کلمه جو
صفحه اصلی

criterion


معنی : محک، میزان، معیار، ملاک، ضابطه، مقیاس، نشان قطعی
معانی دیگر : پیمانه، سنجه، استاندارد (standard)، ایاره

انگلیسی به فارسی

ملاک، میزان، مقیاس، معیار، نشان قطعی، محک، ضابطه


ضابطه، معیار


معیار، ملاک، ضابطه، محک، مقیاس، میزان، نشان قطعی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: criteria, criterions
• : تعریف: a standard or test by which to judge or decide.
مترادف: gauge, model, norm, standard, test, touchstone
مشابه: barometer, bench mark, canon, guide, measure, scale, yardstick

- Fast acceleration is only one criterion of automotive excellence.
[ترجمه ترگمان] شتاب سریع تنها یک معیار از برتری خودرو است
[ترجمه گوگل] شتاب سریع تنها یک معیار از برتری خودرو است
- Unfortunately, he didn't meet the criteria for acceptance into the school.
[ترجمه ترگمان] متاسفانه، او معیارهای پذیرش در مدرسه را ندید
[ترجمه گوگل] متاسفانه او معیارهای پذیرش در مدرسه را رعایت نکرد
- The company bases its hiring on several criteria, including the applicant's willingness to travel.
[ترجمه ترگمان] این شرکت استخدام خود را براساس چندین معیار شامل تمایل متقاضی برای سفر باز می کند
[ترجمه گوگل] این شرکت استخدام خود را بر اساس معیارهای مختلف، از جمله تمایل متقاضی برای سفر، پایه گذاری می کند

• standard against which something is measured (i.e. standard or principle)
a criterion is a standard by which you judge or decide something.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ضابطه - معیار - مصداق - سنجه
[برق و الکترونیک] معیار، محک
[نساجی] میزان - ملاک
[ریاضیات] محک
[پلیمر] معیار
[آمار] ملاک
[آب و خاک] معیار، ضابطه

مترادف و متضاد

محک (اسم)
acid test, benchmark, test, criterion, touchstone, proof, exam, examination, examen, pons asinorum

میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales

معیار (اسم)
test, criterion, touchstone, canon, gauge, scale, standard, yardstick, paragon

ملاک (اسم)
support, ground, reason, criterion, proof, exemplar, pattern, sample, landowner, landlord, landholder

ضابطه (اسم)
order, criterion, rule, prototype, law

مقیاس (اسم)
measure, criterion, gauge, scale, yardstick, meter, indicator

نشان قطعی (اسم)
criterion

test, gauge for judgment


Synonyms: archetype, basis, benchmark, canon, example, exemplar, fact, foundation, law, measure, model, norm, opinion, original, paradigm, pattern, point of comparison, precedent, principle, proof, prototype, rule, scale, standard, touchstone, yardstick


Antonyms: change, conjecture, fancy, guess, possibility, probability


جملات نمونه

1. his only criterion . . .
یگانه معیار او . . .

2. Senior managers stipulated work-life balance as their main criterion when choosing jobs.
[ترجمه ترگمان]مدیران ارشد، تعادل کار - زندگی را به عنوان معیار اصلی خود هنگام انتخاب شغل تصریح کردند
[ترجمه گوگل]مدیران ارشد، تعادل کار و زندگی را بعنوان معیار اصلی آنها در انتخاب شغل تعریف کردند

3. Academic ability is not the sole criterion for admission to the college.
[ترجمه ترگمان]توانایی آکادمیک تنها معیار ورود به کالج نیست
[ترجمه گوگل]توانایی علمی تنها معیاری برای پذیرش در کالج نیست

4. Score each criterion on a scale of 1 to
[ترجمه ترگمان]امتیاز هر معیار در مقیاس ۱ تا
[ترجمه گوگل]امتیاز هر معیار را در مقیاس 1 تا

5. Now the examination score serves as the only criterion for a student's academic performance.
[ترجمه ترگمان]اکنون امتیاز معاینه به عنوان تنها معیار برای عملکرد تحصیلی دانشجویان عمل می کند
[ترجمه گوگل]در حال حاضر نمره آزمون به عنوان تنها معیار برای عملکرد تحصیلی دانش آموز عمل می کند

6. bacillus, bacilli * larva, larvae * criterion, criteria.
[ترجمه ترگمان]bacillus، لارو، لارو، معیار، معیارها
[ترجمه گوگل]باسیل، باسیل * لارو، لارو * معیار، معیار

7. The most important criterion for entry is that applicants must design and make their own work.
[ترجمه ترگمان]مهم ترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید طراحی کنند و کار خود را انجام دهند
[ترجمه گوگل]مهمترین معیار برای ورود این است که متقاضیان باید طراحی خود را انجام دهند و کار خود را انجام دهند

8. By this criterion, very few people are suitable.
[ترجمه ترگمان]با این معیار، افراد بسیار کمی مناسب هستند
[ترجمه گوگل]با این معیار، تعداد کمی از افراد مناسب هستند

9. One crucial criterion in justifying a screening programme is that intervention is more effective in presymptomatic disease than after symptoms have appeared.
[ترجمه ترگمان]یک معیار مهم در توجیه این برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری presymptomatic نسبت به بعد از بروز علائم موثر است
[ترجمه گوگل]یک معیار مهم در توجیه برنامه غربالگری این است که مداخله در بیماری های بدون علامت موثر تر از زمانی است که علائم ظاهر شده است

10. To be sure, this is not the only criterion: the voices of other Christians may be very confused.
[ترجمه ترگمان]برای اطمینان، این تنها معیار نیست: صداهای دیگر مسیحیان ممکن است بسیار اشتباه باشند
[ترجمه گوگل]مطمئنا این تنها معیار نیست: صدای مسیحیان دیگر ممکن است بسیار گیج شود

11. This difference of criterion as to the character of the conflict was reflected in the way power was handled on each side.
[ترجمه ترگمان]این تفاوت معیار به عنوان ویژگی تعارض در روش کنترل توان در هر طرف منعکس شد
[ترجمه گوگل]این تفاوت معیار در مورد شخصیت درگیری در نحوه برخورد با قدرت در هر طرف منعکس شد

12. This notion of a criterion could be used to show the argument from analogy to be unnecessary.
[ترجمه ترگمان]این مفهوم از یک ضابطه می تواند برای نشان دادن استدلال از قیاس برای غیر ضروری بودن استفاده شود
[ترجمه گوگل]این مفهوم از یک معیار میتواند برای نشان دادن استدلال از قیاس غیر ضروری باشد

13. The use of unemployment rates as a criterion of the effectiveness of regional policies is of limited value.
[ترجمه ترگمان]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای ارزش محدودی دارد
[ترجمه گوگل]استفاده از نرخ بیکاری به عنوان معیار اثربخشی سیاست های منطقه ای از ارزش محدود است

14. The criterion is the number of years before the pre-tax cash receipts from the project pay back the capital invested.
[ترجمه ترگمان]این معیار، تعداد سال هایی است که قبل از رسیده ای وجوه نقد از پروژه، سرمایه سرمایه گذاری شده را پس می دهد
[ترجمه گوگل]معیار تعداد سال هایی است که قبل از دریافت مالیات بر درآمد قبل از مالیات از سرمایه بازپرداخت می شود

15. Therefore, the main criterion is value for money.
[ترجمه ترگمان]بنابراین معیار اصلی برای پول ارزش دارد
[ترجمه گوگل]بنابراین، معیار اصلی ارزش پول است

the criteria for accepting students

ضوابط پذیرش دانشجو


his only criterion ...

یگانه معیار او ...


one of the most important criteria for physical health

یکی از مهمترین سنجه‌های سلامتی جسمی


پیشنهاد کاربران

سنجه

معیار

محک
میزان
معیار
ابزار سنجش

میزان
معیار


کلمات دیگر: