1. fear god and love his creatures
از خدا بترس و مخلوقات او را دوست بدار.
2. fear is infectious
ترس مسری است.
3. fear jumbled his thoughts
ترس افکار او را به هم زده بود.
4. fear made him quaver inwardly
ترس سر تا پای وجودش را به لرزه در آورد.
5. fear of atomic retalliation deterred the communists from attacking
ترس از تلافی با سلاح اتمی کمونیست ها را از حمله بازداشت.
6. fear of communism was the master fear
ترس از کمونیسم ترس عمده محسوب می شد.
7. fear of criticism is a good sanction
ترس از انتقاد بازدارنده ی خوبی است.
8. fear of death
ترس از مرگ
9. fear of death had obsessed her
ترس از مرگ فکر او را مشغول کرده بود.
10. fear of failure loomed large in his mind
ترس از ناکامی در مخیله اش قوت می گرفت.
11. fear of mob rule
ترس از چیرگی اراذل و اوباش
12. fear overrode everything
ترس همه چیز را تحت تاثیر قرار داد.
13. fear overtook him
ترس بر او مستولی شد.
14. fear permeated his whole being
ترس همه ی وجودش را فرا گرفت.
15. fear rooted her to the spot
ترس او را در جای خود میخ کوب کرد.
16. fear was manifest in her face
ترس از چهره اش می بارید.
17. fear winged his feet
ترس پاهای او را بال دار کرد (به او سرعت داد).
18. free-floating fear
ترس بی انگیزه
19. i fear defeat
من از شکست می ترسم.
20. i fear i am late
مثل اینکه متاسفانه دیر آمده ام.
21. i fear i have already made enough mistakes
نگرانم که هم اکنون به اندازه ی کافی اشتباه کرده ام.
22. pandemic fear
ترس فراگیر
23. the fear of something after death
(شکسپیر) ترس از چیزی پس از مرگ
24. the fear of what might come after death gave hamlet pause
ترس از آنچه که بعد از مرگ خواهد آمد هاملت را به تردید انداخت.
25. the fear pervaded his spirit
ترسی که بر روحش مستولی شد
26. the fear that it might rain
نگرانی از اینکه ممکن است باران بیاید.
27. their fear showed through their behaviour
ترس آنها از رفتارشان پیدا بود.
28. to fear god and serve mankind
از خدا ترسیدن و به مردم خدمت کردن
29. to fear god's rod
از تنبیه خداوند هراسیدن
30. in fear and trembling
با ترس و لرز،در واهمه ی زیاد
31. in fear of one's life
از ترس جان خود،از ترس مرگ
32. no fear
(در مکالمه) ابدا،اصلا نه،به هیچ وجه
33. a growing fear
ترس فزاینده
34. rumors breed fear and disgust
شایعات موجب بروز ترس و نفرت می شود.
35. sick with fear
وحشت زده
36. soon my fear vanished
به زودی واهمه ی من زایل شد.
37. the student's fear of final examinations
ترس شاگرد از امتحان نهایی
38. to dissemble fear by smiling
با لبخند ترس خود را مخفی کردن
39. to strike fear to the heart
ترس به دل راه دادن
40. voiceless with fear
ساکت از شدت ترس
41. for the fear of
تا اینکه،مباد،چون نمی خواستم که . . .
42. hold no fear for
موجب ترس نشدن،واهمه نداشتن
43. put the fear of god into (somebody)
(کسی را) حسابی ترساندن
44. a cloud of fear and suspicion
ابری از وحشت و سو ظن
45. a contagion of fear
همه گیری وحشت
46. a feeling of fear came over me
احساس ترس بر من مستولی شد.
47. enmities issuing from fear
دشمنی های ناشی از ترس
48. eyes starting in fear
چشمانی که از ترس ورقلیده می شد
49. he did not fear physical harm
او از گزند جسمانی پروایی نداشت.
50. reason ruled his fear
عقل ترس او را مهار کرد.
51. there was no fear of any difficulty
احتمال هیچ گونه اشکالی وجود نداشت.
52. to tremble from fear
از ترس لرزیدن
53. a spasm of intense fear
حمله ی شدید ترس
54. a sudden sense of fear
احساس ناگهانی ترس
55. experience oftentimes allays our fear of the unknown
تجربه اغلب ترس ما را از ناشناخته ها تخفیف می دهد.
56. eyes wide open with fear
چشمانی که از شدت ترس کاملا باز بودند
57. faith quits me of fear
ایمان ترس مرا می ریزد.
58. he is superior to fear
او بر ترس مسلط است.
59. he was overcome by fear
ترس او را منکوب کرده بود.
60. her hesitation springs from fear
تردید او ناشی از ترس است.
61. her presence quelled my fear
حضور او ترس مرا فرو نشاند.
62. his bearing registered intense fear
از ظاهرش ترس شدیدی می بارید.
63. his face betrays his fear
صورتش ترسش را نشان می دهد.
64. i was mad with fear
از ترس دیوانه شدم.
65. my heart pounded with fear
از ترس قلبم سخت می تپید.
66. the pulse quickens with fear
در اثر ترس ضربان قلب تند می شود.
67. there is not much fear of an enemy attack
احتمال حمله ی دشمن کم است.
68. they live in momentary fear of earthquakes
آنها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می برند.
69. to inspire someone with fear
کسی را به هراس انداختن
70. we were numb with fear
از شدت ترس قبض روح شدیم.