کلمه جو
صفحه اصلی

affiliate


معنی : وابسته، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن، مربوط ساختن، اشنا کردن، پیوستن
معانی دیگر : وابسته کردن یا شدن، همبسته کردن، به عنوان شعبه پذیرفتن، شعبه، (شخص یا شرکت) وابسته، عضو، پیوسته

انگلیسی به فارسی

(افراد، مؤسسات و غیره) به وابستگی پذیرفتن، وابسته کردن، عضو وابسته کردن


(بچه نامشروع) پدر...را تعیین کردن


وابسته شدن، مربوط شدن، پیوستن، ملحق شدن، وابسته بودن، مربوط بودن


(شخص، موسسه، عضو) وابسته


وابسته، پیوستن، مربوط ساختن، اشنا کردن، در میان خود پذیرفتن، به فرزندی پذیرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: affiliates, affiliating, affiliated
(1) تعریف: to associate or connect (oneself) as a subordinate member or branch (usu. fol. by "with").
مترادف: merge
مشابه: ally, amalgamate, associate, attach, combine, connect, unite

- The local women's club affiliated itself with the national organization some years ago.
[ترجمه شهرام دهقانی] باشگاه محلی زنان در چند سال اخیر به سازمان ملی / عضو سازمان ملی شده است
[ترجمه ارمان حسینی] باشگاه محلی بانوان چند سال پیش خود را به تشکیلات ملی ملحق کرده
[ترجمه ترگمان] باشگاه زنان محلی چند سال پیش وابسته به سازمان ملی بوده است
[ترجمه گوگل] باشگاه زنان محلی چند سال پیش با سازمان های ملی وابسته است

(2) تعریف: to accept or adopt as a close associate, esp. as a subordinate member or branch.
مشابه: acquire, adopt, amalgamate, coalesce, consolidate, federate, incorporate, syndicate

- The large, national bank affiliated many of the smaller, local banks.
[ترجمه ترگمان] بانک ملی و ملی وابسته به بسیاری از بانک های کوچک تر و محلی است
[ترجمه گوگل] بانک ملی بزرگ، وابسته به بسیاری از بانک های کوچکتر، محلی است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become closely connected (often fol. by "with").
مشابه: associate, relate, unite

- The two organizations decided it would be best to affiliate rather than compete with each other.
[ترجمه ترگمان] دو سازمان به این نتیجه رسیدند که بهتر است به جای رقابت با یکدیگر، وابسته به یکدیگر باشند
[ترجمه گوگل] این دو سازمان تصمیم گرفتند که بهتر بتوانند در آن شرکت کنند نه اینکه با یکدیگر رقابت کنند
- Her parents did not want her to affiliate with any members of that family.
[ترجمه ترگمان] والدین او نمی خواستند که او به هیچ یک از اعضای آن خانواده وابسته باشد
[ترجمه گوگل] والدین او نمی خواستند او را با هیچکدام از اعضای خانواده مرتبط سازند
اسم ( noun )
مشتقات: affiliable (adj.), affiliated (adj.), affiliation (n.)
• : تعریف: a person or organization that is associated with another as a subordinate or subsidiary.
مترادف: branch, subsidiary
مشابه: adjunct, division, section, subdivision

- The controversial advertisement will not be shown on this network or its affiliates.
[ترجمه ترگمان] تبلیغات بحث برانگیز در این شبکه و یا وابستگان آن نشان داده نخواهد شد
[ترجمه گوگل] تبلیغات بحث برانگیز در این شبکه یا وابستگان آن نشان داده نخواهد شد

• join with; connect to; become attached to
if an organization affiliates itself or is affiliated to another organization, it forms a close official link with it or becomes a member of it.
an affiliate is an organization which has a close official link with another, larger organization.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] وابسته
[حقوق] پیوستن، تلفیق کردن، وابسته

مترادف و متضاد

وابسته (صفت)
relative, subordinate, associate, adjective, relevant, affiliate, dependent, related, interdependent, attached, attendant, akin, federate, appurtenant, germane

در میان خود پذیرفتن (فعل)
adopt, affiliate

به فرزندی پذیرفتن (فعل)
adopt, affiliate

مربوط ساختن (فعل)
associate, affiliate

اشنا کردن (فعل)
accustom, familiarize, induct, acquaint, affiliate, introduce

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

organization that is associated with another


Synonyms: affil, associate, branch, offshoot, partner, sibling


associate or be associated with a larger organization


Synonyms: ally, amalgamate, annex, associate, band together, combine, come aboard, confederate, connect, form connection, go partners, hook up, incorporate, join, line up, plug into, relate, team up, throw in with, tie up, unite


Antonyms: disjoin, separate, stay away


جملات نمونه

1. Our New York company has an affiliate in Los Angeles.
[ترجمه سحر] شرکت نیویورک ما در لس انجلس یک شعبه دارد
[ترجمه ترگمان]شرکت نیویورک وابسته به Los است
[ترجمه گوگل]شرکت نیویورک ما در لس آنجلس وابسته است

2. All youth groups will have to affiliate to the National Youth Agency.
[ترجمه ترگمان]همه گروه های جوانان باید وابسته به آژانس ملی جوانان باشند
[ترجمه گوگل]همه گروه های جوان باید به آژانس ملی جوانان وابسته باشند

3. Tintas International has been an affiliate of International Paint since 192 while Supertintas was a more recent acquisition, in 198
[ترجمه ترگمان]Tintas اینترنشنال از سال ۱۹۲ به affiliate بین المللی وابسته است در حالی که Supertintas در سال ۱۹۸ به دست آمد
[ترجمه گوگل]Tintas بین المللی از 192 وابسته به نقاشی بین المللی شده است، در حالی که Supertintos اخیرا در سال 1983 به ثبت رسیده است

4. The affiliate advises investors to buy some of the issue.
[ترجمه ترگمان]این وابسته به سرمایه گذاران توصیه می کند که برخی از این مسائل را بخرند
[ترجمه گوگل]وابسته به سرمایه گذاران توصیه می کند که بخشی از موضوع را خریداری کنند

5. The pressures to affiliate to the Labour Party were obvious.
[ترجمه ترگمان]فشارهای وابسته به حزب کارگر مشهود بود
[ترجمه گوگل]فشار به وابستگی به حزب کارگر واضح بود

6. CNN affiliate KTRK has the surveillance camera video from the La Marque Police Department.
[ترجمه ترگمان]KTRK وابسته به سی ان ان دوربین مداربسته را از اداره پلیس La Marque گرفته است
[ترجمه گوگل]KTRK وابسته به CNN دارای دوربین ویدئویی نظارت از اداره پلیس La Marque است

7. As a new affiliate, you'll probably spend some time browsing the product library to find products your customers would find useful.
[ترجمه ترگمان]شما به عنوان یک وابسته جدید احتمالا زمانی را صرف مرور کتابخانه محصول خواهید کرد تا محصولاتی پیدا کنید که مشتریان تان مفید باشند
[ترجمه گوگل]به عنوان یک شرکت وابسته جدید، احتمالا چندین بار مرور کتابخانه محصول را برای یافتن محصولاتی که مشتریان شما مفید هستند پیدا خواهید کرد

8. A high percentage of affiliate links vs regular outbound links.
[ترجمه ترگمان]درصد بالایی از لینک های وابسته در مقابل لینک های ورودی منظم
[ترجمه گوگل]درصد بالایی از لینک های وابسته به لینک های به طور منظم خروجی

9. Integrate, upload[sentence dictionary], create the affiliate relationships and continue to sell your programs.
[ترجمه ترگمان]ادغام، آپلود \"فرهنگ لغت\"، ایجاد ارتباط وابسته و ادامه دادن به فروش برنامه های خود
[ترجمه گوگل]ادغام کردن، آپلود [فرهنگ لغت جمله]، ایجاد روابط وابسته و ادامه به فروش برنامه های خود را

10. Hong Kong Community College, an affiliate of PolyU, is a non - profit - making company limited by guarantee.
[ترجمه ترگمان]کالج جامعه هنگ کنگ، وابسته به PolyU، یک شرکت غیر انتفاعی است که توسط گارانتی محدود می شود
[ترجمه گوگل]دانشکده جامعه هنگ کنگ، وابسته به PolyU، یک شرکت غیرانتفاعی محدود با تضمین است

11. Ingrain into your website, your unique affiliate links, wherever you see fit.
[ترجمه ترگمان]به وب سایت تان مراجعه کنید، لینک وابسته به وب سایت شما، هر جا که مناسب باشد
[ترجمه گوگل]Ingrain به وب سایت شما، لینک های منحصر به فرد وابسته شما، هر جا که شما مناسب است

12. They tried to affiliate that play to its author.
[ترجمه ترگمان]آن ها تلاش کردند تا این بازی را به نویسنده آن واگذار کنند
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند آن بازی را به نویسنده خود مرتبط کنند

13. What is the difference between affiliate and regular membership?
[ترجمه ترگمان]تفاوت بین وابسته و عضویت منظم چیست؟
[ترجمه گوگل]تفاوت بین وابستگی و عضویت منظم چیست؟

14. That is the key to a successful affiliate program.
[ترجمه ترگمان]این کلید یک برنامه وابسته به موفقیت است
[ترجمه گوگل]این کلید موفقیت برنامه های وابسته است

15. Try affiliate and internet marketing as ways to get money from internet.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید از اینترنت و اینترنت برای گرفتن پول از اینترنت استفاده کنید
[ترجمه گوگل]سعی کنید وابستگی و بازاریابی اینترنتی را به عنوان راهی برای دریافت پول از اینترنت

Questionnaires were sent to all the affiliated unions.

پرسشنامه‌ها به کلیه اتحادیه‌های وابسته ارسال شد.


the Ford Motor Company and its affiliates

کمپانی اتومبیل‌سازی فورد و شرکت‌های وابسته به آن


They affiliated themselves with leftist groups.

آنان خود را به گروه‌های چپ‌گرا وابسته کردند.


پیشنهاد کاربران

شرکت اقماری

در صورتی که با عبارت affiliate website برخورد کردید، اصطلاحا به معنای وبسایت تبلیغ کننده ( وبسایت معرف یا همکار فروش ) است.

شعبه - ادغام کردن

تابعه/تابع، اقماری، زیرمجموعه

ارتباط داشتن

پورسانتی

همکاری در فروش مثل پورسانت دریافت کردن

اسم:شرکت وابسته
فعل:هنگامی که شرکت کوچکی تحت کنترل و نظارت ( زیر مجموعه ) شرکتی بزرگ قرار می گیرد

شبکه

۱. وابسته، ملحق یا مربوط کردن/بودن/شدن ( فعل )
۲. سازمان، شرکت یا شبکه ی رسانه ای وابسته به یک نهاد یا سازمان بزرگتر ( اسم )


مثال ها :
- They affiliated themselves with leftist groups.
- آنان خود را به گروه های چپ گرا وابسته کردند.
- Questionnaires were sent to all the affiliated unions.
- پرسشنامه ها به کلیه اتحادیه های وابسته ارسال شد.
- the Ford Motor Company and its affiliates
- کمپانی اتومبیل سازی فورد و شرکت های وابسته به آن

? Why they got killed : چرا کشته شدند ؟
Just being affiliated with rival cartel : فقط عضو یا وابسته بودن در گروه رقیب

تعریف دیکشنری :
verb
[ obj] : to closely connect ( something or yourself ) with or to something ( such as a program or organization ) as a member or partner
◀️Their group does not affiliate itself with/to any political party
— often used as ( be ) affiliated
◀️Their group is not affiliated with/to any political party
◀️The medical school is affiliated with/to several hospitals

noun
[count] : an organization ( such as a television station ) that is a member of a larger organization ( such as a national network )
the network's local affiliates
Two of the company's regional affiliates lost money in the past◀️ year


کلمات دیگر: