صفت ( adjective )
• (1) تعریف: opposite in direction, position, movement, or the like.
• مترادف: antithetic, backward, converse, counter, inverse
• مشابه: opposite, polar, topsy-turvy, upside-down
- Sales were way up last year, but we are now seeing a reverse trend in the housing market.
[ترجمه ترگمان] فروش سال گذشته در حال افزایش بود، اما اکنون شاهد یک روند معکوس در بازار مسکن هستیم
[ترجمه گوگل] فروش سال گذشته بالا رفت، اما اکنون شاهد روند معکوس در بازار مسکن هستیم
- The students were called to the stage in reverse alphabetical order.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان به ترتیب الفبایی به روی صحنه فراخوانده شدند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان به ترتیب الفبایی معکوس به صحنه دعوت شدند
• (2) تعریف: causing backward motion.
• متضاد: forward
• مشابه: backward
- I put the car in reverse gear and backed slowly out of the drive.
[ترجمه ترگمان] ماشین را در دنده عقب گذاشتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم
[ترجمه گوگل] من ماشین را در چرخ دنده عقب قرار دادم و به آرامی از درایو پشت سر گذاشتم
• (3) تعریف: facing away or toward the back.
• مترادف: back, posterior, rear
• مشابه: opposite
- The price of the painting was marked on the reverse side.
[ترجمه ترگمان] قیمت نقاشی روی دنده عقب مشخص شد
[ترجمه گوگل] قیمت نقاشی در طرف مقابل مشخص شد
- The song on the reverse side of the record became a hit in 1963.
[ترجمه ترگمان] آهنگ در بخش معکوس این رکورد در سال ۱۹۶۳ به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل] آهنگ در طرف مقابل این رکورد در سال 1963 به دست آمد
• (4) تعریف: contrary.
• مترادف: contrary
- Whatever my mother's opinion is, I can always count on my father to take the reverse position.
[ترجمه سهیلا] نظر مادرم هرچی باشه من همیشه میتونم روی پدرم حساب کنم که شرایط رو برعکس کنه.
[ترجمه ترگمان] نظر مادرم هر طور که باشد، من همیشه می توانم روی پدرم حساب کنم
[ترجمه گوگل] هرچیزی که مادرم به آن اعتقاد دارد، همیشه می توانم بر پدرم حساب کنم که موقعیت برگشتی داشته باشد
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the contrary or opposite side of something.
• مترادف: antipode, back, converse, inverse, rear
- Actually, the reverse of what he said is true.
[ترجمه ترگمان] در واقع برعکس اون چیزی که گفت حقیقت داره
[ترجمه گوگل] در واقع، معکوس آنچه که او گفت، درست است
• (2) تعریف: the opposing motion or direction from that which is normal.
• مترادف: reaction, regress, retrocession, reversal, withdrawal
- The driver had missed his exit and was moving in reverse alongside the highway.
[ترجمه ترگمان] راننده راه خروج خود را از دست داده بود و با دنده عقب به سمت بزرگراه حرکت می کرد
[ترجمه گوگل] راننده خروجش را از دست داد و در کنار بزرگراه حرکت کرد
• (3) تعریف: a decline in one's fortunes; reversal.
• مترادف: difficulty, reversal
- The business suffered a reverse when one of the partners left the firm.
[ترجمه ترگمان] زمانی که یکی از شرکا شرکت را ترک کرد، تجارت معکوس شد
[ترجمه گوگل] کسب و کار در معرض یک معکوس زمانی که یکی از شرکای شرکت را ترک کرد
• (4) تعریف: the state of a mechanism that brings about reverse movement, esp. a gear of an automobile transmission. (Cf. forward.)
- He put the car into reverse and backed it into a tree.
[ترجمه ترگمان] ماشین را واژگون کرد و آن را به درختی تکیه داد
[ترجمه گوگل] او ماشین را به سمت عقب قرار داده و آن را به یک درخت پشتوانه می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reverses, reversing, reversed
• (1) تعریف: to cause to move in an opposite direction.
• مترادف: back
• متضاد: advance
- Be careful when you reverse the car into the road.
[ترجمه صبا] مراقب باشید زمانی که ماشین را به جاده برمیگردانید
[ترجمه رضا خدایاری] مراقب باش وقتی که ماشین رو در جاده عقب و جلو می کنی.
[ترجمه ترگمان] زمانی که اتومبیل را به سمت جاده می برید مراقب باشید
[ترجمه گوگل] مراقب باشید زمانی که ماشین را به جاده تبدیل کنید
• (2) تعریف: to turn over or inside out.
• مترادف: flip, invert
• مشابه: overturn, tip over, turn, upend, upset
- This jacket is made so that you can reverse it.
[ترجمه ترگمان] این کت برای این ساخته شده است که شما می توانید آن را معکوس کنید
[ترجمه گوگل] این ژاکت ساخته شده است به طوری که شما می توانید آن را معکوس کنید
- Now reverse the material and iron it on the other side.
[ترجمه ترگمان] حالا مواد را معکوس کنید و از طرف دیگر آن را اتو کنید
[ترجمه گوگل] حالا مواد را عوض کنید و آن را در طرف دیگر آهن کنید
• (3) تعریف: to turn in an opposite position or direction.
• مترادف: flip, invert, transpose
• مشابه: turn
- He reversed his cap so that the visor shielded the back of his neck.
[ترجمه ترگمان] کلاهش را روی سر چرخاند تا نقاب پشت گردنش را بپوشاند
[ترجمه گوگل] او کلاه خود را به عقب برگرداند تا گارد محافظ پشت گردن او باشد
- The hikers got tired and decided to simply reverse their course.
[ترجمه ترگمان] راهپیمایان خسته شدند و تصمیم گرفتند که به سادگی مسیر خود را عوض کنند
[ترجمه گوگل] کوهنوردان خسته و تصمیم گرفتند که مسیر خود را معکوس کنند
• (4) تعریف: in law, to revoke or cancel (a decision such as a verdict).
• مترادف: abrogate, annul, nullify, overturn, repeal, rescind, revoke
• مشابه: abolish, cancel, countermand, invalidate, overrule, veto, void
- The upper court reversed the lower court's decision.
[ترجمه ترگمان] دادگاه عالی تصمیم دادگاه را لغو کرد
[ترجمه گوگل] دادگاه عالی تصمیم دادگاه پایینتر را تغییر داد
• (5) تعریف: of a process, to halt (something) and then change (it) so that it becomes the opposite.
• مترادف: undo
• مشابه: change, redo, turn
- The company is trying to reverse its downward trend in sales.
[ترجمه ترگمان] این شرکت می کوشد تا روند رو به پایین خود در فروش را معکوس کند
[ترجمه گوگل] این شرکت در حال تلاش برای کاهش روند فروش آن است
- Can we reverse the country's sense of despair?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانیم احساس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم احساس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: reversedly (adv.), reversely (adv.), reverser (n.)
• (1) تعریف: to turn, move, or point in an opposite direction.
• مترادف: back up, invert, retrocede
• مشابه: back, backtrack, double, revert, shift, switch, turn
- I saw the car suddenly reverse and hit the car behind it.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل را دیدم که ناگهان دنده عقب رفت و اتومبیل را پشت سر گذاشت
[ترجمه گوگل] من ماشین را به طور ناگهانی دیدم و ماشین را پشت سرش گذاشتم
• (2) تعریف: to change to a reverse gear.
• مشابه: shift
- I'm new at shifting gears, and I still can't reverse very well.
[ترجمه ترگمان] من تازه دنده عوض کردن دنده جدید هستم و هنوز هم نمی توانم درست عکس بگیرم
[ترجمه گوگل] من در چرخ دنده ها جدید هستم، و هنوز هم نمی توانم به خوبی به عقب برگردم