کلمه جو
صفحه اصلی

shadow


معنی : ظل، سایه، پنهان کردن، سایه انداختن، سایه افکندن، رد پای کسی را گرفتن، سایه افکندن بر
معانی دیگر : سایه (بویژه سایه ی انسان و غیره)، سایه ی شکل دار، تن نما، تن سایه، (جمع) تاریکی فزاینده (پس از غروب)، تیرگی، اندوه، حزن، غم، (بر آینه یا آب و غیره) تصویر، انعکاس، وهم، تخیل، انگار، روح، شبح، تار دیس، کمترین، کمینه، ذره، بسیار کم، باقیمانده ی ناقص، همدم، یار و یاور، مصاحب همیشگی، (جاسوس یا کارآگاه و غیره که مثل سایه دنبال کسی می رود) تعقیب کننده، ردیاب، دنبال کسی افتادن، همه جا تعقیب کردن، موجب غم، دلگیر، اندوه آفرین، غم افزا، شک آفرین، (عکس دوربین یا اشعه ی ایکس) تیرگی بخشی از تصویر، سیاه شدگی، (قدیمی) از نور یا حرارت حفظ کردن، پناه دادن، (مهجور) پناه، پناهگاه (از گرما یا آفتاب)، سایبان، تیره کردن، تاریک کردن، دلگیر کردن، اندوه انگیز کردن، گرفته کردن، (معمولا با: forth) به صورت شبح به نظر آمدن، سایه وار هویدا شدن، (به تدریج) دگرگون شدن، (کم کم) عوض شدن، (چهره) گرفته شدن (به خاطر غم یا شک و غیره)، (انگلیس) وابسته به کابینه ی احتمالی حزب اقلیت (رجوع شود به: shadow cabinet)

انگلیسی به فارسی

سایه، ظل، سایه افکندن بر، رد پای کسی را گرفتن،پنهان کردن


سایه، ظل، سایه افکندن بر، سایه افکندن، پنهان کردن، سایه انداختن، رد پای کسی را گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the image cast on some surface by a person or thing blocking the light of the sun or another source of illumination.
مشابه: shade

(2) تعریف: an area of relative darkness.
مشابه: shade

(3) تعریف: (often pl.) the darkness that comes after the sun sets.

(4) تعریف: a trace; suggestion; hint.
مشابه: ghost, kiss, semblance, shade, suggestion

(5) تعریف: remnant.

- a shadow of one's old self
[ترجمه ترگمان] سایه ای از خود قدیم بود،
[ترجمه گوگل] یک سایه ی قدیمی خود

(6) تعریف: a time or an instance of sadness or gloom.
مشابه: chill, pall

(7) تعریف: a threat.
مشابه: specter

- in the shadow of starvation
[ترجمه ترگمان] در سایه گرسنگی،
[ترجمه گوگل] در سایه گرسنگی

(8) تعریف: a dominant influence.

- He lives in the shadow of his father.
[ترجمه ترگمان] او در سایه پدرش زندگی می کند
[ترجمه گوگل] او در سایه پدرش زندگی می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shadows, shadowing, shadowed
(1) تعریف: to cast a shadow on or over; shade.
مشابه: becloud, overshadow, shade

(2) تعریف: to hide or protect from light or heat.
مشابه: shade

(3) تعریف: to make dark, depressing, or gloomy.

(4) تعریف: to follow (a person) closely and secretly in order to watch; trail.

• darkness caused when light is blocked by an opaque object; darkness of twilight; trace, hint
shade, cast a shadow; dim, darken; follow, pursue, trail (especially in a stealthy way
a shadow is a dark shape made when something prevents light from reaching a surface.
shadow is darkness caused by light not reaching a place.
in britain, the shadow cabinet consists of the leaders of the main opposition party. each shadow cabinet member takes a special interest in matters of a particular kind.
if someone or something shadows you, they follow you very closely.
if there is not a shadow of doubt about something, there is no doubt about it.
if you say that someone or something is a shadow of their former self, you mean that they are much less strong or vigorous than they used to be.

دیکشنری تخصصی

[سینما] سایه
[کامپیوتر] سایه، سایه زنی - تاریکترین ناحیه ی یک عکس یا ترسیم که در حال اسکن شدن است . با علامت گذاری تئحی سایه روشن می توان وضوح سک تصویر را برای کامپیوتر تنظیم کرد.
[آب و خاک] سایه

مترادف و متضاد

ظل (اسم)
shadow, aegis

سایه (اسم)
shadow, protection, patronage, auspices, shade, shading, umbrage, hatching, shadiness, umbra

پنهان کردن (فعل)
cloak, hide, shadow, cover, mask, conceal, closet, cache, wrap, disguise, dissemble, secrete, dissimulate

سایه انداختن (فعل)
shadow, overshadow, cast a shadow, overcast

سایه افکندن (فعل)
shadow, shade

رد پای کسی را گرفتن (فعل)
shadow, sleuth, spoor

سایه افکندن بر (فعل)
adumbrate, shadow, overshadow

follow secretly


Synonyms: dog, keep in sight, pursue, spy on, stalk, tag, tail, trail, watch


darkness


Synonyms: adumbration, cover, dark, dimness, dusk, gloom, obscuration, obscurity, penumbra, protection, shade, shelter, umbra, umbrage


Antonyms: brightness, light


hint, suggestion


Synonyms: breath, intimation, memento, relic, smack, suspicion, tincture, tinge, touch, trace, vestige


Antonyms: information


make dark


Synonyms: adumbrate, becloud, bedim, cast a shadow, cloud, darken, dim, gray, haze, inumbrate, obscure, overcast, overcloud, overhang, overshadow, screen, shade, shelter, shield, umbrage, veil


Antonyms: brighten, lighten


جملات نمونه

1. the shadow of a fat man
سایه ی یک مرد چاق

2. the shadow of an armed man slid across the wall
سایه ی مردی مسلح بر دیوار لغزید.

3. the shadow of the tree reaches the wall
سایه ی درخت به دیوار می رسد.

4. an obscure shadow on the wall
سایه ای مبهم بر دیوار

5. beyond a shadow of doubt
بدون کمترین شک و تردید

6. beyond the shadow of a doubt
بدون هیچ گونه شک و تردید

7. under the shadow of
در خطر چیزی،محکوم به چیزی

8. sin and her shadow death
(میلتون) گناه و سایه ی او: مرگ

9. to throw a shadow on something
بر چیزی سایه افکندن

10. at noontime a person's shadow becomes smaller
هنگام ظهر سایه ی انسان کوتاه تر می شود.

11. for a time, the shadow remained stationary
سایه تا مدتی بی حرکت باقی ماند.

12. there is not a shadow of hope that they are still alive
کمترین امید به اینکه آنها هنوز زنده باشند وجود ندارد.

13. in (or under) the shadow of
1- مجاور،در شرف 2- تحت الشعاع،تحت تاثیر

14. a landscape deeply imbued with shadow
منظره ای که عمیقا سایه اندازی شده بود

15. her profile had cast a shadow on the wall
سایه ی نیمرخ او بر دیوار افتاده بود.

16. the bad news cast a shadow on everyone
آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.

17. the dog is his owner's shadow
آن سگ همدم همیشگی صاحبش است.

18. two detectives were assigned to shadow the russian spy everywhere
دو کارآگاه مامور شدند که جاسوس روسی را در همه جا تعقیب کنند.

19. he had to live under the shadow of his handsome, talented brother
او ناچار بود تحت الشعاع برادر خوش قیافه و پر استعداد خود باقی بماند.

20. after the illness, he was a mere shadow of his former self
پس از بیماری او فقط سایه ای از شکل سابقش بود.

21. Last time I married a swaying shadow.
[ترجمه ترگمان]آخرین باری که با یه سایه تاب مقاومت کردم
[ترجمه گوگل]آخرین بار من با یک سایه غول پیکر ازدواج کردم

22. Shadow, with her veil drawn, follows Light in secret meekness, with her silent steps of love.
[ترجمه ترگمان]سایه، با حجابی که بر پرده کشیده، با گام های پنهانی عاشقانه، با گام های ساکت عشق، به دنبال روشنایی می آید
[ترجمه گوگل]سایه، با حجاب او کشیده شده، نور را در آرامش راز، با مراحل سکوت خود را از عشق است

23. The ship's sail cast a shadow on the water.
[ترجمه ترگمان]بادبان کشتی سایه ای روی آب انداخته بود
[ترجمه گوگل]بادبان کشتی یک سایه بر روی آب ریخته است

24. An oak tree cast its shadow over a tiny round pool.
[ترجمه ترگمان]درخت بلوط سایه خود را بر یک آبگیر کوچک گرد انداخته بود
[ترجمه گوگل]درخت بلوط سایه خود را بر روی استخر دور کوچک ریخته است

25. They live in a charming house in the shadow of the cathedral.
[ترجمه ترگمان]در یک خانه زیبا در سایه کلیسا زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در سایه کلیسای جامع در یک خانه جذاب زندگی می کنند

26. His shadow fell across the room.
[ترجمه ترگمان]سایه اش روی اتاق افتاد
[ترجمه گوگل]سایه اش در اطراف اتاق افتاد

27. Pale moonlight, I declare lonely and shadow.
[ترجمه ترگمان]زیر نور ماه، احساس تنهایی و سایه می کنم
[ترجمه گوگل]نور ماه روشن، من تنها و سایه را اعلام می کنم

28. The house lay in dark shadow.
[ترجمه ترگمان]خانه در سایه تاریکی قرار داشت
[ترجمه گوگل]خانه در سایه تاریک قرار دارد

At noontime a person's shadow becomes smaller.

هنگام ظهر سایه‌ی انسان کوتاه‌تر می‌شود.


Her profile had cast a shadow on the wall.

سایه‌ی نیمرخ او بر دیوار افتاده بود.


sin and her shadow death

(میلتون) گناه و سایه‌ی او: مرگ


the shadow of a fat man

سایه‌ی مردی چاق


Night's shadows rose from the east.

تاریکی شب از خاور به پا خاست.


The bad news cast a shadow on everyone.

آن خبر بد همه را اندوهگین کرد.


I could see the shade of her face on the silver tray.

توانستم انعکاس صورت او را بر سینی نقره ببینم.


to chase after shadows

دنبال خواب و خیال رفتن


He lives in a world of shadows.

او در عالم اوهام زندگی می‌کند.


hence, horrible shadow!

(شکسپیر) برو ای شبح وحشتناک!


There is not a shadow of hope that they are still alive.

کمترین امید به اینکه آنها هنوز زنده باشند وجود ندارد.


beyond a shadow of doubt

بدون کمترین شک و تردید


After the illness, he was a mere shadow of his former self.

پس از بیماری او فقط سایه‌ای از شکل سابقش بود.


The dog is his owner's shadow.

آن سگ همدم همیشگی صاحبش است.


Two detectives were assigned to shadow the Russian spy everywhere.

دو کارآگاه مأمور شدند که جاسوس روسی را در همه‌جا تعقیب کنند.


He had to live under the shadow of his handsome, talented brother.

او ناچار بود تحت‌الشعاع برادر خوش‌قیافه و پر‌استعداد خود باقی بماند.


اصطلاحات

in (or under) the shadow of

1- مجاور، در شرف 2- تحت‌الشعاع، تحت‌تأثیر


under the shadow of

در خطر چیزی، محکوم به چیزی


پیشنهاد کاربران

تعقیب و ردیابی کردن

یک هیروی ترسناک و قوی در بازی ۲تا یا همون وارکرافت

shadow ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: سایه 3
تعریف: ناحیۀ تاریک ناشی از واقع شدن جسمی ناشفاف بین چشمۀ نور و صفحۀ تصویر

( انگلیس ) وابسته به کابینه ی حزب مخالف دولت مستقر ( رجوع شود به: shadow cabinet )

اطراف

A dark shape made behind somthing when ligt or sunshinr shines in front of it

سایه

سری، پنهانی

سایه . غم افزا . اندوهگین . شبح . نوعی گروه سیاسی مشهور به حزب اقلیت . shadows of mind یعنی تاریکی های ذهنی و روانی . نوعی بیماری مشابه پارانویا

سایه ی شئ یا جسم

پرتو مثل در پرتو. با لحاظ

میشه معنی جمله
The shadow like me
رو بگین؟
ممنون

( جمع )
تاریکی فزاینده
( پس از غروب )

He stepped back into the shadows

زیر پر وبال کسی را گرفتن, سایه سر کسی بودن


کلمات دیگر: