کلمه جو
صفحه اصلی

connected


معنی : پیوسته، مربوط، بسته، منتسب، مسلسل، متصل، مرتبط
معانی دیگر : وصل، همپیوند، یکپارچه، هموسته، (از نظر منطقی یا طبیعی) وابسته، خویش، منسوب، هم خون، هم تبار، خویشاوند (نسبی یا سببی)، (از نظر شغلی یا اجتماعی) پارتی دار، دارای بند و بست

انگلیسی به فارسی

بسته، متصل


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: related or associated in some way.
مترادف: related
متضاد: disconnected, isolated, unconnected

- connected incidents
[ترجمه ترگمان] حوادث مرتبط
[ترجمه گوگل] حوادث متصل
- connected thoughts
[ترجمه ترگمان] افکار مرتبط
[ترجمه گوگل] افکار متصل

(2) تعریف: joined or linked together, materially or electronically.
متضاد: disconnected, unconnected

- connected at the hip
[ترجمه ترگمان] متصل به کفل
[ترجمه گوگل] متصل در ران
- connected wires
[ترجمه ترگمان] سیم های اتصال
[ترجمه گوگل] سیم های متصل شده
- connected computers
[ترجمه ترگمان] کامپیوترهای متصل
[ترجمه گوگل] کامپیوترهای متصل شده

(3) تعریف: acquainted with or having access to a number of people, esp. those of power and importance.
متضاد: unconnected

- She is connected and may be able to help you get the job.
[ترجمه ترگمان] او متصل است و ممکن است بتواند به شما کمک کند تا این شغل را به دست آورید
[ترجمه گوگل] او متصل است و ممکن است بتواند به شما کمک کند کار را دریافت کنید

• joined, linked
if one thing is connected with another, there is a relationship or link between them.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] همبند - یکپارچه - مرتبط
[برق و الکترونیک] پیوسته، متصل به هم
[ریاضیات] یکپارچه، همبند، مرتبط، پیوسته، همبسته، هموسته
[آمار] همبند

مترادف و متضاد

پیوسته (صفت)
contiguous, vicinal, eternal, incessant, continuous, attached, allied, united, joined, connected, proximate, continual, uninterrupted, ceaseless, syndetic, coalescent, legato, married

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

بسته (صفت)
solid, bound, connected, closed, shut, barred, frozen, pent

منتسب (صفت)
bound, related, connected

مسلسل (صفت)
consecutive, successive, connected, linked, catenary, continued, uninterrupted, concatenated, continuing, continuos, unceasing

متصل (صفت)
contiguous, joint, conjunct, connected

مرتبط (صفت)
connected, linked

related, affiliated


Synonyms: akin, allied, applicable, associated, banded together, bracketed, coherent, combined, consecutive, coupled, in on with, joined, linked, pertinent, undivided, united


Antonyms: disconnected, disjoined, unaffiliated, uncombined, unconnected, unrelated


جملات نمونه

1. he connected on eighty percent of his attempts at the basket
او در هشتاد درصد از پرتاب های خود به حلقه ی بسکتبال موفق بوده است.

2. he is connected with the shaybani's
او با شیبانی ها نسبت دارد.

3. a long corridor connected the front cabins of the ship with the dining hall
راهرو درازی اتاق های جلو کشتی را به تالار ناهارخوری وصل می کرد.

4. he presented a connected view of the problem
نظریه ی هماهنگ و مستدلی درباره ی آن مسئله ارائه داد.

5. a diagonal line which connected one corner of the room with the other
خط اریبی که یک گوشه ی اتاق را به گوشه ی دیگر وصل می کرد

6. the two wires were connected
دو سیم به هم وصل بودند.

7. those two events are not connected
آن دو رویداد با هم رابطه ای ندارند.

8. The towns are connected by train and bus services.
[ترجمه ترگمان]این شهرها با خدمات قطار و اتوبوس در ارتباط هستند
[ترجمه گوگل]شهرها با قطار و اتوبوس متصل می شوند

9. Taste and smell are closely connected.
[ترجمه ترگمان]مزه و بو به شدت به هم متصل هستند
[ترجمه گوگل]طعم و بو بطور نزدیک است

10. He's well connected in political circles.
[ترجمه ترگمان]او در محافل سیاسی به خوبی ارتباط دارد
[ترجمه گوگل]او در محافل سیاسی به خوبی متصل است

11. The scientists connected the wires up.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان سیم ها را به هم متصل کردند
[ترجمه گوگل]دانشمندان سیمها را متصل کرده اند

12. The two cities are connected by a railway.
[ترجمه ترگمان]این دو شهر با راه آهن به هم متصل شده اند
[ترجمه گوگل]دو شهر توسط راه آهن متصل می شوند

13. The two events are closely connected.
[ترجمه ترگمان]این دو رویداد به شدت به هم متصل شده اند
[ترجمه گوگل]دو رویداد از هم متصل هستند

14. He is connected with the affairs.
[ترجمه ترگمان]او با امور مالی ارتباط دارد
[ترجمه گوگل]او با امور مرتبط است

15. Is the washing machine connected up yet?
[ترجمه ترگمان]ماشین لباسشویی هنوز به هم ربط داره؟
[ترجمه گوگل]آیا ماشین لباسشویی هنوز وصل شده است؟

16. The two cases are most probably connected.
[ترجمه ترگمان]این دو مورد احتمالا به هم متصل هستند
[ترجمه گوگل]دو مورد احتمالا متصل هستند

17. The two skyscrapers were connected by a vertiginous walkway.
[ترجمه ترگمان]دو آسمان خراش ها به یک پیاده رو متصل شده اند
[ترجمه گوگل]دو آسمان خراش توسط یک راهرو جادویی متصل شده بود

The two wires were connected.

دو سیم به‌هم وصل بودند.


He presented a connected view of the problem.

نظریه‌ی هماهنگ و مستدلی درباره‌ی آن مسئله ارائه داد.


He is connected with the Shaybani's.

او با شیبانی‌ها نسبت دارد.


اصطلاحات

well-connected

پارتی دار، دارای دوست و آشنای زیاد


پیشنهاد کاربران

به هم پیوسته

متصل به هم

sociable, outgoing
موجود اجتماعی

با نفوذ
He had a connected father: او پدر بانفوذی داشت.


کلمات دیگر: