کلمه جو
صفحه اصلی

separation


معنی : جدایی، تفکیک، فراق، انفصال، دوری، مفارقت
معانی دیگر : جداسازی، دسته بندی، دسته دسته سازی، سواکردن، دوری از معشوق یا عزیزان، انشعاب، تفرقه، انتزاع، اعتزال، (خدمت به ویژه در ارتش) انفصال، اخراج، خاتمه خدمت، برکناری، شکاف، درز، فاصله، (استخوان و مفصل) دررفتگی، (ازدواج) متارکه، حائل

انگلیسی به فارسی

جدایی، فراق، دوری، تفکیک، متارکه، انفصال


انگلیسی به انگلیسی

• split, gap, breach; state of being divided; act of splitting, act of dividing; disconnection, detachment; act of setting apart, segregation; act of partitioning
the separation of two or more people or things is their movement away from each other or their state of being kept apart.
a separation between two or more people is a period of time that they spend apart from each other.
if a married couple have a separation, they decide to live apart.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] جداسازی، تفکیک
[شیمی] جداسازی
[سینما] تفکیک
[عمران و معماری] جدایی - انفصال - جداشدگی - طبله
[برق و الکترونیک] جدایی زاویه جداسازی بین کانالهای چپ و راست استریو، بر حسب دسی بل . مقدار مشابهی برای کانالهای جلو و عقب در سیستم چهار صدایی به کار می رود . هر چه جداسازی بر حسب دسی بل بیشتر باشد، جدایی بهتر است. - تفکیک، جداسازی
[زمین شناسی] پدپده جدایش
[حقوق] تفکیک، متارکه، جدایی، انفصال
[نساجی] جداسازی
[ریاضیات] جداسازی
[معدن] جدایش (زمین شناسی ساختمانی)
[پلیمر] جداسازی

مترادف و متضاد

جدایی (اسم)
abscission, separation, divorce, segregation, breakaway, rupture, dissociation, gulf, schism, divorcement, schismatism, disjunction, disunion, seclusion, sequestrum, severance

تفکیک (اسم)
detachment, disconnection, separation, segregation, dissociation, breakdown, differentiation, breaking, separatism, disjunction, severance

فراق (اسم)
departure, separation, parting

انفصال (اسم)
secession, separation, discharge, discontinuity, schism, schismatism, disjunction, extrusion, disunion, retirement

دوری (اسم)
distance, separation, dish, periodicity, grail, remoteness, improbability, inaccessibility, paten

مفارقت (اسم)
separation

being apart; break-up


Synonyms: break, dedomiciling, departure, detachment, disconnection, disengagement, disjunction, disrelation, dissociation, dissolution, disunion, division, divorce, divorcement, embarkation, estrangement, farewell, gap, leave-taking, parting, parting of the ways, partition, rift, rupture, segregation, severance, split, split-up


Antonyms: togetherness


جملات نمونه

separation of flour from bran by bolting

جداسازی آرد از سبوس از راه سرند کردن


1. separation from his wife and children was painful for him
فراق زن و فرزند برایش دردآور بود.

2. separation intensified their love
جدایی،عشق آن دو را تند و تیزتر کرد.

3. separation of flour from bran by bolting
جداسازی آرد از سبوس از راه سرند کردن

4. his separation from the army
انفصال او از خدمت ارتش

5. shoulder separation
دررفتگی (استخوان) شانه

6. the separation between the spokes of a wheel
فاصله ی میان پره های یک چرخ

7. the separation of church and state
جداسازی مذهب از دولت

8. the separation of church and state
جدا سازی کلیسا از دولت

9. the separation of letters in the central post office
دسته دسته کردن نامه ها در اداره ی مرکزی پست

10. the separation of politics and religion
جدایی سیاست و مذهب

11. the separation which he brought about in the church has not healed yet
تفرقه ای که او در کلیسا ایجاد کرد هنوز التیام نیافته است.

12. the pain of separation
رنج جدایی

13. the sorrow of separation ended . . .
سپری شد غم جدایی. . .

14. shipment of fragile articles requires separation and cushioning
ارسال اشیای شکننده مستلزم جداسازی و لفاف پیچی است.

15. one of the leaders of the separation
یکی از رهبران انشعاب

16. The separation is by mutual agreement.
[ترجمه ترگمان]این جدایی از طریق توافق دوجانبه است
[ترجمه گوگل]تفکیک با توافق متقابل است

17. She is visiting her family after a long separation.
[ترجمه ترگمان]او پس از جدایی طولانی از خانواده اش دیدن می کند
[ترجمه گوگل]پس از جدایی طولانی از خانواده اش بازدید می کند

18. They were reunited after a separation of more than 20 years.
[ترجمه ترگمان]آن ها پس از جدایی بیش از ۲۰ سال دوباره به هم پیوستند
[ترجمه گوگل]آنها پس از جدا شدن بیش از 20 سال دوباره متحد شدند

19. They agreed to a trial separation.
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک آزمایش آزمایشی موافقت کردند
[ترجمه گوگل]آنها با جدایی محاکمه موافقت کردند

20. One common cause of homelessness is separation or divorce.
[ترجمه ترگمان]یکی از علل اصلی بی خانمانی، جدایی یا طلاق است
[ترجمه گوگل]یک علت شایع بی خانمان، جدایی یا طلاق است

21. The long separation was a test of their love.
[ترجمه ترگمان]جدایی طولانی، آزمون عشق آن ها بود
[ترجمه گوگل]جدایی طولانی آزمون عشق آنها بود

22. After years of separation they were finally reunited.
[ترجمه ترگمان]پس از سال ها جدایی، سرانجام دوباره به هم پیوستند
[ترجمه گوگل]پس از سالها جدایی، آنها سرانجام مجددا متحد شدند

23. They're considering separation as an option.
[ترجمه ترگمان]آن ها جداسازی را به عنوان یک گزینه در نظر می گیرند
[ترجمه گوگل]آنها در حال جدایی به عنوان یک گزینه هستند

the separation of politics and religion

جدایی سیاست و مذهب


Shipment of fragile articles requires separation and cushioning.

ارسال اشیای شکننده مستلزم جداسازی و لفاف‌پیچی است.


the separation of letters in the central post office

دسته‌دسته کردن نامه‌ها در اداره‌ی مرکزی پست


the sorrow of separation ended ...

سپری شد غم جدایی...


Separation from his wife and children was painful for him.

فراق زن و فرزند برایش دردآور بود.


one of the leaders of the separation

یکی از رهبران انشعاب


The separation which he brought about in the church has not healed yet.

تفرقه‌ای که او در کلیسا ایجاد کرد، هنوز التیام نیافته است.


his separation from the army

انفصال او از خدمت ارتش


the separation between the spokes of a wheel

فاصله‌ی میان پره‌های یک چرخ


shoulder separation

دررفتگی (استخوان) شانه


پیشنهاد کاربران

تفکیک

پهنه بندی

I am satisfied and I want to be intimate with you so that separation does not happen to us
من راضی هستم و می خواهم با شما محرم باشم تا جدایی برای ما پیش نیاید

separation ( شیمی )
واژه مصوب: جداسازی 3
تعریف: جدا کردن اجزای جامد و مایع و گاز سازندۀ مخلوط به کمک روش های مختلف، نظیر تقطیر و استخراج و جذب


کلمات دیگر: