathematical problem
یک مسئله ی ریاضی را حل کردن

2. let us solve our disputes in a peaceful fashion
بیایید تا اختلافات خود را به روش مسالمت آمیزی حل کنیم.

3. these band-aid solutions will not solve the problem of poverty
این راه حل های سطحی مسئله ی فقر را بر طرف نخواهد کرد.

4. we must use reason to solve our problems
برای حل مسایل خود باید از منطق استفاده کنیم.

5. not even the brains of oxford can solve this problem
حتی مخ های آکسفورد هم نمی توانند این مسئله را حل کنند.

6. if you give me a clue, i will solve the riddle
اگر سرنخی به من بدهی معما را حل خواهم کرد.

7. Charlie thinks money will solve all his problems.
[ترجمه ترگمان]چارلی فکر می کنه پول همه مشکلاتش رو حل میکنه
[ترجمه گوگل]چارلی فکر می کند پول تمام مشکلاتش را حل خواهد کرد

8. She tried her best to solve the problem.
[ترجمه حمید] او تمام تلاشش را کرد تا مشکل را حل کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد تا مشکل را حل کند
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا مشکل را حل کند

9. You can't solve anything by just running away.
[ترجمه ترگمان]تو نمی توانی با فرار کردن چیزی را حل کنی
[ترجمه گوگل]شما فقط نمی توانید چیزی را از بین ببرید

10. We must solve this problem by argument not by fighting.
[ترجمه ترگمان]ما باید این مشکل را با استدلال حل کنیم نه با جنگ
[ترجمه گوگل]ما باید این مسئله را با استدلال نه با مبارزه حل کنیم

11. I dreamed up a plan to solve both problems at once.
[ترجمه ترگمان]من یک برنامه برای حل هر دو مشکل را در یک زمان دیدم
[ترجمه گوگل]من یک طرح برای حل هر دو مشکل را یک بار درک کردم

12. I can't solve her problems for her?she'll have to work out her own salvation.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم مشکلاتش رو حل کنم؟ اون باید برای رستگاری خودش کار کنه
[ترجمه گوگل]من نمی توانم مشکل او را حل کنم، او باید نجات خود را انجام دهد

13. Worrying about it won't solve anything.
[ترجمه ترگمان]نگران این مساله که چیزی رو حل نمی کنه
[ترجمه گوگل]نگرانی در مورد آن چیزی را حل نمی کند

14. You know, it occurs to me you could solve all your problems by obtaining more money.
[ترجمه ترگمان]می دانید، این اتفاق برای من رخ می دهد که شما می توانید تمام مشکلات خود را با گرفتن پول بیشتر حل کنید
[ترجمه گوگل]می دانید، برای من اتفاق می افتد که شما می توانید تمام مشکلات خود را با به دست آوردن پول بیشتر حل کنید

15. Just calm down - shouting won't solve anything!
[ترجمه ترگمان]فقط اروم باش - فریاد زدن هیچ چیز رو حل نمی کنه!
[ترجمه گوگل]فقط آرامش - فریاد چیزی را حل نمی کند!

16. Attempts are being made to solve the problem of waste disposal.
[ترجمه ترگمان]تلاش هایی برای حل مشکل دفع زباله انجام شده است
[ترجمه گوگل]برای حل مشکل دفع زباله تلاش می شود

17. He assured us of his ability to solve the problem.
[ترجمه ترگمان]او به ما در مورد توانایی خود برای حل این مشکل اطمینان داد
[ترجمه گوگل]او ما را از توانایی خود برای حل مشکل اطمینان داد

18. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

19. They suffer from the illusion that they cannot solve their problems.
[ترجمه ترگمان]آن ها از این توهم رنج می برند که نمی توانند مشکلاتشان را حل کنند
[ترجمه گوگل]آنها از توهم رنج می برند که نمی توانند مشکلاتشان را حل کنند

to solve a mathematical problem

یک مسئله‌ی ریاضی را حل کردن


پیشنهاد کاربران

درست کردن ، حل کردن

پیدا کردن

مشکل گشا

حل کردن

Resolve is used to mean the end of a conflict - - "The differences between the two parties were resolved. "
حل و فصل به معنای پایان یک درگیری است - "تفاوت بین دو طرف حل شد.

Solve is used to mean the solution to a logical problem - - "He solved the math puzzle. " . " حل آن به معنای راه حل یک مشکل منطقی است - "او پازل ریاضی را حل کرد. "
I think that re - solution means that you need to separate two or more entities.
من فکر می کنم که راه حل مجدد این است که شما باید دو یا چند نهاد را جدا کنید

solve a problem
resolve a conflict

درست.
We can help you solve promlems.

پاسخ دادن بعد از حل مسئله

she thinks money will solve all her problems
او فکر میکند پول تمام مشکلاتش را حل خواهد کرد📞


حل کردن، پیداکردن

برطرف شدن

Me or you
We are no different
Let's try to solve all the separation problems
Do not fall short for love
من و یا تو
فرقی نداریم
تلاش کنیم ، تمام مشکلات جدایی را به اتمام برسانیم
برای عشق کوتاهی نکنیم

فاش شدن، اشکار شدن.
مثلا
all the mysteries are solved
همه رازها فاش شده اند

راه حل


کلمات دیگر: