کلمه جو
صفحه اصلی

buoyancy


معنی : شناوری، رانش، خاصیت شناوری، شادابی روح، خوش طبعی
معانی دیگر : قدرت یا خاصیت روی آب شناور ماندن، برآب مانی، غوطه وری، آبسواری، قدرت یا خاصیت معلق مانی در هوا، فرازمانی، دلشادی، گشاده رویی، سرحال بودن، قدرت شاد ماندن حتی در مصایب، زنده دلی، سبکی

انگلیسی به فارسی

رانش، شناوری، سبکی، شادابی روح، خاصیت شناوری


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the capacity to float or rise up in a liquid or gas.
مشابه: floatability, lightness

- Wood of good flexibility and buoyancy was needed to build seaworthy ships.
[ترجمه ترگمان] نیروی شناوری و نیروی شناوری خوب برای ساختن کشتی های کارآمد مورد نیاز بود
[ترجمه گوگل] چوب برای انعطاف پذیری خوب و شناوری برای ساخت کشتی های دریایی مورد نیاز بود

(2) تعریف: resilience or cheerfulness in spirit or personality.
مترادف: cheerfulness, gaiety
متضاد: depression
مشابه: animation, bounce, enthusiasm, exuberance, lightness, liveliness, pep, resilience, vigor, vitality, vivacity, zing

• floatability; lightness, cheerfulness, joyfulness
buoyancy is the ability that something has to float on a liquid or in the air.
buoyancy is a person's ability to remain cheerful, even in sad or unpleasant situations.
buoyancy is a feeling of cheerfulness.

دیکشنری تخصصی

[شیمی] شناوری، نیروی بالابر، نیروی شناوری، نیروی ارشمیدس
[عمران و معماری] شناور بودن - غوطه وری
[زمین شناسی] شناوری، غوطه وری
[ریاضیات] شناوری
[پلیمر] شناوری، نیروی شناوری

مترادف و متضاد

شناوری (اسم)
floating, levitation, buoyancy, flotation, floatation, swim, floatage, natation

رانش (اسم)
run, buoyancy

خاصیت شناوری (اسم)
buoyancy

شادابی روح (اسم)
buoyancy

خوش طبعی (اسم)
vivacity, talent, buoyancy, cleverness, genius, sanguinity

lightness in weight


Synonyms: airiness, ethereality, floatability, levity, weightlessness


Antonyms: heaviness


lightness in spirit


Synonyms: animation, bounce, cheerfulness, cheeriness, ebullience, effervescence, exuberance, gaiety, good feeling, good humor, happiness, high spirits, jollity, liveliness, pep, spiritedness, sunniness, vim and vigor, zing, zip


Antonyms: blues, depression, heaviness


جملات نمونه

My father's buoyancy helped us to cope better with the death of our mother.

روحیه‌ی خوب پدرم به ما کمک کرد که مرگ مادر را بهتر تحمل کنیم.


a feeling of buoyancy and freedom

احساس شادمانی و آزادی


1. buoyancy center
(مکانیک) مرکز رانش،مرکز فرازمانی

2. my father's buoyancy helped us to cope better with the death of our mother
روحیه ی خوب پدرم به ما کمک کرد که مرگ مادر را بهتر تحمل کنیم.

3. a feeling of buoyancy and freedom
احساس شادمانی و آزادی

4. cork has great buoyancy
چوب پنبه خاصیت شناوری زیادی دارد.

5. if you let the gas out, the balloon will lose its buoyancy
اگر گاز آن را بیرون بدهی بالون فرازمانی خود را از دست خواهد داد.

6. He was a man of remarkable buoyancy.
[ترجمه ahmad fallah] او مرد فوق العاده خوش قلبی بود.
[ترجمه ترگمان]اون یه مرد سبکی فوق العاده بود
[ترجمه گوگل]او مردی از شناور قابل توجه بود

7. We tested the boat for its buoyancy.
[ترجمه ترگمان]ما قایق رو برای buoyancy آزمایش کردیم
[ترجمه گوگل]ما برای شناور بودن آن قایق را آزمایش کردیم

8. Salt water has more buoyancy than fresh water.
[ترجمه ترگمان]آب نمک بیش از آب شیرین است
[ترجمه گوگل]آب نمکی از آب شیرین بیشتر است

9. Its chanting quality sounds a note of buoyancy and music in the evocation of the enormity of the Crucifixion.
[ترجمه ترگمان]آهنگ سرود خواندن آن به منزله یادداشتی از سبک buoyancy و موسیقی در the عظمت of بود
[ترجمه گوگل]کیفیت آواز خواندن آن، یادداشتی از شناوری و موسیقی را در ترویج غم و اندوه کفر می بیند

10. If the density increases upwards, then buoyancy forces provide an additional source of energy for the turbulence.
[ترجمه ترگمان]اگر چگالی بالا باشد، نیروی شناوری یک منبع اضافی از انرژی برای the فراهم می کند
[ترجمه گوگل]اگر تراکم افزایش یابد، نیروهای شناوری یک منبع اضافی انرژی برای آشفتگی را فراهم می کنند

11. Then she hit on a buoyancy technique.
[ترجمه ترگمان]سپس به روش شناوری ضربه زد
[ترجمه گوگل]سپس او روی یک روش شناور قرار گرفت

12. On the analogy of the magnetic and gravitational buoyancy forces, the concept of the magnetic acceleration is proposed.
[ترجمه ترگمان]در قیاس نیروی شناوری گرانشی و گرانشی، مفهوم شتاب مغناطیسی پیشنهاد می شود
[ترجمه گوگل]بر مبنای نیروهای شناوری مغناطیسی و گرانشی، مفهوم شتاب مغناطیسی پیشنهاد شده است

13. As I gradually master my buoyancy and hover 15 feet below the surface, I can see schools of small yellow groupers beneath the dive boat giving wide berth to a blade of a barracuda.
[ترجمه ترگمان]در حالی که به تدریج به سبک buoyancy خود مسلط می شوم و ۱۵ متر پایین تر از سطح شناور می شوم، می توانم مدارسی را ببینم که نور زرد کوچکی در زیر قایق شیرجه می زنند و جای خود را به تیغه یک تیغه می دهد
[ترجمه گوگل]همانطور که من به تدریج شناور می شوم و 15 فوت زیر سطح را شناور می کنم، می توانم مدارس از گروه های کوچک زرد را در زیر قایق غواصی قرار داده و به یک تیغه باراکاودا می دهم

14. During blastoff of the stratospheric airship by buoyancy, stable attitude control is needed.
[ترجمه ترگمان]در طول تخلیه سفینه فضایی به وسیله شناوری، کنترل وضعیت پایدار مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]در حین انفجار بارگیری استراتوسفیک با شناوری، کنترل نگرش پایدار مورد نیاز است

Cork has great buoyancy.

چوبپنبه خاصیت شناوری زیادی دارد.


If you let the gas out, the balloon will lose its buoyancy.

اگر گاز آن را بیرون بدهی بالون فرازمانی خود را از دست خواهد داد.


اصطلاحات

buoyancy center

(مکانیک) مرکز رانش، مرکز فرازمانی


پیشنهاد کاربران

buoyancy ( علوم جَوّ )
واژه مصوب: شناوری
تعریف: خاصیتی از جسم که آن را در سطح یک مایع شناور یا در درون شارۀ تراکم‏پذیری مانند جوّ معلق می‏سازد


کلمات دیگر: