کلمه جو
صفحه اصلی

premise


معنی : فرض قبلی، بنیاد و اساس بحی، فرضیه مقدم، قضیه ثابت یا اثبات شده، صغری و کبرای قیاس منطقی، فرض منطقی کردن
معانی دیگر : (جمع) خانه و متعلقات آن، محوطه ی ساختمان، (منطق - در قیاس صوری) صغری یا کبری (به صغری می گویند minor premise و به کبری می گویند major premise)، مقدمه، فرض (مفروضات)، قضیه، بیان مقدمه، پیش آورد، (انگلیس - جمع) خصوصیات ملک (که در مقدمه ی سند نگاشته می شود)، ملک (مذکور در چنین سندی) (premiss هم می نویسند)، به عنوان صغری یا کبری ذکر کردن، پایه ی استدلال قرار دادن، منوط کردن، بنیاد واساس بحک، فر­ قبلی، فر­منطقی کردن

انگلیسی به فارسی

قضیه ثابت یا اثبات شده، بنیاد واساس بحث، صغری وکبرای قیاس منطقی، فرض قبلی، فرضیه مقدم، فرض منطقی کردن


فرضیه، فرض قبلی، بنیاد و اساس بحی، فرضیه مقدم، قضیه ثابت یا اثبات شده، صغری و کبرای قیاس منطقی، فرض منطقی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a proposition that forms the basis for an argument or a conclusion.
مترادف: hypothesis, proposition
مشابه: assumption, postulate, presumption, theorem, thesis

- Your conclusion is based on a false premise.
[ترجمه اسماعیل] نتیجه گیری شما برپایه یک پیش فرض اشتباه بنیان نهاده شده است
[ترجمه ترگمان] نتیجه گیری شما براساس یک فرضیه غلط بنا شده است
[ترجمه گوگل] نتیجه گیری شما بر اساس یک فرض غلط است
- The researchers base their argument on the premise that dinosaurs had already become extinct by this time.
[ترجمه ترگمان] محققان استدلال خود را بر این فرض که دایناسورها از هم اکنون منقرض شده اند، باز می کنند
[ترجمه گوگل] محققان بر این فرضیه تأکید می کنند که دایناسورها در این زمان منقرض شده اند

(2) تعریف: (pl.) a piece of land and the buildings on it, or a building and its grounds.
مشابه: grounds, lot, plot, property, site

- The landlord renovated the premises before the new tenants moved in.
[ترجمه حمید] صاحبخانه املاک را قبل از این که مستاجران جدید به آن ها نقل مکان کنند بازسازی کرد.
[ترجمه ترگمان] میهمان خانه دار محل را قبل از آنکه مستاجران حرکت کنند، تعمیر کرد
[ترجمه گوگل] صاحبخانه این محل ها را قبل از اینکه مستاجران جدید نقل مکان کرد، بازسازی کرد
- Smoking is not allowed anywhere on the premises of the hospital.
[ترجمه ترگمان] سیگار کشیدن در هیچ کجای محوطه بیمارستان مجاز نیست
[ترجمه گوگل] سیگار کشیدن در محل بیمارستان مجاز نیست

(3) تعریف: (pl.) the preliminary statement of facts or grounds for a legal proceeding.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: premises, premising, premised
• : تعریف: to state or assume as a premise, as in an argument or legal proceeding.
مترادف: assume, posit, postulate, suppose
مشابه: predicate, propose
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make or assume a premise.
مشابه: hypothesize, theorize

• proposition, basic assumption, presupposition, fundamental presumption
assume, hypothesize, theorize, presume, postulate
the premises of a business are all the buildings and land that it occupies.
a premise is something that you suppose is true and therefore use as a basis for an idea; a formal use.
if a theory is premised on an idea or belief, that idea or belief is assumed to be correct and has been used as the basis for the theory; a formal use.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] ملک
[سینما] فرضیه - موضوع - مقدمه - قضیه - چهارچوب موضوعی - قضیه نمایشی
[حقوق] مبنا، مقدمه، مراتب پیش گفته، فرض، قضیه، صغری و کبری، شرح مقدماتی سند، محوطه، عرصه و اعیان
[ریاضیات] فرض، مقدمه، مفروضات، فرض مقدم، صغری و کبری قیاس

مترادف و متضاد

Antonyms: fact, reality, truth


فرض قبلی (اسم)
prolepsis, premise, presupposition

بنیاد و اساس بهی (اسم)
premise

فرضیه مقدم (اسم)
premise

قضیه ثابت یا اثبات شده (اسم)
premise

صغری و کبرای قیاس منطقی (اسم)
premise

فرض منطقی کردن (فعل)
premise

hypothesis, argument


Synonyms: apriorism, assertion, assumption, basis, evidence, ground, posit, postulate, postulation, presumption, presupposition, proof, proposition, supposition, thesis


hypothesize


Synonyms: announce, assume, begin, commence, introduce, posit, postulate, predicate, presume, presuppose, start, state, suppose


Antonyms: be factual


جملات نمونه

1. Advice to investors was based on the premise that interest rates would continue to fall.
[ترجمه ترگمان]توصیه به سرمایه گذاران بر این فرض استوار بود که نرخ سود به سقوط ادامه خواهد داد
[ترجمه گوگل]مشاوره به سرمایه گذاران براساس فرضیه ای است که نرخ بهره همچنان کاهش می یابد

2. The research project is based on the premise stated earlier.
[ترجمه ترگمان]پروژه تحقیقاتی بر پایه این فرض است که قبلا ذکر شده است
[ترجمه گوگل]پروژه تحقیقاتی بر اساس پیش فرض اظهار شده است

3. Let me premise my argument with a bit of history.
[ترجمه ترگمان]بگذارید این بحث را با کمی تاریخ مطرح کنم
[ترجمه گوگل]بگذارید استدلال من را با کمی تاریخ بپذیرم

4. We can deduce a conclusion from the premise.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه استنتاج کنیم
[ترجمه گوگل]ما می توانیم نتیجه گیری را از این فرضیه نتیجه گیری کنیم

5. His reasoning is based on the premise that all people are equally capable of good and evil.
[ترجمه ترگمان]استدلال او بر این فرض استوار است که همه مردم به همان اندازه توانایی خوب و بدی دارند
[ترجمه گوگل]استدلال او بر این فرض استوار است که همه مردم به طور مساوی قادر به خیر و شر هستند

6. The premise is that schools will work harder to improve if they must compete.
[ترجمه ترگمان]این فرضیه این است که اگر آن ها باید رقابت کنند، مدارس بیشتر بهبود خواهند یافت
[ترجمه گوگل]فرض این است که مدارس سخت تر کار خواهد کرد برای بهبود در صورتی که باید به رقابت بپردازند

7. American justice works on the premise that an accused person is innocent until they are proved guilty.
[ترجمه ترگمان]عدالت آمریکا بر این فرض کار می کند که فرد متهم تا زمانی که گناهکار شناخته نشوند بی گناه است
[ترجمه گوگل]عدالت آمریکا بر این فرض استوار است که یک فرد متهم بی گناه است تا زمانی که مجرم شناخته شود

8. Statement C starts from the same premise, but is an even more explicit version of a teleology of the oppressed.
[ترجمه ترگمان]بیانیه C از یک فرض شروع می شود، اما یک نسخه دقیق تر از علیت نهایی of است
[ترجمه گوگل]بیانیه C از همان فرضیه شروع می شود، اما یک نسخه صریح تر از یک تلولوژیک از ظلم است

9. She formed her church on a simple premise: to open the doors to everyone.
[ترجمه ترگمان]کلیسا را روی یک فرضیه ساده ساخته بود که درها را به همه باز کند
[ترجمه گوگل]او کلیسای خود را در یک قاعده ساده برای باز کردن درها به همه

10. The underlying premise of the global market ideology is that every country will earn most of its income from exports.
[ترجمه ترگمان]فرضیه اصلی ایدئولوژی بازار جهانی این است که هر کشور بیش ترین درآمد خود را از صادرات به دست خواهد آورد
[ترجمه گوگل]فرضیه اصلی ایدئولوژی بازار جهانی این است که هر کشور بیشتر درآمد خود را از صادرات به دست خواهد آورد

11. I started with a premise that was open to finding a little, a bit more or some very bad stuff.
[ترجمه ترگمان]من با یک فرضیه شروع کردم که برای پیدا کردن کمی، کمی بیشتر و یا چیزهای بسیار بد باز بود
[ترجمه گوگل]من با یک فرضیه شروع کردم که برای پیدا کردن چیزهای کمی، کمی بیشتر یا برخی چیزهای بسیار بد بود

12. The present research is based on the premise that family style of emotional expression is a key factor in this respect.
[ترجمه ترگمان]پژوهش حاضر بر این اساس استوار است که سبک خانوادگی بیان عاطفی یک عامل کلیدی در این رابطه است
[ترجمه گوگل]پژوهش حاضر بر این فرض استوار است که سبک خانواده بیان عاطفی عامل اصلی در این رابطه است

13. The basic premise is that they think they know better than anyone else.
[ترجمه ترگمان]فرض اولیه این است که آن ها فکر می کنند آن ها بهتر از هر کس دیگری می دانند
[ترجمه گوگل]فرض اساسی این است که آنها فکر می کنند بهتر از هر کس دیگری می دانند

14. I have come to accept Joe AliTs premise that not a single species is unaffected by the rot taking place.
[ترجمه ترگمان]من آمده ام این فرض جو AliTs را قبول کنم که حتی یک گونه از این پوسیدگی در بین نیست
[ترجمه گوگل]من آمده ام تا فرض Joe AliTs را قبول کنم که هیچ یک از گونه ها تحت تاثیر قرار نمی گیرد

keep off the premises!

وارد این محوطه نشوید!


پیشنهاد کاربران

پیش فرض

فرضیه. نظریه. تئوری

مبنا، مقدمه

تئوری، فرضیه theory

فرض منطقی

● ساختمان یا محوطه مربوط به یک مکان خاص ( رستوران یا مدرسه )
● فرضیه ( به بریتیش البته )

ساختمان یا مکان فرضی ( نامعلوم )

فرض مقدم

محل

مفروضه

با توجه به دیکشنری آکسفورد: بیانیه یا ایده ای که پایه و اساس یک استدلال منطقی را تشکیل می دهد

مکان، محل

درون مایه

تبصره

1. مایملک، املاک و دارایی
2. اساس مطلب، لب کلام

اصول و قواعد اولیه


کلمات دیگر: