کلمه جو
صفحه اصلی

cap


معنی : کلاهک، کلاه، سر پوش، راس، سربطری یا قوطی، با کلاهک پوشاندن، پوشش دار کردن
معانی دیگر : کلاه (نرم و پارچه ای و بی لبه و یا فقط لبه ای در جلو)، کلاه کپی، فینه، شب کلاه، کلاه ویژه (که نشانگر شغل و غیره باشد)، هر چیز کلاه مانند، درپوش، تشتک، (بودجه و هزینه و غیره) حداکثر، بیشینه، حد، کلاه سرگذاشتن، کلاه دار کردن، (طی مراسمی) کلاه اعطا کردن (مثلا هنگام پایان تحصیل)، سر یا قله یا تارک چیزی را پوشاندن، پیشی گرفتن بر، برابری کردن، سبقت گرفتن، (در نقل قول و مشاعره) جواب آوردن، مشاعره کردن، به اوج رساندن، (از دیگری) بهتر انجام دادن، (در بطری و غیره را) بستن، تشتک روی چیزی قرار دادن، رجوع شود به: mortar board، ترقه ی ویژه ی تفنگ کودکان (cap gun)، چاشنی، محدود کردن، (بودجه و هزینه) بیشینه تعیین کردن، مخفف:، گنجایش، پایتخت، سرمایه، حرف بزرگ، بهره جویی کردن، بهره گرفتن از، حرف بزرگ به کار بردن، (داروسازی) کپسول، پوشینه، (کتاب) فصل، مخفف: پاسداری هوایی غیر نظامی، سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر

انگلیسی به فارسی

کلاه، سرپوش، کلاهک، رأس، با کلاهک پوشاندن، پوشش‌دارکردن، سلام دادن به‌وسیله‌ی برداشتن کلاه از سر، سر بطری یا قوطی


( capa ) طاق


انگلیسی به انگلیسی

اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "capital," "capitalize," or "capitalized."
اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "capacity."
اسم ( noun )
عبارات: cap in hand, set one's cap for
(1) تعریف: a soft, close-fitting head cover, often with a peak or visor but without a brim.
مترادف: hat
مشابه: beanie, beret, headgear, headpiece, montero, nightcap, skullcap, stocking cap, tam, tuque

(2) تعریف: a headdress indicating rank, occupation, or membership, such as a sailor's cap or a graduating student's mortarboard.
مترادف: hat
مشابه: biretta, crown, headdress, mortarboard, shako

(3) تعریف: a cover resembling a cap in shape, use, or placement, such as the cap on a bottle or tube.
مترادف: seal, top
مشابه: bung, cork, cover, ferrule, lid, plug, stopper, stopple

(4) تعریف: an upper limit.
مترادف: limit, maximum
مشابه: boundary, lid, restraint

- They hope to set a cap on property taxes.
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوارند که برای مالیات بر املاک سرپوش بگذارند
[ترجمه گوگل] آنها امیدوارند که مالیات بر دارایی های خود را تعیین کنند

(5) تعریف: a tiny explosive charge, usu. contained in paper, for use in a toy pistol.
مشابه: charge, firecracker, fireworks
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: caps, capping, capped
مشتقات: capless (adj.), capper (n.)
(1) تعریف: to cover with, or as with, a cap.
مترادف: cover, top
مشابه: crest

- Please cap the bottle when you're finished.
[ترجمه Aydin Jz] لطفا بعد اینکه تمام کردی سرپوش بطریو بزار
[ترجمه ترگمان] لطفا وقتی کارت تمام شد، بطری را بردار
[ترجمه گوگل] بعد از اتمام، بطری را بکشید

(2) تعریف: to finish or complete.
مترادف: complete, conclude, crown, culminate, end, finish, round
مشابه: climax, complement, consummate

- After the play, we capped the evening with a fine dinner.
[ترجمه ترگمان] بعد از نمایش، ما شب را با یک شام خوب درگیر کردیم
[ترجمه گوگل] پس از بازی، ما شب را با یک شام خوب تعطیل کردیم

(3) تعریف: to outdo or surpass; better.
مترادف: better, exceed, excel, outdo, outstrip, surpass, top, transcend, trump
مشابه: crown, eclipse, outshine, overshadow, pass, surmount

- His insult capped mine.
[ترجمه ترگمان] او به من توهین کرد
[ترجمه گوگل] توهین او منحرف شد

(4) تعریف: to serve as a cover or top on.
مترادف: crown, pinnacle, top
مشابه: cover, crest, tip

- A large angel figure capped the Christmas tree.
[ترجمه ترگمان] یک فرشته بزرگ که درخت کریسمس را پوشانده بود
[ترجمه گوگل] یک شخصیت فرشته بزرگ درخت کریسمس را بست
اسم ( noun )
(1) تعریف: a capital letter.
مترادف: capital, capital letter, majuscule

(2) تعریف: (usu. pl.) upper case print or writing.
مترادف: capitals
مشابه: capital, print, upper case
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: caps, capping, capped
• : تعریف: to print or write in capital letters.
مترادف: capitalize, upper-case
مشابه: print

- We should cap this headline.
[ترجمه ترگمان] ما باید این تی تر رو بخریم
[ترجمه گوگل] ما باید این عنوان را ببندیم

• patrol flight at high or medium altitude in order to identify enemy aircraft
hat; cover, cork; maximum limit or quota; summit, peak; symbol used to denote an intersection (mathematics); top part of a mushroom; noisemaker made of paper containing a bit of gunpowder; (dentistry) crown
put a cap on; put a top on; crown; do better than
a cap is a flat hat, usually with a peak at the front. caps are often worn as part of a uniform.
when a sports person represents their country in a team game such as football, rugby, or cricket, you can say that they have been awarded a cap.
when a sports person is capped, he or she is chosen to represent their country in a team game such as football, rugby, or cricket.
you can refer to someone who is representing their country in a team game such as football, rugby, or cricket for the first time as a new cap.
the cap of a bottle is its lid.
if a local authority is capped by the government, the government limits the amount that the authority is allowed to spend.
a cap is also a contraceptive device placed inside a woman's vagina.
caps are very small explosives used in toy guns.
if you cap an action, you do something that is better immediately afterwards.

دیکشنری تخصصی

[سینما] درپوش عدسی
[عمران و معماری] کلاهک - درپوش لوله از نوع کلاهکی
[فوتبال] جام
[مهندسی گاز] پوشش
[زمین شناسی] (گرده شناسی): سطح ابتدایی ضخیم شده دانه گرده باد کیسه ای، مانند آنچه در میان گونه های odocarpineas, abietinea دیده می شود. مترادف: capula، cappa.
[نساجی] کلاهک - کلاه
[ریاضیات] کلاه، کپه، سرپوش، دربند، تاق، طاق، عرقچین کروی، کلاهک، علامت اشتراک مجموعه، عرقچین کروی
[معدن] کلاهک (نگهداری)
[پلیمر] درپوش
[آب و خاک] سرپوش، کلاهک

مترادف و متضاد

کلاهک (اسم)
cupola, bonnet, warhead, cap, lid

کلاه (اسم)
headpiece, cap, hat, capa, chapeau

سر پوش (اسم)
lead, valve, cover, covering, cap, lid, capsule, capping, valve cap

راس (اسم)
end, climax, pinnacle, top, head, tip, peak, leader, vertex, cap, fastigium

سر بطری یا قوطی (اسم)
cap

با کلاهک پوشاندن (فعل)
cap

پوشش دار کردن (فعل)
cap

small hat


Synonyms: beanie, beret, bonnet, dink, fez, pillbox, skullcap, tam, tam o’shanter


outdo a performance


Synonyms: beat, best, better, button down, button up, can, clinch, cob, complete, cover, crest, crown, do to a T, eclipse, exceed, excel, finish, outshine, outstrip, pass, put the lid on, surmount, surpass, top, top it off, transcend, trump, wrap up


جملات نمونه

He capped his performance with a song.

او نمایش خود را با ارائه آوازی به اوج رساند.


1. cap and gown
کلاه و لباس استادی یا پایان تحصیلات

2. cap in hand
کلاه به دست (با تواضع)

3. cap one thing with another
چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن،چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن

4. cap the climax
(امریکا - خودمانی) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن،از خوب هم بهتر عرضه کردن،شاهکار کردن

5. a cap with flaps that can be pulled down to protect the ears
کلاه دارای زبانه هایی که می توان آنها را برای حفظ گوش ها (از سرما) پایین کشید.

6. garrison cap
(ارتش) کلاه خدمت (که نرم است و می توان آن را در جیب فرو برد)،کلاه پارچه ای

7. graduation cap and gown can be rented
جامه و کلاه مراسم پایان تحصیل را می توان کرایه کرد.

8. night cap
شب کلاه

9. nurses' cap
کلاه پرستاران

10. to cap a nurse
به پرستار،کلاه پرستاری (به نشان فراغت از تحصیل) اعطا کردن

11. to cap a quotation
نقل قول بهتری آوردن (در پاسخ)

12. chimney cap
کلاهک سر دودکش

13. a baby's cap
کلاه بچه

14. a bottle cap that removes easily
سر بطری که به آسانی باز می شود

15. a bottle's cap
سر بطری

16. a cardinal's cap
کلاه مطران

17. a fool's cap
کلاه دلقک

18. a mushroom's cap
کلاهک قارچ

19. a pearly cap
کلاه مروارید نشان

20. a professor's cap
کلاه استادی

21. a regulation cap for nurses
کلاه مقرر شده برای پرستاران

22. can you cap this verse?
آیا می توانی جواب این شعر را بیاوری ؟

23. does this cap screw on or does one force it down?
آیا این سر بطری پیچاندنی است یا باید آن را به زور داخل کرد؟

24. if the cap fits!
(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می خورد به خود بگیرید!،منظورم شما بود!

25. set one's cap for
(برای شوهری) در نظر گرفتن،به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

26. a childproof bottle cap
سر بطری ایمن برای بچه ها

27. to screw the cap on (or off) a bottle
در بطری را پیچاندن و گذاشتن (یا برداشتن)

28. feather in one's cap
کار درخشان،سابقه ی خوب،افتخار

29. he lifted the bottle's cap and drank
او در بطری را باز کرد و نوشید.

30. the peak of his cap
نوک کلاه او

31. the tassel on the cap of a university professor
منگوله ی کلاه استاد دانشگاه

32. put on one's thinking cap
درباره چیزی دقیقا اندیشیدن،کلاه خود را قاضی کردن

33. he had a green woolen cap on
او کلاه پشمی سبزی به سر داشت.

34. the congress has put a cap on the expenditures for this project
کنگره برای هزینه ی این طرح حدی معلوم کرده است.

35. they went to his room cap in hand and asked for more money
کلاه به دست به اتاقش رفتند و تقاضای پول بیشتری کردند.

36. to loosen a tight bottle cap
در بطری محکم بسته شده را شل کردن

37. he touched his hand to his cap
دستش را به کلاهش زد.

38. how do you get this bottle cap off?
در این بطری را چگونه بر می داری ؟

39. he saluted us with a touch to his cap
با دست زدن به کلاهش نسبت به ما ادای احترام کرد.

40. his golden hair peeped from the edges of his cap
موهای طلایی او از لبه های کلاهش بیرون زده بود.

41. passing the exam was a great feather in her cap
قبول شدن در امتحان برای او افتخار بزرگی بود.

42. the great mass of the continent is buried under an ice cap
بخش عمده ی این اقلیم زیر پوششی از یخ مدفون است.

We capped verses for two hours.

دو ساعت با هم مشاعره کردیم.


can you cap this verse?

آیا می‌توانی جواب این شعر را بیاوری؟


a baby's cap

کلاه بچه


nurses' cap

کلاه پرستاران


He had a green woolen cap on.

او کلاه پشمی سبزی به سر داشت.


skullcap

عرقچین


a professor's cap

کلاه استادی


a fool's cap

کلاه دلقک


a cardinal's cap

کلاه مطران


a mushroom's cap

کلاهک قارچ


a bottle's cap

سر بطری


He lifted the bottle's cap and drank.

او در بطری را باز کرد و نوشید.


The congress has put a cap on the expenditures for this project.

کنگره برای هزینه‌ی این طرح حدی معلوم کرده است.


to cap a nurse

به پرستار، کلاه پرستاری (به نشان فراغت از تحصیل) اعطا کردن


Snow had capped the mountains.

برف نوک کوه‌ها را فرا گرفته بود.


to cap a quotation

نقل قول بهتری آوردن (در پاسخ)


He capped the bottle and put it back in the refrigerator.

او در بطری را گذاشت و آن را دوباره در یخچال قرار داد.


They went to his room cap in hand and asked for more money.

کلاه به دست به اتاقش رفتند و تقاضای پول بیشتری کردند.


The cake was coated with chocolate and capped with a sour cherry.

کیک با لایه‌ای از شکلات پوشیده شده بود و آلبالویی بر نوک آن قرار داشت.


اصطلاحات

cap and gown

کلاه و لباس استادی یا پایان تحصیلات


cap in hand

کلاه به دست (با تواضع)


cap one thing with another

چیزی را بر تارک چیز دیگری گذاشتن، چیزی را روی چیز دیگری قرار دادن


cap the climax

(امریکا - عامیانه) بیش یا بهتر از حد انتظار انجام دادن، از خوب هم بهتر عرضه کردن، شاهکار کردن


if the cap fits!

(در مورد کنایه و غیره) اگر به شما می‌خورد، به خود بگیرید!، منظورم شما بود!


set one's cap for

(برای شوهری) در نظر گرفتن، به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن


کلمات اختصاری

عبارت کامل: CAPsules
موضوع: پزشکی
کپسول

پیشنهاد کاربران

کران
حد
حداکثر

حد نهایی

I have beautiful blue cap
من کلاه لبه دار آبی زیبادارم

کلاه لبه دار

دو تا معنی داره . یکی همون کلاه ک همه میدونیم . یکی دیگش ینی دروغ یا چرت و پرت . اونجوری ک من از امریکاییا شنیدم ت مکالمه های خودمونی ازش استفاده میکنن. مثلا بجا اینکه بگن you are lying ( داری دروغ میگی ) میگن thats cap ( این ی دروغه )

میخوام بدونم تو این متن معنی cap چیه:
But there seems to be a cap for the moat adept adults in the beat circumstances
ممنونم.

sentences:3
. I like to try this pink cap
. my brother wants to wash his cap
. my father likes to buy a nice cap for my mother because she likes it

سرستون

سقف - سقف قیمتی ( قرارداد ) - سقف بازیافت هزینه ( cost recovery cap )


مواد منفجره کوچک ( مانند ترقه )

محدود کردن
Government will cap emissions next year.
دولت آلاینده ها را محدود خواهد کرد.

i say we cap them both
من میکم دخل جفتشون رو بیاریم


noun - countable :

دَرِ چیزهایی مثل خودکار، خودنویس و . . . . . .

در فوتبال به معنی بازی ملی هست
البته به معنی سقف قرارداد یا حقوق هم هست

گروهی از سلول ها و مواد شیمیایی که به یک سر یا ناحیه از یک سلول، ویروس یا مولکول متصل هستند. همچنین ترکیب Cap - snatching هم داریم که به معنی سلول قاپی توسط ویروس ها است.
a cluster of molecules or chemical groups bound to one end or a region of a cell, virus, or molecule

درپوش، سرپوش، کلاهک

مثلا در جمله the most capped Euro player یعنی بیشترین بازی ملی در اروپاه داشته . . و دیگر اینکه یک اصلاح بران آن بکار می رود stop lying بس کن دیگه خالی نبند . ویا it smells cap یعنی u are not being honest

becoming the White House’s chief negotiator, alongside Secretary of State John F. Kerry, for the 2015 nuclear agreement with Tehran and several other nations that capped Iran’s nuclear program in exchange for sanctions relief
NEW YORK TIMES@

چرت و پرت، دروغ. . .

سقف مجاز ( تعیین شده ) برای صرف هزینه یا زمان

این کلمه وقتی با حروف بزرگ به صورت CAP نوشته میشه مخفف عبارت common agricultural policy هست که به معنی سیاست عمومی کشاورزی هست.

محدودیت در قیمت ، مبلغ

. . . . There are caps on rent hikes and

در مورد افزایش اجاره ها محدودیت هایی ( در برنامه ) وجود دارد.

محدودیت در مبلغ یا قیمت

. . . . There are caps on rent hikes

در مورد افزایش اجاره بها مجدودیت هایی وجود دارد

حداکثر یا حد آخر یک چیز.

کلاه ورزشی ( لبه دار )

🎆 the word lying but built different
yo that’s cap i didn’t fuck the dog

🎆 Basically another word for lying. It can be used like no cap or you can say stop capping
bob: No cap bruh I really like Becky.
billy: Stop capping bruh, FR… ask her out!!


Smoke betrayed him
Cap

CAP ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: بجم
تعریف: ← بسته بندی با جوّ مهار شده


کلمات دیگر: