کلمه جو
صفحه اصلی

pushing


معنی : جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار
معانی دیگر : پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

انگلیسی به فارسی

دلیر، ماجراجو، جسور، باپشتکار، پر رو


هل دادن، دلیر، جسور، باپشتکار، پر رو


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: pushingly (adv.), pushingness (n.)
(1) تعریف: energetic or enterprising.

(2) تعریف: too forward; pushy.
مشابه: aggressive, pushy

• applying force, shoving
act of pressing; act of placing pressure on; act of shoving, act of jostling, act of thrusting from behind
if you say that someone is pushing a particular age, you mean that they are nearly that age; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[سینما] روش تقویت تصویر در مرحله چاپ
[کامپیوتر] فشار دادن، نشاندن .
[برق و الکترونیک] رانده شدگی تغییری که در بسامد تشدید مدار در اثر تغییرات ولتاژ اعمال شده .

مترادف و متضاد

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

دلیر (صفت)
adventurous, brave, courageous, plucky, gallant, bold, chivalric, hardy, intrepid, valorous, doughty, stout-hearted, lion-hearted, manful, pushing

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

با پشتکار (صفت)
pushing

جملات نمونه

1. pushing this button will activate the machine
با فشار این دکمه ماشین به کار می افتد.

2. he is pushing for his son's candidacy
او برای نامزدی پسرش تلاش می کند.

3. she is pushing sixty years of age
او قریب به شصت سال دارد.

4. Tropical storm Marco is pushing northward up Florida's coast.
[ترجمه ترگمان] توفان استوایی \"مارکو\" داره به سمت شمال \"فلوریدا\" هل میده
[ترجمه گوگل]طوفان گرمسیری مارکو به سمت شمال به سمت ساحل فلوریدا حرکت می کند

5. The kids were pushing the roundabout at a giddy speed.
[ترجمه ترگمان]بچه ها میدان را با سرعت سرسام آوری عقب می زدند
[ترجمه گوگل]بچه ها سرعت چرخش را به سرعت حرکت دادند

6. He walked slowly up the hill pushing his bike.
[ترجمه ترگمان]آهسته از تپه بالا رفت و دوچرخه اش را هل داد
[ترجمه گوگل]او به آرامی قدم زد تا تپه دوچرخه سواری کند

7. Spring is coming; all the trees are pushing out new shoots.
[ترجمه ترگمان]بهار دارد نزدیک می شود، همه درخت ها تیر تازه می کنند
[ترجمه گوگل]بهار در راه است؛ تمام درختان از شاخه های جدیدی عبور می کنند

8. My grandmother's pushing eighty but she's as fit as ever.
[ترجمه ترگمان]مادربزرگم هشتاد سالش است، اما مثل همیشه است
[ترجمه گوگل]مادربزرگ من هشتاد ساله است اما او هم مثل همیشه مناسب است

9. Several men are pushing school desks and chairs into neat rows.
[ترجمه ترگمان]چند نفر میز و صندلی ها را به ردیف های منظم هل می دهند
[ترجمه گوگل]چندین نفر از مدرسه ها و صندلی ها به رشته های شسته و رفته است

10. The winds blow across the sea, pushing little waves into bigger and bigger ones.
[ترجمه ترگمان]باد بر دریا وزید و امواج کوچک را به بزرگ تر و بزرگ تر هل می دهد
[ترجمه گوگل]بادها در سراسر دریا نفوذ می کنند و امواج کمی را به بزرگتر و بزرگتر می رسانند

11. The crowd was pushing and shoving to get a better view.
[ترجمه ترگمان]جمعیت هل می دادند و هل می دادند تا منظره بهتری پیدا کنند
[ترجمه گوگل]جمعیت برای تحقق دیدگاه بهتر فشار می آورد

12. She kept pushing back wisps of hair that fell over her eyes.
[ترجمه ترگمان]موهای پشت سرش را که روی چشم هایش افتاده بود، عقب نگه داشت
[ترجمه گوگل]او همچنان به عقب رانده شدن موهایش که روی چشمهایش افتاده بود، ادامه داد

13. People living near the airport are pushing for new rules about night flight.
[ترجمه ترگمان]افرادی که در نزدیکی فرودگاه زندگی می کنند به دنبال قوانین جدید پرواز شبانه هستند
[ترجمه گوگل]مردم در نزدیکی فرودگاه زندگی می کنند برای قوانین جدید در مورد پرواز شبانه

14. Life never stops pushing forward. Stay focused and never slow down with regrets.
[ترجمه ترگمان]زندگی هرگز جلو نمی رود متمرکز باشید و هرگز با حسرت آن را کاهش ندهید
[ترجمه گوگل]زندگی هرگز متوقف می شود به جلو اقامت متمرکز و هرگز با تاسف بار کم نشوید

15. The waiter was pushing a laden sweet trolley towards our table.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت با چرخ دستی خوراکی ها را به طرف میز ما هل داد
[ترجمه گوگل]پیشخدمت یک صندلی سبز شیرین به سمت میز ما حرکت کرد

پیشنهاد کاربران

هل دادن

با فشار

در بعضی جا ها به معنی انرژی بخشیدن

فشار اوردن

عصبانی کردن

دیوانه شدن ( دی ونم نکن )

پیشبرد یک هدف -

در تلاش برایِ . . .

به زور

درحال فشار دادن

تحمیل کردن


کلمات دیگر: