کلمه جو
صفحه اصلی

reverse


معنی : پشت، بدبختی، شکست، معکوس، وارونه، معکوس کننده، واژگون کردن، برگشتن، نقض کردن، بر گرداندن، پشت و رو کردن، وارونه کردن
معانی دیگر : پشت به رو، عقب به جلو، بالا پایین، واژگونه، مقلوب، باژگون، برعکس، عکس، نقطه ی مقابل، معکوس کردن یا شدن، وارون کردن یا شدن، پشت و رو کردن یا شدن، واژگونه کردن، مقلوب کردن، برعکس کردن، برگاشتن، طرف مقابل، (سکه) خط، (اتومبیل و غیره - دنده) عقب، لغو کردن، حکم یا رای مخالف دادن، تغییر عقیده دادن، بدبیاری، عدم موفقیت، ناکامی، پس پسکی رفتن، به قهقرا رفتن، عقب عقب رفتن، از عقب رفتن، رجوع شود به: reversal، خلاف، ضد، پاد، (کاملا) عوض کردن یا شدن، تغییر دادن، تغییر یافتن، دگرگون کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

وارونه، معکوس، معکوس کننده، پشت (سکه)، بدبختی،شکست، وارونه کردن، برگرداندن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن


معکوس، پشت، معکوس کردن، برگشتن


معکوس، پشت، شکست، بدبختی، وارونه کردن، برگشتن، پشت و رو کردن، نقض کردن، واژگون کردن، بر گرداندن، وارونه، معکوس کننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: opposite in direction, position, movement, or the like.
مترادف: antithetic, backward, converse, counter, inverse
مشابه: opposite, polar, topsy-turvy, upside-down

- Sales were way up last year, but we are now seeing a reverse trend in the housing market.
[ترجمه ترگمان] فروش سال گذشته در حال افزایش بود، اما اکنون شاهد یک روند معکوس در بازار مسکن هستیم
[ترجمه گوگل] فروش سال گذشته بالا رفت، اما اکنون شاهد روند معکوس در بازار مسکن هستیم
- The students were called to the stage in reverse alphabetical order.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان به ترتیب الفبایی به روی صحنه فراخوانده شدند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان به ترتیب الفبایی معکوس به صحنه دعوت شدند

(2) تعریف: causing backward motion.
متضاد: forward
مشابه: backward

- I put the car in reverse gear and backed slowly out of the drive.
[ترجمه ترگمان] ماشین را در دنده عقب گذاشتم و به آرامی از ماشین پیاده شدم
[ترجمه گوگل] من ماشین را در چرخ دنده عقب قرار دادم و به آرامی از درایو پشت سر گذاشتم

(3) تعریف: facing away or toward the back.
مترادف: back, posterior, rear
مشابه: opposite

- The price of the painting was marked on the reverse side.
[ترجمه ترگمان] قیمت نقاشی روی دنده عقب مشخص شد
[ترجمه گوگل] قیمت نقاشی در طرف مقابل مشخص شد
- The song on the reverse side of the record became a hit in 1963.
[ترجمه ترگمان] آهنگ در بخش معکوس این رکورد در سال ۱۹۶۳ به اوج خود رسید
[ترجمه گوگل] آهنگ در طرف مقابل این رکورد در سال 1963 به دست آمد

(4) تعریف: contrary.
مترادف: contrary

- Whatever my mother's opinion is, I can always count on my father to take the reverse position.
[ترجمه سهیلا] نظر مادرم هرچی باشه من همیشه میتونم روی پدرم حساب کنم که شرایط رو برعکس کنه.
[ترجمه ترگمان] نظر مادرم هر طور که باشد، من همیشه می توانم روی پدرم حساب کنم
[ترجمه گوگل] هرچیزی که مادرم به آن اعتقاد دارد، همیشه می توانم بر پدرم حساب کنم که موقعیت برگشتی داشته باشد
اسم ( noun )
(1) تعریف: the contrary or opposite side of something.
مترادف: antipode, back, converse, inverse, rear

- Actually, the reverse of what he said is true.
[ترجمه ترگمان] در واقع برعکس اون چیزی که گفت حقیقت داره
[ترجمه گوگل] در واقع، معکوس آنچه که او گفت، درست است

(2) تعریف: the opposing motion or direction from that which is normal.
مترادف: reaction, regress, retrocession, reversal, withdrawal

- The driver had missed his exit and was moving in reverse alongside the highway.
[ترجمه ترگمان] راننده راه خروج خود را از دست داده بود و با دنده عقب به سمت بزرگراه حرکت می کرد
[ترجمه گوگل] راننده خروجش را از دست داد و در کنار بزرگراه حرکت کرد

(3) تعریف: a decline in one's fortunes; reversal.
مترادف: difficulty, reversal

- The business suffered a reverse when one of the partners left the firm.
[ترجمه ترگمان] زمانی که یکی از شرکا شرکت را ترک کرد، تجارت معکوس شد
[ترجمه گوگل] کسب و کار در معرض یک معکوس زمانی که یکی از شرکای شرکت را ترک کرد

(4) تعریف: the state of a mechanism that brings about reverse movement, esp. a gear of an automobile transmission. (Cf. forward.)

- He put the car into reverse and backed it into a tree.
[ترجمه ترگمان] ماشین را واژگون کرد و آن را به درختی تکیه داد
[ترجمه گوگل] او ماشین را به سمت عقب قرار داده و آن را به یک درخت پشتوانه می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reverses, reversing, reversed
(1) تعریف: to cause to move in an opposite direction.
مترادف: back
متضاد: advance

- Be careful when you reverse the car into the road.
[ترجمه صبا] مراقب باشید زمانی که ماشین را به جاده برمیگردانید
[ترجمه رضا خدایاری] مراقب باش وقتی که ماشین رو در جاده عقب و جلو می کنی.
[ترجمه ترگمان] زمانی که اتومبیل را به سمت جاده می برید مراقب باشید
[ترجمه گوگل] مراقب باشید زمانی که ماشین را به جاده تبدیل کنید

(2) تعریف: to turn over or inside out.
مترادف: flip, invert
مشابه: overturn, tip over, turn, upend, upset

- This jacket is made so that you can reverse it.
[ترجمه ترگمان] این کت برای این ساخته شده است که شما می توانید آن را معکوس کنید
[ترجمه گوگل] این ژاکت ساخته شده است به طوری که شما می توانید آن را معکوس کنید
- Now reverse the material and iron it on the other side.
[ترجمه ترگمان] حالا مواد را معکوس کنید و از طرف دیگر آن را اتو کنید
[ترجمه گوگل] حالا مواد را عوض کنید و آن را در طرف دیگر آهن کنید

(3) تعریف: to turn in an opposite position or direction.
مترادف: flip, invert, transpose
مشابه: turn

- He reversed his cap so that the visor shielded the back of his neck.
[ترجمه ترگمان] کلاهش را روی سر چرخاند تا نقاب پشت گردنش را بپوشاند
[ترجمه گوگل] او کلاه خود را به عقب برگرداند تا گارد محافظ پشت گردن او باشد
- The hikers got tired and decided to simply reverse their course.
[ترجمه ترگمان] راهپیمایان خسته شدند و تصمیم گرفتند که به سادگی مسیر خود را عوض کنند
[ترجمه گوگل] کوهنوردان خسته و تصمیم گرفتند که مسیر خود را معکوس کنند

(4) تعریف: in law, to revoke or cancel (a decision such as a verdict).
مترادف: abrogate, annul, nullify, overturn, repeal, rescind, revoke
مشابه: abolish, cancel, countermand, invalidate, overrule, veto, void

- The upper court reversed the lower court's decision.
[ترجمه ترگمان] دادگاه عالی تصمیم دادگاه را لغو کرد
[ترجمه گوگل] دادگاه عالی تصمیم دادگاه پایینتر را تغییر داد

(5) تعریف: of a process, to halt (something) and then change (it) so that it becomes the opposite.
مترادف: undo
مشابه: change, redo, turn

- The company is trying to reverse its downward trend in sales.
[ترجمه ترگمان] این شرکت می کوشد تا روند رو به پایین خود در فروش را معکوس کند
[ترجمه گوگل] این شرکت در حال تلاش برای کاهش روند فروش آن است
- Can we reverse the country's sense of despair?
[ترجمه ترگمان] آیا می توانیم احساس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانیم احساس ناامیدی کشور را معکوس کنیم؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: reversedly (adv.), reversely (adv.), reverser (n.)
(1) تعریف: to turn, move, or point in an opposite direction.
مترادف: back up, invert, retrocede
مشابه: back, backtrack, double, revert, shift, switch, turn

- I saw the car suddenly reverse and hit the car behind it.
[ترجمه ترگمان] اتومبیل را دیدم که ناگهان دنده عقب رفت و اتومبیل را پشت سر گذاشت
[ترجمه گوگل] من ماشین را به طور ناگهانی دیدم و ماشین را پشت سرش گذاشتم

(2) تعریف: to change to a reverse gear.
مشابه: shift

- I'm new at shifting gears, and I still can't reverse very well.
[ترجمه ترگمان] من تازه دنده عوض کردن دنده جدید هستم و هنوز هم نمی توانم درست عکس بگیرم
[ترجمه گوگل] من در چرخ دنده ها جدید هستم، و هنوز هم نمی توانم به خوبی به عقب برگردم

• opposite, contrary; back side, rear; setback, misfortune, defeat; gear or mechanism that drives movement in a direction opposite to the normal direction; area printed with a light design on a dark background (printing)
overturn, flip; invert, transpose; cause to move backward; cause to move in the opposite direction; revoke, cancel, annul; change, alter
having the back side exposed to view; opposite, contrary; moving or behaving in a manner opposite to the norm
to reverse a process, decision, or policy means to change it to its opposite.
if you reverse the order of a set of things, you arrange them in the opposite order, so that the first thing comes last.
if you reverse the positions or functions of two things, you change them so that each thing has the position or function that the other one had.
when a car reverses or when you reverse it, you drive it backwards.
if your car is in reverse, you have changed gear so that you can drive it backwards.
reverse means opposite to what has just been described.
the reverse is the opposite of what has just been mentioned.
if you reverse the charges when you make a telephone call, the person you are calling pays for the call.

دیکشنری تخصصی

[سینما] حرکت معکوس
[کامپیوتر] معکوس، وارون - جایگزینی سفید با سیاه و سیاه با سفید . بلوک معکوس شده از تایپ ممکن است یک عنصر طراحی نمایشی باشد. با این حال، خوانایی هم می تواند یک عامل باشد .خواندن یک بلوک بزرگ از متن معکوس شده مشکل است . شکل حروف با سرکشیهای مویی به خوبی معکوس نمی شوند. هنگام معکوس کردن متن در زمینه های رنگی دقت داشته باشید که بین حروف و زمینه ی متن وضوح کافی وجود داشته باشد.
[برق و الکترونیک] معکوس
[زمین شناسی] معکوس، واژگون - تعلق داشتن به طرف قاعده ای یک کلونی بریوزوآن پوششی یا با رشد آزاد.
[نساجی] پشت - معکوس - وارونه - پشت و رو کردن - پارچه ضخیم و کم تراکم فرانسوی که یکطرف آن پرز داده شده است
[ریاضیات] بر عکس کردن، وارونه، معکوس کردن، معکوس، عوض کردن، وارون کردن، واژگون کردن، پشت و رو کردن، وارون، منعکس

مترادف و متضاد

Antonyms: identical, same


bad luck; failure


پشت (اسم)
back, rear, support, continuation, sequel, backbone, backside, reverse, dorsum, back part, generation, flesh side, wrong side

بدبختی (اسم)
calamity, adversity, misery, misfortune, disaster, mishap, reverse, misadventure, mischance, ill-being, wrack

شکست (اسم)
fracture, deflection, break, washout, failure, reverse, defeat, setback, losing, breakage, defeasance, defeature, refraction, flunk, fizzle, plumper, unsuccess

معکوس (صفت)
contrary, opposite, reverse, reverberate, inverse, inverted, turned upside down, echoic, reflected, repercussive

وارونه (صفت)
opposite, converse, reverse, inverse, topsy-turvy, upside-down, head over heels, resupinate

معکوس کننده (صفت)
reverse

واژگون کردن (فعل)
upset, reverse, overturn, topple

برگشتن (فعل)
sheer, hark back, change, bend, regurgitate, return, reverse, backslide, rebound, come back, remount, blench, put about, revert, resile, topple, recrudesce

نقض کردن (فعل)
break, breach, gainsay, reverse, violate, quash, contravene, disaffirm, infract

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

پشت و رو کردن (فعل)
turn, reverse, evert

وارونه کردن (فعل)
turn, cant, reverse, turn out, keel, convert, turn over

Synonyms: about-face, antipode, antipole, antithesis, back, bottom, change of mind, contra, contradiction, contradictory, contrary, converse, counter, counterpole, flip-flop, flip side, inverse, other side, overturning, rear, regression, retrogression, retroversion, reversal, reversement, reversion, switch, turn, turnabout, turn around, turning, underside, verso, volte-face, wrong side


Synonyms: adversity, affliction, bath, blow, catastrophe, check, conquering, defeat, disappointment, hardship, misadventure, misfortune, mishap, repulse, reversal, setback, trial, turnabout, vanquishment, vicissitude


Antonyms: good fortune, good luck, progress, success


turn upside down or backwards


Synonyms: about-face, back, backpedal, backtrack, back up, capsize, double back, evaginate, evert, exchange, flip-flop, go back, go backwards, interchange, inverse, invert, move backwards, overturn, rearrange, retreat, revert, shift, switch, transfer, transplace, transpose, turn around, turn back, turn over, upend, upset


cancel, change


Synonyms: alter, annul, backpedal, backtrack, convert, countermand, declare null and void, dismantle, double back, flip-flop, invalidate, lift, modify, negate, nullify, overrule, overset, overthrow, overturn, quash, recall, renege, repeal, rescind, retract, revoke, set aside, turn around, turn the tables, undo, upset


Antonyms: do, enforce, go ahead, meet, reserve


جملات نمونه

1. reverse gear
دنده عقب

2. reverse order
ترتیب وارونه

3. reverse gear
دنده عقب

4. reverse the charge
پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم می گویند)

5. the reverse of a leaf
پشت برگ

6. the reverse of good luck
نقطه ی مقابل خوش بیاری

7. the reverse side of a coin
پشت یک سکه

8. to reverse the flow of a river
جریان رودخانه را معکوس کردن

9. to reverse the turning of the wheels
چرخش چرخ ها را وارونه کردن

10. in reverse
به عقب،وارونه،وارون،معکوس

11. to put the gear in reverse
دنده عقب گرفتن

12. to read the alphabet in reverse
الفبا را از آخر به اول خواندن (وارونه خواندن)

13. she was hoping for a sunny day but the fact was just the reverse
او به امید یک روز آفتابی بود ولی واقعیت درست عکس آن بود.

14. The reverse side of the coin has a picture of a flower.
[ترجمه ترگمان]قسمت معکوس سکه یک تصویر از یک گل دارد
[ترجمه گوگل]طرف مقابل این سکه یک تصویر از گل دارد

15. The government has failed to reverse the economic decline.
[ترجمه ترگمان]دولت نتوانسته است کاهش اقتصادی را معکوس کند
[ترجمه گوگل]دولت ناکام مانده است

16. Please reverse the positions of two pictures.
[ترجمه ترگمان]لطفا موقعیت دو عکس را معکوس کنید
[ترجمه گوگل]لطفا موقعیت دو عکس را عوض کنید

17. This problem is the reverse of the previous one.
[ترجمه ترگمان]این مشکل معکوس کردن عکس قبلی است
[ترجمه گوگل]این مسئله، معکوس شدن پیشین است

18. Amis tells the story in reverse, from the moment the man dies.
[ترجمه ترگمان]Amis داستان را برعکس می گوید، از لحظه ای که مرد می میرد
[ترجمه گوگل]عامی داستان را به عقب برگرداند، از لحظه ای که مرد می میرد

19. The garage is open, so you can reverse in.
[ترجمه Amir] گاراژ باز است، پس میتونی ( با دنده عقب ) وارد شی
[ترجمه ترگمان]گاراژ بازه تا بتونی برگردی
[ترجمه گوگل]گاراژ باز است، بنابراین شما می توانید در معکوس

20. The secret number is my phone number in reverse.
[ترجمه ترگمان]شماره سری شماره تلفن من در عکس است
[ترجمه گوگل]شماره مخفی شماره تلفن من در عقب است

21. The experiment had the reverse effect to what was intended.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش اثر معکوس بر آنچه در نظر گرفته شده بود را داشت
[ترجمه گوگل]این آزمایش تا حدی که در نظر گرفته شده بود اثر معکوس داشت

to read the alphabet in reverse

الفبا را از آخر به اول خواندن (وارونه خواندن)


reverse order

ترتیب وارونه


She was hoping for a sunny day but the fact was just the reverse.

او به امید یک روز آفتابی بود ولی واقعیت درست عکس آن بود.


the reverse of good luck

نقطه‌ی مقابل خوش‌بیاری


He reversed his glass as a signal that he did not want any more drinks.

او به نشان اینکه دیگر مشروب نمی‌خواهد گیلاس خود را وارونه قرار داد.


The government reversed its policy.

دولت سیاست خود را معکوس کرد.


to reverse the turning of the wheels

چرخش چرخ‌ها را وارونه کردن


to reverse the flow of a river

جریان رودخانه را معکوس کردن


the reverse of a leaf

پشت برگ


the reverse side of a coin

پشت یک سکه


to put the gear in reverse

دنده عقب گرفتن


The higher court reversed that judgement.

دادگاه عالی‌تر آن داوری را لغو کرد.


He reversed himself about the superiority of his own mother's cooking.

درباره‌ی برتری پخت‌و‌پز مادرش تغییر رأی داد.


They met with heavy reverses.

با شکستهای سنگینی مواجه شدند.


The car reversed into the garage.

اتومبیل از پشت وارد گاراژ شد.


اصطلاحات

reverse the charge

پول تلفن را به حساب گیرنده گذاشتن (آمریکا: call collect هم می‌گویند)


reverse gear

دنده عقب


in reverse

به عقب، وارونه، وارون، معکوس


پیشنهاد کاربران

برخلاف

وارونه کردن، معکوس کردن

It seems like the speed of their operationمعکوس

go backward in a car

لغو کردن, نقض کردن

( ماشین ) با دنده عقب راندن_معکوس رفتن

دنده عقب رفتن

برعکس کردن

you shouldn't reserve when you are driving in freeways
نباید دنده عقب بری وقتی تو آزاد راه ها رانندگی میکنی
🎐🎐

منقلب کردن

معکوس سازی

رفع کردن

بهبود یافتن
رفع شدن

بر خلاف ( جهت - مسیر - راه ) رفتن


opposite

عکس نقیض

بازی برگشت ( فوتبال )

پس گرفتن


کلمات دیگر: