کلمه جو
صفحه اصلی

reflective


معنی : فکری، صیقلی، بازتابنده، منعکس سازنده، بازتابی انعکاسی، وابسته بطرز تفکر
معانی دیگر : بازتابگر، بازرخشگر، منعکس کننده یا شونده، انعکاسی، بازتابشی، بازرخششی، پستافتی

انگلیسی به فارسی

بازتابی انعکاسی


( reflectional ) بازتابنده، منعکس سازنده، صیقلی،وابسته بطرز تفکر، فکری


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: reflectively (adv.), reflectiveness (n.), reflectivity (n.)
(1) تعریف: created by or resulting from reflection.

- a reflective image
[ترجمه ترگمان] تصویر بازتابنده (بازتابنده)
[ترجمه گوگل] یک تصویر بازتابنده

(2) تعریف: characterized by or tending to meditation, esp. in contrast to abrupt action; thoughtful.
مترادف: contemplative, thoughtful
مشابه: absorbed, abstracted, deliberative, intent, meditative, musing, pensive

- She was a reflective person and took her time making decisions.
[ترجمه ترگمان] او متفکر بود و زمان تصمیم گیری او را می گرفت
[ترجمه گوگل] او یک فرد بازتابنده بود و تصمیم گرفت تصمیم بگیرد

• sending back mirror images; returning energy from the surface; pertaining to reflection; meditative, contemplative, thoughtful
if you are reflective, you are thinking deeply about something.

دیکشنری تخصصی

[سینما] نور بازتاب
[برق و الکترونیک] انعکاسی
[ریاضیات] انعکاسی

مترادف و متضاد

فکری (صفت)
rational, intellectual, mental, cerebral, meditative, spiritual, reflective

صیقلی (صفت)
slight, shiny, sleek, glossy, smooth, reflective, levigated

بازتابنده (صفت)
reflective

منعکس سازنده (صفت)
reflective

بازتابی انعکاسی (صفت)
reflective

وابسته به طرز تفکر (صفت)
reflective

thoughtful


Synonyms: cogitating, contemplative, deliberate, meditative, pensive, pondering, reasoning, ruminative, speculative, studious


Antonyms: ignorant, unthoughtful


جملات نمونه

1. I walked on in a reflective mood to the car.
[ترجمه ترگمان]با حالتی متفکرانه به طرف اتومبیل رفتم
[ترجمه گوگل]من در یک ماشین منعکس کننده به ماشین رفتم

2. Stick reflective tape on your school bag.
[ترجمه سیما] یک نوار شبنما روی کیف مدرسه خود بچسبانید.
[ترجمه ترگمان]یک نوار بازتابنده در کیف مدرسه خود ذکر کنید
[ترجمه گوگل]نوار بازتابنده در کیسه مدرسه خود را

3. On dark nights children should wear reflective clothing.
[ترجمه ترگمان]در شب های تاریک، کودکان باید لباس های انعکاسی بپوشند
[ترجمه گوگل]در شب های تاریک، کودکان باید لباس بازتابنده ای داشته باشند

4. Avoid pans with a shiny, reflective base as the heat will be reflected back.
[ترجمه ترگمان]از pans با یک باز درخشان و براق اجتناب کنید چون گرما منعکس خواهد شد
[ترجمه گوگل]اجاقها با یک پایه بازتابنده و براق، از آنجایی که گرما به عقب بازتاب می شود، اجتناب کنید

5. TV is reflective of society's more liberal views on sex.
[ترجمه ترگمان]تلویزیون بازتابی از دیدگاه های more جامعه در رابطه با سکس است
[ترجمه گوگل]تلویزیون منعکس کننده دیدگاه های لیبرال جامعه نسبت به رابطه جنسی است

6. Worse of all, their reflective glasses coated with silver or gold mirror films raise the temperature of the surrounding air.
[ترجمه ترگمان]از همه بدتر، عینک بازتابنده آن ها با فیلم های سینمایی نقره ای یا طلا، دمای هوای اطراف را بالا می برد
[ترجمه گوگل]بدتر از همه، عینک های بازتابنده ای که با فیلم های نقره ای یا آینه پوشانده شده اند، دمای هوای اطراف را افزایش می دهند

7. She was in a reflective mood.
[ترجمه ترگمان]حال و حوصله نداشت
[ترجمه گوگل]او در حالت افسرده بود

8. His abilities are not reflective of the team as a whole.
[ترجمه ترگمان]توانایی های او انعکاسی از تیم نیست
[ترجمه گوگل]توانایی های او بازتابی از تیم به عنوان یک کل نیست

9. Everything you do or say is reflective of your personality.
[ترجمه ترگمان]هر کاری که می کنید و یا می گویید بازتاب شخصیت شماست
[ترجمه گوگل]هر کاری که انجام می دهید و یا می گویید نشان دهنده شخصیت شماست

10. Philosophy Philosophy deals systematically with questions that every reflective person asks from time to time.
[ترجمه ترگمان]فلسفه فلسفه به طور سیستماتیک با سوالاتی سر و کار دارد که هر فرد بازتابنده از زمان به زمان می پرسد
[ترجمه گوگل]فلسفه فلسفه به طور سیستماتیک با سوالاتی که هر شخص بازتابنده از زمان به زمان می پرسد، می پردازد

11. The boundaries between the materials create reflective surfaces within the crystal.
[ترجمه ترگمان]مرزه ای بین مواد باعث ایجاد سطوح بازتابنده در درون کریستال می شود
[ترجمه گوگل]مرز بین مواد، سطوح بازتاب دهنده درون کریستال را ایجاد می کند

12. The alloy, when polished, is highly reflective.
[ترجمه ترگمان]آلیاژ هنگامی که صیقل شده باشد، شدیدا انعکاس دهنده است
[ترجمه گوگل]آلیاژ، زمانی که جلا، بسیار بازتابنده است

13. Reflective abstraction is internal thought or reflection based on available knowledge.
[ترجمه ترگمان]انتزاع متقابل تفکر و یا بازتاب درونی مبتنی بر دانش موجود است
[ترجمه گوگل]انتزاع انعکاسی تفکر داخلی یا بازتاب بر اساس دانش موجود است

14. The results were wholly unexpected: Mercury has small, reflective polar caps with the distinctive depolarization behavior of ice.
[ترجمه ترگمان]نتایج کاملا غیرمنتظره بودند: عطارد caps قطبی کوچک و بازتابنده با رفتار depolarization متمایز از یخ دارد
[ترجمه گوگل]نتایج به طور کامل غیر منتظره جیوه دارای کلاه های قطبی کوچک و انعکاسی با رفتار قطعی انعطاف پذیری یخ است

پیشنهاد کاربران

توام با تفکر

فکر و تعمق

واکنش بازتابی ( در مقابل کنش قصدمند - روان شناسی )

نمایان گز

غور ورس

کنش
انعکاس

همراه با تامل

فکری
ت. م

بازتابی

معنی 1 : انعکاسی مثل جلیقه انعکاسی reflective vest
معنی 2 : متفکرانه

- اندیشمند
- فکور
- اهل غور و تفکر

ارادی


کلمات دیگر: