کلمه جو
صفحه اصلی

link


معنی : بند، زنجیر، قلاب، پیوند، حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند دادن، جفت کردن، متصل کردن، بهم پیوستن
معانی دیگر : (هر چیزی که مانند حلقه ی زنجیر باشد) بخش، قطعه، زفرین، (مجازی) پیوند، (جمع) علایق، ربط، ارتباط، رابطه، رشته، همبندگر، (مانند زنجیر) به هم وصل کردن، همبند کردن، مرتبط کردن، به هم پیوستن، حلقه ی زنجیر، دانه ی زنجیر، زرفین، چنبر، (مساحی) لینک (یکصدم زنجیر مساحی برابر با 7/92 اینچ یا 20/12 سانتی متر) (یکصدم زنجیر مهندسی برابر با یک فوت یا 3/048 متر)، (شیمی) رجوع شود به: bond، (برق) سیم فیوز (که جریان شدید آنرا می سوزاند)، (مکانیک) میله ی اتصال، (میله ی کوتاهی که نیرو و حرکت را منتقل می کند) جنبانه، رجوع شود به: cuff link، (رادیو و تلویزیون - دستگاهی که صدا یا تصویر را از یک ایستگاه یا مرکز پراکنش به ایستگاه دیگر می فرستد) دستگاه همبند، (دستگاه) همرسان، مشعل، چراغ موشی، میدان گلف

انگلیسی به فارسی

حلقه زنجیر، دانه زنجیر، پیوند، بند، میدان گلف، زنجیر، قلاب، متصل کردن، به‌هم پیوستن، جفت کردن


پیوند، به‌هم پیوستن، پیوند دادن


ارتباط دادن، پیوند، زنجیر، قلاب، حلقه زنجیر، دانه زنجیر، بند، پیوند دادن، بهم پیوستن، متصل کردن، جفت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: one of the separate closed pieces of a chain.
مشابه: loop, ring

- If one link breaks, the whole chain is useless.
[ترجمه ترگمان] اگر یک پیوند بشکند، کل زنجیر بی فایده است
[ترجمه گوگل] اگر یک پیوند شکسته شود، کل زنجیر بی فایده است

(2) تعریف: any bond or connection.
مترادف: bond, connection, junction, tie
متضاد: separation
مشابه: copula, coupling, joint, juncture, liaison, relation, union, yoke

- The detective looked for any possible link between the victim and the suspect.
[ترجمه ترگمان] کارآگاه دنبال هرگونه ارتباط احتمالی بین قربانی و مظنون می گشت
[ترجمه گوگل] کارآگاه به دنبال هر ارتباط احتمالی بین قربانی و مظنون بود
- I don't see any link between this paragraph and the next.
[ترجمه ترگمان] من هیچ ارتباطی بین این پاراگراف و بعدی نمی بینم
[ترجمه گوگل] من هیچ پیوند بین این پاراگراف و بعدی را نمی بینم

(3) تعریف: an element in a communications system.
مترادف: liaison

(4) تعریف: in surveying and engineering, a unit of distance equal to one hundredth of a chain.

(5) تعریف: in computing, a hyperlink.
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: links, linking, linked
مشتقات: linked (adj.)
• : تعریف: to join or unite by a link or connection.
مترادف: attach, bond, concatenate, connect, couple, join, unite, yoke
متضاد: separate
مشابه: ally, associate, bind, butt, chain, dock, fasten, lock, loop, mate, relate, tie

- The railroad now links the two towns.
[ترجمه ترگمان] راه آهن حالا دو شهر را به هم وصل می کند
[ترجمه گوگل] راه آهن اکنون دو شهر را پیوند می دهد
- My memories of that time are always linked with memories of him.
[ترجمه ترگمان] خاطرات آن زمان همیشه با خاطرات او ارتباط دارند
[ترجمه گوگل] خاطرات من از آن زمان همیشه با خاطرات او مرتبط است

• one ring of a chain; something which connects one thing to another, connection, bond; one in a series; (computers) text or images on a web that serves as a route to another web file or page on the internet, connection between two data files so that both are simultaneously updated; "jump", part of a hypertext document that connects to another document; unit in a communications system; cuff link; ring; unit of distance (engineering, surveying); torch made of flax and tar
join; connect; be joined, be connected; (computers) connect between two data files so that both are simultaneously updated
two things are linked when there is a relationship between them.
a link is a relationship between two things or situations, in which one thing is believed to cause the other to exist.
you can refer to an organization or relationship that connects two or more things and enables them to work together as a link.
two places or objects are linked when there is a physical connection between them so that you can travel or communicate between them.
a link between two places is a physical connection between them.
if you link two things, you join them loosely.
a link of a chain is one of the rings in it.
you can talk about a group of connected items or events as links in a chain.
if you link up two items or places, or if they link up, you connect them to each other.
if one person or group links up with another, they decide to work or act together to do something.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] اتصال - پیوند - بند - آرماتور دوخت - متصل کردن - رابط - بازو - حلقه زنجیر - شاخه رابط
[کامپیوتر] پیوند دادن، به هم پیوستن، اتصال، ارتباط، پیوند . - اتصال ،پیوند - 1- هر نوع مسیر ارتباطی میان دو کامپیوتر . 2- هر ورودی در دایرکتوری یا منو (فهرست ) که مستقیماً به چیزی دایرکتوری یا فهرستی دیگر اشاره می کند. 3- موضوعی در صفحه ی web که انتخاب آن، کاربر، را به صفحه ی دیگری می برد و شاید به صفحه ای بر روی ماشین دیگری . به HTML برای نمونه نگاه کنید . 4- مسیر ارتباطی DE یاOLE میان برنامه های تحت میکروسافت ویندوز، اتصال گرم یا اتصال سرد نامیده می شود . نگاه کنید به DDE; OLE . 5- ترکیب دستورالعمل های ماشین برای یک برنامه با دستورالعمل های ماشین برای هر نوع روشهای از پیش تعریف شده. مثلاً برنامه ای که محاسبات مثلثاتی انجام می دهد، ممکن است از شیوه های از قبل تعریف شده استفاده کند تا سینوس ها،کسینوس ها و تانژانت ها را پیدا کند . برخی از کامپایلرهای دیگر نیاز به اجرای برنامه ی linker ( اتصال دهنده ) به عنوان فرمان جداگانه دارند . 6- اشاره گری در فهرست یا درخت . نگاه کنید به tree ; link list .
[برق و الکترونیک] پیوند، رابط 1. سیستم فرستنده گیرنده ی رادیویی که بین دو نقطه ارتباط برقرار می کند . 2. نواری مسطح که به عنوان اتصال موقت بین دو پایانه استفاده می شود . - پیوند، رابط
[زمین شناسی] پیوند، بهم پیوستن، پیوند دادن ،قطعه ای جهت یافته
[صنعت] اتصال، رابطه، ارتباط، پیوند
[نساجی] اتصال زنجیری - نمره - پیوند - باند - بست - قطعه اتصال
[ریاضیات] به هم پیوستن، پیوند، پیوند دادن، اتصال فرعی، رابطه، مفصل، قطعه ی واسطه، اتصال، انشعاب، بند، بست، شاخه ی ارتباطی، میله ی واسط، میله ی رابط، قطعه ی ارتباط

مترادف و متضاد

component, connection


بند (اسم)
fit, article, articulation, joint, link, bind, bond, clause, provision, snare, segment, levee, facet, hinge, line, dyke, dike, paragraph, dam, wristband, tie, frenum, clamp, binder, sling, fastening, manacle, weir, canto, ligation, commissure, ligature, noose, facia, fascia, funiculus, joggle, holdback, holdfast, internode, ligament, proviso, stanza, trawl

زنجیر (اسم)
curb, link, bond, fetter, chain, track, hobble, sling, manacle, catena, tow

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

پیوند (اسم)
graft, connection, linkage, union, synthesis, slur, link, nexus, confederacy, grafting, hyphen, ligament, zonule

حلقه زنجیر (اسم)
link

دانه زنجیر (اسم)
link

پیوند دادن (فعل)
link

جفت کردن (فعل)
graft, truss, accompany, mortise, dovetail, couple, assemble, geminate, twin, link, yoke, husband, mortice

متصل کردن (فعل)
adjoin, join, connect, link, pin, colligate, apply, catenate, joggle

بهم پیوستن (فعل)
knot, graft, incorporate, unite, concrete, stick, link, admix, interlock, interconnect, bind, interlink, concatenate, pan, knit, seam, inosculate

Synonyms: articulation, association, attachment, bond, channel, connective, constituent, contact, copula, coupler, coupling, division, element, fastening, hitch, hookup, in, interconnection, interface, intersection, joining, joint, junction, knot, ligament, ligation, ligature, loop, member, network, nexus, part, piece, relationship, ring, seam, section, splice, tie, tie-up, vinculum, weld, yoke


Antonyms: whole


connect


Synonyms: associate, attach, bind, bracket, combine, conjoin, conjugate, couple, fasten, group, hitch on, hook up, identify, incorporate, interface, join, meld with, network, plug into, relate, slap on, tack on, tag along, tag on, team up with, throw in with, tie, tie in with, unite, yoke


Antonyms: disconnect, divide, separate, unfasten, unlink


جملات نمونه

1. a link of sausage
یک قطعه سوسیس

2. a link with the past
رابطه ای با گذشته

3. the weak link in the evidence
بخش ضعیف ادله و شواهد

4. a new telephone link between two towns
ارتباط جدید تلفنی میان دو شهر

5. this bridge will link those two villages
این پل آن دو دهکده را به هم وصل خواهد کرد.

6. medical research has proven the link between smoking and cancer
پژوهش های پزشکی رابطه ی سیگار کشیدن و سرطان را اثبات کرده است.

7. the two tank columns were to link up near kermanshah
قرار بود که دو ستون تانک در نزدیکی کرمانشاه به هم بپیوندند.

8. a chain is as strong as its weakest link
استحکام هر زنجیر به اندازه ی استحکام سست ترین حلقه ی آن است.

9. a chain is as strong as its weakest link
استحکام زنجیر بستگی به استحکام ضعیف ترین بند آن دارد،نکات ضعف هرچیز نشانگر میزان قدرت آن هستند

10. The study also demonstrated a direct link between obesity and mortality.
[ترجمه ترگمان]این مطالعه همچنین ارتباط مستقیمی بین چاقی و مرگ و میر نشان داد
[ترجمه گوگل]این مطالعه همچنین ارتباط مستقیم بین چاقی و مرگ و میر را نشان داد

11. There were calls for cab radios to link train drivers and signal boxes.
[ترجمه ترگمان]درخواست هایی برای رادیوی تاکسی برای لینک دادن رانندگان قطار و جعبه های سیگنال وجود داشت
[ترجمه گوگل]برای ردیابی درایورهای قطار و جعبه های سیگنال، برای رادیوهای کابین تماس گرفته شد

12. All modern popular music has an umbilical cord link back to blues and R and B.
[ترجمه ترگمان]هر موسیقی محبوب مدرن، یک پیوند بندناف به بلوز و R & B دارد
[ترجمه گوگل]همه موسیقی های محبوب مدرن دارای بند ناف بند به بلوز و R و B است

13. He suggested a link between class size and test results of seven-year-olds.
[ترجمه ترگمان]او پیشنهاد کرد که یک لینک بین اندازه کلاس و نتایج آزمون بچه های هفت ساله وجود داشته باشد
[ترجمه گوگل]او یک پیوند بین اندازه کلاس و نتایج آزمایش 7 ساله را پیشنهاد کرد

14. The study demonstrates the link between poverty and malnutrition.
[ترجمه ترگمان]این مطالعه ارتباط بین فقر و سو تغذیه را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]مطالعه نشان می دهد که ارتباط بین فقر و سوء تغذیه

15. These pieces of information link up to suggest who the thief was.
[ترجمه ترگمان]این قسمت از اطلاعات مربوط به این است که این دزد چه کسی است
[ترجمه گوگل]این تکه ها اطلاعات را به نشان می دهد که دزد چه کسی بود

16. The organization's aim is to link up people from all over the country who are suffering from the disease.
[ترجمه ترگمان]هدف این سازمان پیوند دادن مردم از سراسر کشور است که از این بیماری رنج می برند
[ترجمه گوگل]هدف سازمان این است که مردم را از سراسر کشور که از این بیماری رنج می برند مرتبط سازند

17. He always tries to link his study with his ideological problems.
[ترجمه ترگمان]او همیشه تلاش می کند که مطالعه خود را با مشکلات ایدئولوژیک خود مرتبط سازد
[ترجمه گوگل]او همیشه تلاش می کند مطالعات خود را با مشکلات ایدئولوژیک مرتبط سازد

18. There is convincing evidence of a link between exposure to sun and skin cancer.
[ترجمه ترگمان]شواهد قانع کننده ای دال بر ارتباط بین قرار گرفتن در معرض آفتاب و سرطان پوست وجود دارد
[ترجمه گوگل]شواهد قانع کننده ای وجود دارد مبنی بر ارتباط بین آفتاب و سرطان پوست

19. The new bridge will link the island to the mainland.
[ترجمه ترگمان]پل جدید جزیره را به سرزمین اصلی متصل خواهد کرد
[ترجمه گوگل]پل جدید جزیره را به سرزمین اصلی وصل خواهد کرد

20. They see a direct link between the money supply and prices.
[ترجمه ترگمان]آن ها ارتباط مستقیمی بین عرضه پول و قیمت ها می بینند
[ترجمه گوگل]آنها یک پیوند مستقیم بین عرضه پول و قیمت ها را مشاهده می کنند

a link of sausage

یک قطعه سوسیس


family links

پیوندهای خانوادگی


the weak link in the evidence

بخش ضعیف ادله و شواهد


Medical research has proven the link between smoking and cancer.

پژوهش‌های پزشکی رابطه‌ی سیگار کشیدن و سرطان را اثبات کرده است.


a link with the past

رابطه‌ای با گذشته


a new telephone link between two towns

ارتباط جدید تلفنی میان دو شهر


This bridge will link those two villages.

این پل آن دو دهکده را به‌هم وصل خواهد کرد.


These two crimes may be linked.

این دو جنایت ممکن است به‌ هم مربوط باشند.


They walked with their arms linked.

آن‌ها درحالی‌که دست‌هایشان را در هم حلقه کرده بودند، قدم می‌زدند.


The two tank columns were to link up near Kermanshah.

قرار بود که دو ستون تانک در نزدیکی کرمانشاه به هم بپیوندند.


کلمات اختصاری

عبارت کامل: Liberty in North Korea
موضوع: عمومی
آزادی در کره شمالی

پیشنهاد کاربران

ضامن

اتصال

ارتباط، رابطه

پیوند داشتن/خوردن

قهرمان و شخصیت اصلی سری بازی های The Legend of Zelda، اثر شرکت نینتندو.

پیوند

حلقه ارتباطی

به معنای متصل کردن هم می باشد و معمولا با حرف اضافه with یا to می آید.

Link فعل
1به همراه with ارتباط دادن
2به همراه to ارتباط داشتن

برقرار کردن پیوند

پیونداندن چیزی با چیزی.
پیوندیدن با چیزی.


کلمات دیگر: