کلمه جو
صفحه اصلی

broker


معنی : دلال، واسطه معاملات بازرگانی
معانی دیگر : داستار، واسطه ی معاملات ملکی یا بازرگانی، سمسار، گاهبد، کارگزار، (در مورد امور سیاسی و حزبی) کدخدا منشی کردن، مذاکره و حل و فصل کردن، رجوع شود به: stockbroker، دلالی کردن، داستاری کردن

انگلیسی به فارسی

کارگزار، واسطه معاملات بازرگانی، دلال، سمسار


دلال، واسطه معاملات بازرگانی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: brokership (n.)
• : تعریف: a person whose business is to negotiate buying and selling, esp. of stocks or real estate, on another's behalf.

- Their broker invested their money in companies that seemed to have good growth potential.
[ترجمه ترگمان] broker سرمایه شان را در شرکت هایی سرمایه گذاری کردند که به نظر می رسید پتانسیل رشد خوبی داشته باشند
[ترجمه گوگل] کارگزار آنها پول خود را در شرکت هایی که به نظر می رسید دارای پتانسیل رشد خوبی است، سرمایه گذاری کرد

• act as a broker or middleman; buy and sell property for others
middleman, intermediary; stockbroker; agent who buys and sells property for others
a broker is a person whose job is to buy and sell shares, foreign money, or goods for other people.
if someone brokers a deal or an agreement, they negotiate with the two sides to find an arrangement that is acceptable to both sides.
see also honest broker.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] کارگزار بورس
[حقوق] واسطه، دلال

مترادف و متضاد

دلال (اسم)
mediator, go-between, broker, dealer, fixer, monger, middleman, chapman, solicitor-general

واسطه معاملات بازرگانی (اسم)
broker

financial expert


Synonyms: agent, business person, dealer, entrepreneur, factor, financier, go-between, interagent, interceder, intercessor, intermediary, intermediate, mediator, merchant, middleperson, negotiator, stockbroker


جملات نمونه

1. an exchange broker
دلال بازار سهام

2. real estate broker
واسطه ی معاملات ملکی

3. A crafty knave needs no broker.
[ترجمه ترگمان]یک آدم مکار به یک دلال نیاز ندارد
[ترجمه گوگل]چنگال فریبنده هیچ کارگزار ندارد

4. I called my broker for advice about investing in the stock market.
[ترجمه ترگمان]من broker را برای نصیحت درباره سرمایه گذاری در بازار سهام فرا خواندم
[ترجمه گوگل]من کارگزار خود را برای مشاوره در مورد سرمایه گذاری در بازار سهام فراخواندم

5. It was improper of the broker to withhold the information from the stock exchange.
[ترجمه ترگمان]نادرست از کارگزار برای نگه داشتن اطلاعات از بورس اوراق بهادار بود
[ترجمه گوگل]این کارگزار نادرست است که اطلاعات را از بورس مبادله کند

6. He was a high-earning broker with money to burn.
[ترجمه ترگمان]اون یه دلال مهم با پول برای سوزاندن بود
[ترجمه گوگل]او یک کارگزار با درآمد بالا بود که پول برای سوختن داشت

7. A good rule of thumb is that a broker must generate sales of ten times his salary if his employer is to make a profit.
[ترجمه ترگمان]یک قاعده خوب این است که اگر کارفرما بخواهد سود حاصل کند، یک دلال باید فروش ده برابر حقوق خود را تولید کند
[ترجمه گوگل]یک قاعده خوب این است که کارگزار باید فروش ده برابر حقوق خود را اگر کارفرمای خود سود کند، تولید کند

8. During the war Wallas became a power broker in governmental circles.
[ترجمه ترگمان]در طول جنگ، Wallas دلال قدرت در محافل دولتی شد
[ترجمه گوگل]در طول جنگ، والاس به یک کارگزار قدرت در محافل دولتی تبدیل شد

9. Ask advice from an insurance broker.
[ترجمه ترگمان]از کارگزار بیمه مشاوره بگیرید
[ترجمه گوگل]از یک کارگزار بیمه از مشاوره بگیرید

10. The selling broker is then required to assign a portion of the commission to the buyer broker.
[ترجمه ترگمان]سپس کارگزار فروش برای اختصاص بخشی از کمیسیون به کارگزار خریدار مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]بعد از آن، وکیل فروش مجاز است که بخشی از کمیسیون را به کارگزار خریدار اختصاص دهد

11. The broker will get 5% if he finds a purchaser.
[ترجمه ترگمان]اگر یک خریدار پیدا کند، آن ۵ % خواهد بود
[ترجمه گوگل]اگر خریدار خریداری کند، کارگزار 5٪ دریافت خواهد کرد

12. The broker advised me on how to invest my money.
[ترجمه ترگمان]دلال به من توصیه کرد که چطور پولم را سرمایه گذاری کنم
[ترجمه گوگل]کارگزار به من در مورد چگونگی سرمایه گذاری پول من توصیه کرد

13. But a top North West broker reckons the group is set to increase borrowings to realise the potential of its businesses.
[ترجمه ترگمان]اما یک کارگزار ارشد شمال غربی بر این باور است که این گروه قرار است تا borrowings را افزایش دهد تا بتواند پتانسیل کسب و کارش را درک کند
[ترجمه گوگل]اما یک وکیل بزرگ شمال غرب معتقد است که این گروه قصد افزایش وام برای تحقق بخشیدن به فرصت های تجاری خود را دارد

14. J., real estate broker Terry Gamble.
[ترجمه ترگمان]J, کارگزار املاک و مستغلات، تری گمبل
[ترجمه گوگل]جی, کارگزار املاک و مستغلات، تری گمبل

15. It acts as the sole broker in the bargaining and competition for resources between bureaucratic organizations.
[ترجمه ترگمان]آن به عنوان تنها رابط در چانه زدن و رقابت برای منابع بین سازمان های بروکراتیک عمل می کند
[ترجمه گوگل]این کار به عنوان تنها کارگزار در چانه زنی و رقابت برای منابع بین سازمان های بوروکراتیک عمل می کند

16. Make no mistake, argues the broker, the regulatory regime for utilities will get tougher under the Conservatives.
[ترجمه ترگمان]دلال استدلال می کند که هیچ اشتباهی مرتکب نشده است، و رژیم قانون گذاری برای آب و برق کم تر از محافظه کاران خواهد بود
[ترجمه گوگل]اشتباه نکنید، کارگزار می گوید، رژیم قانونی برای آب و برق تحت محافظه کاران سخت تر می شود

real estate broker

واسطه‌ی معاملات ملکی


he brokered several political deals between the two factions.

او سرپرستی چندین داد و ستد سیاسی را بین آن دو دسته به عهده گرفت.


پیشنهاد کاربران

میانجی گری کردن

کارگذار -

حق العمل کار

نمایندگی، نماینده

دلال، کارگزار ( یادگیری تقویتی )

دلال

All registered brokers or dealers that use computers in the conduct of their business are subject to the requirements of this rule

منعقد کردن

فعل - به معنای میانجیگری کردن
He was headed to Iran to broker a trade deal


کلمات دیگر: