کلمه جو
صفحه اصلی

composite

معنی : مخلوط، چیز مرکب، هم گذاره، چیز مرکب، مرکب
معانی دیگر : مختلط، همنهشت، همنهشته، ترکیب، آمیزه، هم نهاده، (c بزرگ - معماری روم باستان) سرستون مختلط (آمیزه ای از ionic و corinthian)، (گیاه شناسی) مرکب ها (تیره ی asteraceae و راسته ی asterales - گیاهان دولپه ای که گل آنها خوشه ای است مانند گل داودی و گل مینا)، گیاه مرکب، مرکبیان، کلی، سرجمع

انگلیسی به فارسی

مخلوط، مرکب، چیز مرکب، هم‌گذاره

کامپوزیت، مخلوط، چیز مرکب، هم گذاره، مرکب

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• (1) تعریف: composed of separate elements or factors.
• مترادف: compound
• مشابه: blinded, combined, complex, consolidated, manifold, miscellaneous, mixed, mixed-up, synthesized
- The composite score is the total of your verbal and math scores.
[ترجمه ترگمان] امتیاز کامپوزیت، مجموع امتیازات شفاهی و شفاهی شماست
[ترجمه گوگل] نمره کامپوزیت کل نمرات کلامی و ریاضی شما است
• (2) تعریف: belonging to a family of plants that includes daisies, dandelions, and asters, in which florets are densely clustered in a head that appears to be a single flower.
اسم ( noun )
مشتقات: compositely (adv.), compositeness (n.)
• (1) تعریف: something composed of separate elements, esp. a combination of elements that has structural or functional properties not found in its separate parts; compound.
• مترادف: amalgam, composition, compost, compound
• متضاد: element
• مشابه: aggregate, alloy, blend, combination, concoction, consolidation, intermixture, manifold, mixture, synthesis, union
• (2) تعریف: a visual image, esp. a photograph, composed of several individual pictures.
• مشابه: mosaic
• (3) تعریف: a composite plant.
• compound, combination, substance composed of different elements
compound, mixed, hybrid, composed of different elements
a composite object or item is made up of several different things or parts.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] مرکب
[کامپیوتر] مرکب
[برق و الکترونیک] مرکب، مخلوط
[زمین شناسی] مرکب، ترکیب اسم: اصطلاحی که بطور گهگاه در بوم شناسی برای نشان دادن یک پیوند یا همبستگی جلبکها و قارچ ها در محیط آبی استفاده می شود.
[ریاضیات] همنهاده، مرکب، ترکیب، ترکیب شده، همنهشته
[پلیمر] کامپوزیت، ماده مرکب، چند سازه
[آمار] مرکب

مترادف و متضاد

مخلوط (اسم)
mix, blend, admixture, mixture, hash, melange, composite, compost, hybrid, hodgepodge, mishmash, olio, macedoine
چیز مرکب (اسم)
composite
هم گذاره (اسم)
composite
چیز مرکب (صفت)
composite
مرکب (صفت)
intricate, compound, multiplex, implicate, composed, composite, mazy, entangled

combined, mixed

Synonyms: blended, complex, compound, conglomerate, melded, synthesized

Antonyms: homogeneous, simple, unblended, uncombined, uniform, unmixed

combination, mixture

Synonyms: amalgam, amalgamation, blend, combo, commixture, complex, compost, compound, conglomerate, fusion, immixture, intermixture, medley, mix, olio, pasteup, stew, synthesis, union

جملات نمونه

1. a composite of several styles
ترکیبی از چند سبک گوناگون
2. a composite picture
تصویر همنهشته
3. a bicycle made of a light composite
دوچرخه ی ساخته شده از یک آلیاژ (همنهشته ی) سبک
4. Spain is a composite of multifarious traditions and people.
[ترجمه ترگمان]اسپانیا ترکیبی از سنت های گوناگون و مردم است
[ترجمه گوگل]اسپانیا ترکیبی از سنت های گوناگون و مردم است
5. Galton devised a method of creating composite pictures in which the features of different faces were superimposed over one another.
[ترجمه ترگمان]Galton روشی برای ایجاد تصاویر مرکب ابداع کرد که در آن ویژگی های چهره های مختلف بر روی یکدیگر قرار گرفتند
[ترجمه گوگل]گالتون یک روش ایجاد تصاویر کامپوزیتی که در آن ویژگی های چهره های مختلف بر یکدیگر قرار داشتند، طراحی شده بود
6. The author builds up a useful composite picture of contemporary consumer culture.
[ترجمه ترگمان]نویسنده تصویر مرکب مفید از فرهنگ مصرف کننده معاصر را می سازد
[ترجمه گوگل]این نویسنده تصویر کاملی از فرهنگ مصرف کننده معاصر را ایجاد می کند
7. This composite illustration was made by putting together a number of drawings.
[ترجمه ترگمان]این تصویر مرکب با قرار دادن تعدادی از نقاشی ها انجام شد
[ترجمه گوگل]این تصویر کامپوزیتی با ترکیب چندین نقاشی ساخته شده است
8. The play is a composite of reality and fiction.
[ترجمه ترگمان]بازی ترکیبی از واقعیت و افسانه است
[ترجمه گوگل]این بازی ترکیبی از واقعیت و داستان است
9. The document was a composite of information from various sources.
[ترجمه ترگمان]این سند ترکیبی از اطلاعات از منابع مختلف بود
[ترجمه گوگل]سند ترکیبی از اطلاعات از منابع مختلف بود
10. The police artist made a composite picture of the murderer.
[ترجمه ترگمان]هنرمند پلیس تصویری مرکب از قاتل به وجود آورد
[ترجمه گوگل]هنرمند پلیس یک عکس کاملی از قاتل ساخت
11. Police released a composite sketch of the suspect on Saturday.
[ترجمه ترگمان]پلیس یک طرح مرکب از این مظنون را روز شنبه منتشر کرد
[ترجمه گوگل]پلیس یک طرح کامپوزیتی از مظنون را در روز شنبه منتشر کرد
12. Spain is a composite of diverse traditions and people.
[ترجمه ترگمان]اسپانیا ترکیبی از سنت های گوناگون و مردم است
[ترجمه گوگل]اسپانیا ترکیبی از سنت های مختلف و مردم است
13. Several witnesses identified the man in the composite.
[ترجمه ترگمان]چندین شاهد این مرد را در این کامپوزیت شناسایی کردند
[ترجمه گوگل]چندین شاهد مردی را در کامپوزیت شناسایی کرد
14. The Nasdaq composite index fell 45 to 07 0
[ترجمه ترگمان]شاخص composite Nasdaq ۴۵ تا ۰۷ % کاهش یافت
[ترجمه گوگل]شاخص کامپوزیت نسدک 45 تا 07 0 کاهش یافت

a composite picture

تصویر هم‌نهشته

a bicycle made of a light composite

دوچرخه‌ی ساخته‌شده از یک آلیاژ (هم‌نهشته‌ی) سبک

a composite of several styles

ترکیبی از چند سبک گوناگون

پیشنهاد کاربران

کامپوزیت/مرکب
چند سازه، ترکیب
تلفیقی
ترکیبی
پیوندی
مرکب
کلمات دیگر: