کلمه جو
صفحه اصلی

moisten


معنی : خیساندن، تر کردن، مرطوب کردن، خیس کردن، مرطوب شدن، نمدار کردن، تر شدن
معانی دیگر : نم زدن، (کمی) خیس کردن

انگلیسی به فارسی

ترکردن، نمدار کردن، ترشدن، مرطوب شدن


مرطوب، مرطوب کردن، تر کردن، مرطوب شدن، خیساندن، نمدار کردن، تر شدن، خیس کردن


انگلیسی به انگلیسی

• make slightly wet, make damp
to moisten something means to make it slightly wet.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] مرطوب سازی - مرطوب شدن - تر نمودن - تر شدن
[آب و خاک] مرطوب کردن

مترادف و متضاد

خیساندن (فعل)
bate, steep, water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, sop, presoak, ret

تر کردن (فعل)
imbrue, bedew, dabble, moisten, wet, dab

مرطوب کردن (فعل)
damp, moisten, wet, moist

خیس کردن (فعل)
water, macerate, soak, drench, damp, moisten, wet, douse, ret

مرطوب شدن (فعل)
dampen, moisten

نمدار کردن (فعل)
moisten, humidify

تر شدن (فعل)
moisten

make wet, damp


Synonyms: bathe, bedew, dampen, dip, drench, humidify, lick, mist, moisturize, rain on, rinse, saturate, shower, soak, sog, sop, splash, splatter, spray, sprinkle, squirt, steam, steep, wash, water, water down, waterlog, wet


Antonyms: dry


جملات نمونه

1. moisten the clothes before ironing them
پیش از اطو زدن لباس ها را نم بزن

2. Moisten the clay if it seems too dry.
[ترجمه ترگمان] اگه خیلی خشک به نظر بیاد، خاک رس می شه
[ترجمه گوگل]اگر به نظر می رسد خیلی خشک است، رس را خیس کنید

3. Moisten the cloth before applying the lotion.
[ترجمه ترگمان]قبل از اعمال لوسیون بر روی آن بمالید
[ترجمه گوگل]قبل از استفاده از لوسیون، پارچه را خیس کن

4. She took a sip of water to moisten her dry throat.
[ترجمه ترگمان]جرعه ای آب نوشید تا گلویش را مرطوب کند
[ترجمه گوگل]او یک گنگ آب گرفت تا گلویش را خیس کند

5. Moisten the cloth before using it to clean glass.
[ترجمه ترگمان]قبل از استفاده از آن برای تمیز کردن، پارچه را ببندید
[ترجمه گوگل]قبل از استفاده از شیشه برای تمیز کردن شیشه، پارچه را خیس کن

6. Moisten the cloth slightly before applying the lotion.
[ترجمه ترگمان]قبل از اعمال لوسیون، سفره را کمی خشک کنید
[ترجمه گوگل]قبل از استفاده از لوسیون، پارچه را کمی صابون کنید

7. His mouth closed to moisten suddenly dry lips.
[ترجمه ترگمان]دهانش بسته شد و لب هایش خشک شد
[ترجمه گوگل]دهانش بسته به لب های ناگهانی خشک شده را مرطوب می کند

8. Moisten the compost with water and replace the lid.
[ترجمه ترگمان]کود را با آب مرطوب کنید و درپوش را عوض کنید
[ترجمه گوگل]کمپوست را با آب مخلوط کنید و درب را جایگزین کنید

9. Add just enough water to moisten the cake mixture without making it too watery.
[ترجمه ترگمان]فقط به اندازه کافی آب اضافه کنید تا مخلوط کیک را مرطوب کنید و آب آن را بیش از حد آبکی نکنید
[ترجمه گوگل]آب فقط کافی برای مخلوط کردن کیک را تمیز کنید بدون آنکه خیلی آبی باشد

10. She didn't feel him bathe her forehead or moisten her lips from time to time.
[ترجمه ترگمان]او او را احساس نکرد که پیشانی اش را خیس کند یا از زمان به موقع لب هایش را مرطوب کند
[ترجمه گوگل]او احساس نمیکرد او پیشانی را بپوشاند و یا گاه اوقات لبهایش را مرطوب کند

11. Lay a salmon fillet on top, moisten with a little stock or wine and oil, season.
[ترجمه ترگمان]یک ماهیچه پرورش ماهی را در بالای آن قرار دهید، با یک ذخیره کوچک یا شراب و روغن، فصل
[ترجمه گوگل]فیله ماهی قزل آلا را روی میز قرار دهید، آن را کمی با مقداری یا شراب و روغن مرطوب کنید فصل

12. Moisten the tissue in the jar and put the jar under the funnel.
[ترجمه ترگمان]دستمال را در کوزه جمع کن و کوزه را زیر قیف فرو کن
[ترجمه گوگل]بافت را درون شیشه خنک کن و شیشه را زیر قیف قرار دهید

13. A necessary gesture to moisten the dryness in her throat.
[ترجمه ترگمان]یک حرکت لازم برای مرطوب کردن پوست گلویش
[ترجمه گوگل]ژست لازم برای خشک کردن خشکی در گلو

14. I would calm my rage, moisten my dry lips, force his return if only by the strength of my desire.
[ترجمه ترگمان]من خشم خود را آرام خواهم کرد، لب های خشک خود را مرطوب خواهم کرد، و اگر فقط با قدرت بخواهم تلافی کنم
[ترجمه گوگل]من خشم خود را آرام می کنم، لب های خشک من را تحمل می کند، اگر تنها با قدرت میل من، به او بازگردانم

15. Moisten a bit if you have enough water.
[ترجمه ترگمان]اگه به اندازه کافی آب داری
[ترجمه گوگل]اگر آب کافی دارید، کمی صبر کنید

He kept moistening his swollen lips with his tongue.

او مرتباً با زبان لب‌های متورم خود را تر می‌کرد.


moisten the clothes before ironing them

پیش از اطو زدن لباسها را نم بزن


The soil was moistened by rain.

باران زمین را تر کرده بود.



کلمات دیگر: