کلمه جو
صفحه اصلی

mute


معنی : ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی، کسر کردن
معانی دیگر : کم حرف، بی حرف، خاموش، ذکر نشده، بی کلام، غیرلسانی، غیرکلامی، آدم لال، آدم ناگویا، (حرف) غیر ملفوظ، رجوع شود به: deaf-mute، (نادر) کسی که اجیر شده است تا در جلسه ی عزاداری شرکت و مویه کند، (سازهای موسیقی) صدا کم کن، صدا کم کن به کار بردن، از شدت رنگ کاستن، کم رنگ کردن، خفه کردن

انگلیسی به فارسی

گنگ، لال، بی صدا، بی زبان، صامت، کسر کردن، خفه کردن


بی صدا، کسر کردن، لال، گنگ، ساکت، صامت، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی


انگلیسی به انگلیسی

• one who cannot speak, person who does not utter any noise, dumb; device which temporarily silences the sound on a telephone or television
make quieter, reduce the loudness of; make less bright, reduce the intensity of
silent, not making a sound; having no sound, noiseless; unable to speak; unspoken, not expressed in words; not pronounced (as of a letter in a word)
someone who is mute does not speak; a literary word.
if you mute a noise or sound, you make it quieter; a literary word.
see also muted.

دیکشنری تخصصی

[سینما] بی صدا / صامت - پزتیو بدون صدا / نگاتیو بدون صدا - تضعیف کننده - فیلم صامت - نسخه بدون صدا
[برق و الکترونیک] بی صدا

مترادف و متضاد

ساکت (صفت)
calm, acquiescent, quiet, silent, mute, soothed, imperturbable, still, stilly, dormant, noiseless, reticent, serene, soundless, soft-spoken

بی صدا (صفت)
dumb, quiet, silent, mute, atonic, noiseless, whist, consonantal, surd, soundless, voiceless

صامت (صفت)
silent, mute, consonantal, speechless, surd

گنگ (صفت)
dumb, mute, unvocal, whist, speechless, surd, inexpressive, incommensurable, tongueless, voiceless

لال (صفت)
dumb, mute, speechless

خمش (صفت)
silent, mute

خموش (صفت)
quiet, silent, mute

بی زبان (صفت)
mute, tongueless

غیر حاکی (صفت)
mute, unexpressive, nonrepresentational

کسر کردن (فعل)
derogate, mute, deduct, subduct, detract, write off, defalcate

unable to speak


Synonyms: aphasiac, aphasic, aphonic, muffled, mum, quiet, silenced, silent, speechless, tongueless, tongue-tied, unexpressed, unpronounced, unsounded, unspeaking, unspoken, voiceless, wordless


Antonyms: articulate, speaking, vocal


muffle, tone down sound


Synonyms: benumb, bottle up, cork up, dampen, deaden, decrease the volume, drown, gag, hush, keep it down, lower, moderate, muzzle, pipe down, put damper on, put the lid on, reduce, silence, soften, soft-pedal, subdue, turn down


Antonyms: articulate, speak, voice


جملات نمونه

1. The usually defiant child stood mute before the principal.
بچه ای که معمولا گستاخ بود، در حضور مدیر ساکت ایستاد

2. People are no longer willing to remain mute on the subject of abuse of gun control.
مردم دیگر نمی خواهند در مورد کنترل تسلحه، ساکت بمانند

3. The horror of the famine left the inhabitants of the land mute with their tragic memories.
ترس از قحطی، ساکنین مزارع را با خاطره های غم انگیزی که از آن داشتند، غرق در سکوت کرد

4. a mute appeal
درخواست با ایما و اشاره

5. stand mute
(حقوق) از اعلام گناه یا بی گناهی خود خودداری کردن

6. the school for the mute
مدرسه ی لال ها

7. men looked at julie in mute admiration
مردها با تحسین همراه با سکوت به جولی نگاه می کردند.

8. throughout the meeting she remained mute
از ابتدا تا انتهای جلسه سخنی به لب نیاورد.

9. the letter "e" in "mouse" is mute
حرف "e" در (واژه ی) "mouse" غیر ملفوظ است.

10. this child is both deaf and mute
این کودک هم کر و هم لال است.

11. Her daughter was mute after a serious illness.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] دخترش بعد از یک بیماری جدی لال شد
[ترجمه ترگمان]دخترش پس از یک بیماری جدی ساکت بود
[ترجمه گوگل]دخترش پس از یک بیماری جدی خاموش شد

12. She gave me her hand with mute thanks.
[ترجمه ترگمان]با تشکر دستش را به من داد
[ترجمه گوگل]او با لطف نادان دستم را به من داد

13. Billy continued to stand there, mute and defiant.
[ترجمه گلی] بیلی ساکت وبی حوصله به ماندن در آنجا ادامه داد
[ترجمه ترگمان]بیلی همچنان در همان جا ایستاده بود، ساکت و جسور
[ترجمه گوگل]بیلی همچنان ایستاده بود، بی صدا و بی حوصله

14. He was mute, distant, and indifferent.
[ترجمه گلی] او ساکت ، دور و بی تفاوت بود
[ترجمه ترگمان]او خاموش و دورافتاده و بی تفاوت بود
[ترجمه گوگل]او خاموش، دور و بی تفاوت بود

15. They begin to mute their voices, not be as assertive.
[ترجمه گلی] آنها شروع کردن به خاموش کردن صدایشان نه به طور قطعی
[ترجمه ترگمان]آن ها شروع به خاموش کردن صداها می کنند، نه به عنوان assertive
[ترجمه گوگل]آنها شروع به خاموش کردن صدای خود می کنند، نه به عنوان قاطعانه

16. She thought it better to mute her criticism.
[ترجمه ترگمان]بهتر آن بود که انتقاد کند
[ترجمه گوگل]او فکر کرد که بهتر است انتقاد او را قطع کند

17. The boy is mute and deaf.
[ترجمه شایلین سماوات] پسر ساکت و ناشنوا است
[ترجمه ترگمان]این پسر ساکت و کر است
[ترجمه گوگل]پسر بی صدا و ناشنوا است

18. Marianna, the duke's daughter, became mute after a shock.
[ترجمه ترگمان]دختر دوک، دختر دوک، پس از ضربه روحی ساکت شد
[ترجمه گوگل]ماریانا، دختر دوک، پس از شوک خاموش شد

19. The class remained mute when the teacher asked a difficult question.
[ترجمه هانیه] کلاس ساکت ماند هنگامی که معلم یک سوال سخت پرسید.
[ترجمه شایلین سماوات] کلاس ساکت شد وقتی که معلم یه سوال سخت پرسید
[ترجمه ترگمان]وقتی معلم سوال مشکلی پرسید کلاس ساکت ماند
[ترجمه گوگل]کلاس معلوم شد که معلم از یک سوال دشوار پرسید

20. He could watch her standing mute by the phone.
[ترجمه ترگمان]می توانست او را از پشت تلفن ببیند
[ترجمه گوگل]او می تواند با تلفن خود را خاموش ایستادن

21. He is mute on the subject of social system.
[ترجمه 🖤Ayda🖤] او در مورد نظام اجتماعی کم حرف است
[ترجمه ترگمان]او در مورد موضوع نظام اجتماعی گنگ است
[ترجمه گوگل]او در مورد نظام اجتماعی بی صدا است

22. The child has been mute since birth.
[ترجمه ترگمان]بچه از زمان تولد ساکت بوده است
[ترجمه گوگل]کودک از زمان تولد خاموش بوده است

This child is both deaf and mute.

این کودک هم کر و هم لال است.


Men looked at Julie in mute admiration.

مردها با تحسین همراه با سکوت به جولی نگاه می‌کردند.


Throughout the meeting she remained mute.

از ابتدا تا انتهای جلسه سخنی به لب نیاورد.


I saw two thousand jugs mutely expressive

دیدم دوهزار کوزه گویا و خموش


a mute appeal

درخواست با ایما و اشاره


the school for the mute

مدرسه‌ی لال‌ها


The letter "e" in "mouse" is mute.

حرف "e" در (واژه‌ی) "mouse" غیرملفوظ است.


اصطلاحات

stand mute

(حقوق) از اعلام گناه یا بی‌گناهی خود خودداری کردن


پیشنهاد کاربران

لال


از شدت کاستن و تضعیف

بی زبان

بیصدا

بی صدا، لال

Adjective
معنی به فارسی : ساکت - بی صدا ( quiet )
مترادف : silent
مثال : When Sara sees the test , she be mute
وقتی سارا امتحان رو دید ، ساکت موند


mute : واژه ی mute انگلیسی با مات فارسی که به معنی حیران و مبهوت شدن است یکی است . زیرا انسان موقعی که از چیزی به شدت تعجب می کند مات و مبهوت شده مدتی ساکت می ماند . مات شدن در زبان فارسی به معنی ساکت و بی صدا شدن می باشد .

جلوگیری از ارتعاش یک نت روی سازهای زهی - خف

بیصداییدن کسی/چیزی.
خموشیدن.
خموشاندن کسی/چیزی.
ساکتیدن.
ساکتاندن کسی/چیزی.
ناواییدن کسی/چیزی ( نا آوا )

mute ( موسیقی )
واژه مصوب: صداگیر 3
تعریف: وسیله‏ای برای کاهش حجم یا تغییر رنگ صدا که در بعضی از سازها به کار می رود


کلمات دیگر: