کلمه جو
صفحه اصلی

bid


معنی : مزایده، پیشنهاد، فرمودن، امر کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن، پیشنهاد کردن، دعوت کردن
معانی دیگر : (داروسازی - مخفف لاتین: bis in die) روزی دو بار، دو بار در روز، گفتن، درخواست کردن، مبلغ پیشنهادی، مناقصه، اعلام کردن، بیان کردن، (امریکا - عامیانه) پیشنهاد عضویت دادن، سعی، کوشش، خواستن، (در اصل) التماس کردن، استدعا کردن، (گویش های محلی) دعوت کردن، دعوت، (بازی ورق) حرف زدن، تعیین قیمت کردن، بلوف، (مهجور) اسم مفعول فعل: bide، خداحافظی کردن

انگلیسی به فارسی

فرمودن، امر کردن، دعوت کردن، پیشنهاد کردن، توپ زدن،خداحافظی کردن، قیمت خریدرا معلوم کردن، مزایده، پیشنهاد


پیشنهاد، مزایده، فرمودن، امر کردن، دعوت کردن، پیشنهاد کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bids, bidding, bade, bid, bidden
(1) تعریف: to say to.
مترادف: say to, tell, wish
مشابه: greet

- He bid her good morning.
[ترجمه ترگمان] صبح به خیر گفت
[ترجمه گوگل] او صبح بخیر پیشنهاد داد

(2) تعریف: to direct; command.
مترادف: command, direct, enjoin, instruct, order, require, tell
مشابه: adjure, ask, charge, demand, dictate, insist, summon

- The captain bids you to carry out these instructions.
[ترجمه ترگمان] ناخدا به شما پیشنهاد می کند که این دستورها را اجرا کنید
[ترجمه گوگل] کاپیتان شما را به انجام این دستورالعمل ها دعوت می کند
- His formidable aunt bade him enter the room.
[ترجمه ترگمان] عمه formidable از او خواست وارد اتاق شود
[ترجمه گوگل] عمه مهیج او را وارد اتاق کرد

(3) تعریف: to offer (a price).
مترادف: offer, proffer, propose, submit, suggest, tender
مشابه: advance, extend, pay

- He bid two hundred dollars for the antique vase.
[ترجمه ترگمان] او دویست دلار برای آن گلدان عتیقه پیشنهاد کرد
[ترجمه گوگل] او دوازده دلار برای گلدان آنتیک عرضه کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to direct; ask.
مترادف: ask, direct, order, request
مشابه: command, demand, dictate, prescribe

- Please do as I bid.
[ترجمه ترگمان] لطفا کاری رو که دستور دادم انجام بده
[ترجمه گوگل] لطفا پیشنهاد بدهید

(2) تعریف: to put out an offer to buy something at a certain price or to do a job for a certain price.
مشابه: offer, propose

- Only a few people bid on that silver tea set.
[ترجمه ترگمان] تنها تعداد کمی از مردم روی آن چای نقره کار می کنند
[ترجمه گوگل] فقط چند نفر در آن مجموعه چای نقره ای پیشنهاد می کنند
- Do you ever bid at auctions?
[ترجمه ترگمان] هیچ وقت مزایده رو پیشنهاد میدی؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال در مزایده پیشنهاد داده اید؟
- Many contractors were anxious to bid on the proposed housing project.
[ترجمه ترگمان] بسیاری از پیمانکاران برای پیشنهاد طرح مسکن پیشنهادی نگران بودند
[ترجمه گوگل] بسیاری از پیمانکاران علاقه مند به پیشنهاد پروژه مسکن شدند
اسم ( noun )
مشتقات: bidder (n.)
(1) تعریف: an offer to buy something at a certain price or to do a job for a certain price.
مترادف: offer, offering, proffer
مشابه: proposal, proposition, submission

- Their bid was too low for such a valuable work of art.
[ترجمه ترگمان] پیشنهاد آن ها برای این کار با ارزش بسیار پایین بود
[ترجمه گوگل] پیشنهاد آنها برای کار هنری با ارزش بسیار کم بود
- Another couple has also placed a bid on the house.
[ترجمه ترگمان] زوج دیگر نیز پیشنهادی بر روی این خانه گذاشته بودند
[ترجمه گوگل] زن دیگری نیز یک پیشنهاد برای خانه گذاشته است
- The town council accepted their company's bid to build the new recreation center.
[ترجمه ترگمان] شورای شهر پیشنهاد شرکت آن ها برای ساخت مرکز تفریحی جدید را پذیرفت
[ترجمه گوگل] شورای شهر پیشنهاد شرکت خود را برای ساخت مرکز تفریحی جدید پذیرفته است

(2) تعریف: (informal) an invitation.
مترادف: invitation, offer, request
مشابه: petition, proposal, solicitation

- He received a bid to join the association.
[ترجمه ترگمان] او پیشنهادی برای پیوستن به این اتحادیه دریافت کرد
[ترجمه گوگل] او یک پیشنهاد برای پیوستن به انجمن دریافت کرد

(3) تعریف: a serious attempt to attain something.
مترادف: attempt, try
مشابه: aim, crack, effort, endeavor, offer

- They're both making a bid for the chairmanship.
[ترجمه ترگمان] آن ها هر دو در تلاش برای ریاست این سازمان هستند
[ترجمه گوگل] آنها هر دو پیشنهاد برای رئیس جمهور را پیشنهاد می دهند

• congratulate; offer a price; plead; summon, call
tender; offer, proposal
a bid is an attempt to obtain or do something.
a bid is also an offer to pay a particular amount of money to buy something.
if you bid for something that is being sold, you offer to pay a particular amount of money for it.
if you bid someone good morning, you say good morning to them; a formal use.
if you bid someone do something, you ask or invite them to do it; an old-fashioned, literary use.
see also bidden and bidding.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] پیشنهاد مزایده و مناقصه
[عمران و معماری] پیشنهاد
[کامپیوتر] مزایده - پیشنهاد خرید چیزی به قیمتی خاص
[حقوق] در مناقصه یا مزایده شرکت کردن، پیشنهاد خرید کردن، مناقصه، مزایده، پیشنهاد خرید

مترادف و متضاد

Synonyms: call, greet, tell, wish


ask for; command


مزایده (اسم)
bid, auction, public sale, going public

پیشنهاد (اسم)
motion, tender, offer, bid, plea, suggestion, proposal, proposition, proffer

فرمودن (فعل)
order, command, bid, mouth

امر کردن (فعل)
direct, command, bid, ordain, enjoin, dictate

توپ زدن (فعل)
bid, bluff, kick off, bluster, bunt

قیمت خریدرا معلوم کردن (فعل)
bid

پیشنهاد کردن (فعل)
submit, motion, advance a proposal, offer, propose, suggest, bid, hold forth, propound, proffer, move a proposal, propone

دعوت کردن (فعل)
invite, bid, ask

Synonyms: call, charge, demand, desire, direct, enjoin, instruct, invite, make a pass at, make a pitch, make a play for, order, proposition, request, require, solicit, summon, tell, warn


offering of money or services


Synonyms: advance, amount, declaration, feeler, hit, invitation, offer, pass, price, proffer, proposal, proposition, request, submission, suggestion, sum, summons, tender


endeavor


Synonyms: attempt, crack, effort, essay, try, venture


offer money or services


Synonyms: present, proffer, propose, render, submit, tender, venture


say


جملات نمونه

a bid for fame

کوشش در کسب شهرت


He made a bid to control the company.

سعی کرد کنترل شرکت را به دست آورد.


do as you are bidden!

آنچه را که از تو می‌خواهند بکن!


He bade them rise.

از آنها خواست که برخیزند.


1. bid fair
محتمل بودن،به احتمال زیاد (کردن یا بودن)

2. bid in
(در حراج) پیشنهادی بالاتر از بالاترین پیشنهاد دادن

3. bid up
قیمت بیشتری پیشنهاد کردن،(در حراج) رو دست دیگری رفتن

4. bid welcome
خوشامد گفتن

5. a bid for fame
کوشش در کسب شهرت

6. she bid us farewell with a dismissive tone
با لحن تحقیرآمیزی از ما خداحافظی کرد.

7. to bid defiance
علنا به مقابله پرداختن

8. to bid farewell
خداحافظی کردن،وداع گفتن

9. to bid adieu
خدا حافظی کردن

10. he made a bid to control the company
سعی کرد کنترل شرکت را به دست آورد.

11. the fraternity will bid five new men
انجمن اخوت به پنج دانشجوی جدید پیشنهاد عضویت خواهد داد.

12. the worthies of the city bid welcome to taymoor
بزرگان شهر به تیمور خیرمقدم گفتند.

13. his enemies tried to sink his bid for the presidency
دشمنانش کوشیدند اقدام او برای رئیس جمهور شدن را تخطئه کنند.

14. how much are you willing to bid for this rug?
چه مبلغی حاضری برای این فرش بپردازی ؟

15. a faint noise was coming from afar and he bid us hark
صدای خفیفی از دور می آمد و او خواست که گوش فرا دهیم.

16. The takeover bid now looks unlikely to succeed.
[ترجمه ترگمان]این پیشنهاد تصاحب حالا بعید به نظر می رسد که موفق شود
[ترجمه گوگل]پیشنهاد خرید اکنون به نظر می رسد بعید است که موفق شود

17. He urged further interest rate cuts in a bid to kick-start the economy.
[ترجمه ترگمان]او خواستار کاهش بیشتر نرخ بهره در پیشنهادی برای شروع به آغاز اقتصاد شد
[ترجمه گوگل]او خواستار کاهش بیشتر نرخ بهره در یک پیشنهاد برای شروع اقتصاد شد

18. She bid frantically for the old chair.
[ترجمه ترگمان]با عجله صندلی کهنه را صدا کرد
[ترجمه گوگل]او به طور مرتب برای صندلی قدیمی سوار می شود

19. A German firm launched a takeover bid for the company.
[ترجمه ترگمان]یک شرکت آلمانی پیشنهاد تصاحب این شرکت را آغاز کرد
[ترجمه گوگل]شرکت آلمانی یک پیشنهاد خرید را برای این شرکت راه اندازی کرد

20. They put in a bid for the house.
[ترجمه ترگمان] اونا برای خونه یه مزایده گذاشتن
[ترجمه گوگل]آنها برای خانه پیشنهاد دادند

21. The company successfully mounted a takeover bid in 199
[ترجمه ترگمان]شرکت در ۱۹۹ پیشنهاد تصاحب در ۱۹۹ راس شرکت کرد
[ترجمه گوگل]این شرکت با موفقیت یک پیشنهاد خرید را در سال 199 به بازار عرضه کرد

22. Mourners gathered to bid farewell to the victims of the plane tragedy.
[ترجمه ترگمان]سوگواران برای خداحافظی با قربانیان تراژدی هواپیما گردهم آمدند
[ترجمه گوگل]خدایان مشتاقانه به قربانیان فاجعه هواپیما می پیوندند

23. Thornbury has announced a takeover bid of a regional TV company.
[ترجمه ترگمان]Thornbury پیشنهاد تصاحب یک شرکت تلویزیونی منطقه ای را اعلام کرده است
[ترجمه گوگل]Thornbury اعلام کرده است که پیشنهاد خرید یک شرکت تلویزیونی منطقه ای است

24. The little girl bid her grannie good morning as she gets up in the morning.
[ترجمه ترگمان]دختر کوچولو فردا صبح به راش دعا می کنه که صبح زود بیدار شه
[ترجمه گوگل]دختر کوچیک صبح روز خوبی را برای مادربزرگش می گذارد وقتی که صبح می شود

25. He bid us keep in a ready posture.
[ترجمه ترگمان]او به ما دستور داد که خود را آماده نگه داریم
[ترجمه گوگل]او به ما پیشنهاد کرد که در حالت آماده باش قرار بگیرد

how much are you willing to bid for this rug?

چه مبلغی حاضری برای این فرش بپردازی؟


to bid defiance

علناً به مقابله پرداختن


to bid farewell

خداحافظی کردن، وداع گفتن


The fraternity will bid five new men.

انجمن اخوت به پنج دانشجوی جدید پیشنهاد عضویت خواهد داد.


The highest bidder.

کسی که بیشترین قیمت را پیشنهاد می‌کند.


اصطلاحات

bid fair

محتمل بودن، به احتمال زیاد (کردن یا بودن)


bid in

(در حراج) پیشنهادی بالاتر از بالاترین پیشنهاد دادن


bid up

قیمت بیشتری پیشنهاد کردن، (در حراج) رو دست دیگری رفتن


کلمات اختصاری

عبارت کامل: (Bis In Die)2 times a day
موضوع: پزشکی
2بار در روز

پیشنهاد کاربران

شرکت کردن
If the company does not bid on this tender، then
اگر شرکت در این مناقصه شرکت نکند، آنگاه


پیشنهاد ( قیمت معین ) برای چیزی، به ویژه در حراج


( در انتخابات سیاسی ) وعده دادن، قول دادن

پیشنهاد قیمت

خداحافظی کردن

به زبان آوردن

تلاش

her bid for re - election was unsuccessful
تلاش او برای انتخاب مجدد بی ثمر بود

In a bid در یک مناقصه یا دریک حراجی ، win a bid مناقصه را بردن ، bid price , قیمت پیشنهادی شرکت برا مناقصه ، پدر آخر در قرآن های بازیکن فوتبال هنگام انتقال از باشگاهی به باشگاه دیگر to make a bid valuing 100 million dollorsپیشنهادی را به مبلغ صد میلیون دادن

is going to attempt

Bid bid bid
Bid bade bidden

در دیکشنری کمبریج سه قسمت این فعل به یک شکل و به صورت bid آمده است اما در مطلب بالا اشکال دیگری ذکر شده.

To order
To command
To tell
To require
To demand
To call upon


⁦✔️⁩مبلغ پیشنهادی ( دادن )

1 ) They have not made a second bid for the company but their original offer still stands
2 ) The auctioneer opened the bidding at $4 million

proposal, offer, suggestion
پیشنهاد

دوبار در روز ( در رابطه با مصرف دارو )

bid ( اقتصاد )
واژه مصوب: قیمت پیشنهادی
تعریف: قیمت پیشنهادشده برای خرید یا فروش کالا یا خدمات که از یک منظر بالاترین و از منظر دیگر مناسب ترین است


کلمات دیگر: