کلمه جو
صفحه اصلی

wish


معنی : دلخواه، مراد، مرام، ارزو، طلب، خواست، فرمایش، کام، خواهش، حاجت، خواستاربودن، ارزو داشتن، ارزو کردن، میل داشتن، خواستن
معانی دیگر : آرزو کردن یا داشتن، (دل) خواستن، (درود و غیره) گفتن، خواستار شدن، دستور دادن، خواهان شدن، تحمیل کردن، بویه، کامه، کاش، آیفت، میل، خواسته

انگلیسی به فارسی

خواستن، میل داشتن، ارزو داشتن، ارزو کردن، ارزو،خواهش، خواسته، مراد، حاجت، کام، خواست، دلخواه


آرزو کردن، دلخواه، خواست، ارزو، خواهش، حاجت، طلب، مرام، فرمایش، مراد، کام، خواستاربودن، خواستن، میل داشتن، ارزو داشتن، ارزو کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: wishes, wishing, wished
(1) تعریف: to long for; desire; want.
مترادف: desire, long for, want
مشابه: covet, crave, desiderate, will, will, yearn for

- She wished her husband's safe return.
[ترجمه کوشا] او آرزوی بازگشت امن همسرش را داشت.
[ترجمه آذری کیا] او آرزو کرد همسرش بسلامت برگردد
[ترجمه ترگمان] آرزو می کرد که ای کاش شوهرش در امان بود
[ترجمه گوگل] او آرزو بازگشت امن او را خواست
- He had long wished to visit India and Nepal.
[ترجمه ترگمان] او مدت ها بود که می خواست از هند و نپال دیدن کند
[ترجمه گوگل] او مدت ها بود آرزو داشت به هند و نپال سفر کند
- What do you wish me to do now?
[ترجمه Ruya] Dear god l entrusted my love take care of them And get what they want love of god
[ترجمه ترگمان] حالا می خواهید چه کار کنم؟
[ترجمه گوگل] اکنون می خواهی کاری بکنی؟
- I wish that he would tell me what's bothering him.
[ترجمه ترگمان] کاش به من می گفت که چه چیزی او را آزار می دهد
[ترجمه گوگل] من آرزو می کنم او به من بگوید چه چیزی او را ناراحت می کند
- He wished that he had a brother or a sister.
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست برادر یا خواهری داشته باشد
[ترجمه گوگل] او آرزو کرد که او یک برادر یا خواهر داشته باشد
- We all wished for the war to end soon.
[ترجمه ترگمان] همه ما آرزو داشتیم که جنگ به زودی پایان یابد
[ترجمه گوگل] همه ما آرزوی موفقیت برای جنگ را داشتیم

(2) تعریف: to express wishes to or for.
مشابه: bid, will

- I wish you well.
[ترجمه ترگمان] من تو رو خیلی دوست دارم
[ترجمه گوگل] برای شما آرزو دارم
- We wish you good luck with your endeavors.
[ترجمه ترگمان] ما آرزوی موفقیت شما را با تلاش شما آرزو می کنیم
[ترجمه گوگل] ما با تلاش های شما آرزوی موفقیت می کنیم

(3) تعریف: (formal) to request or demand.
مترادف: demand, desire, request
مشابه: ask, ask for, command, crave, entreat, expect, implore, want

- I wish an immediate apology.
[ترجمه ترگمان] من میخوام یه عذرخواهی فوری داشته باشم
[ترجمه گوگل] من آرزوی عذرخواهی فوری دارم
- I wish to see the manager!
[ترجمه سوین قویدل] من آرزو دارم تا مدیر را ببینم
[ترجمه ترگمان] ! میخوام مدیر رو ببینم
[ترجمه گوگل] من می خواهم مدیر را ببینم

(4) تعریف: to bid.
مترادف: bid

- As he stepped out the door, he wished us good day.
[ترجمه ترگمان] همان طور که از در خارج می شد، روز خوبی را آرزو می کرد
[ترجمه گوگل] همانطور که او درب را گشود، روز خوبی را برای ما آرزو کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to desire; want (sometimes fol. by "for").
مترادف: want
مشابه: aspire, burn, care, crave, hanker, hope, hunger, itch, like, long, pine, please, thirst, will, yearn

- Everyone wishes for a peaceful solution to this problem.
[ترجمه ترگمان] هر کسی خواستار راه حلی صلح آمیز برای این مشکل است
[ترجمه گوگل] هر کس آرزوی حل مسالمت آمیز برای این مشکل را دارد
- You may sit here, if you wish.
[ترجمه ترگمان] اگر مایل باشید می توانید اینجا بنشینید
[ترجمه گوگل] اگر می خواهید، اینجا بنشینید

(2) تعریف: to express or make a wish.
مشابه: appeal, ask, beg, beseech, command, demand, entreat, plead

- The farmers wished for an end to the terrible drought, but still the rain did not come.
[ترجمه ترگمان] کشاورزان می خواستند به خشکسالی وحشتناک پایان دهند، اما هنوز باران نیامده بود
[ترجمه گوگل] کشاورزان آرزوی پایان دادن به خشکسالی وحشتناک را داشتند، اما هنوز هم باران آمد
- The child closed her eyes and wished for a beautiful white horse.
[ترجمه ترگمان] کودک چشمانش را بست و آرزوی یک اسب سفید زیبا را کرد
[ترجمه گوگل] کودک چشمانش را بست و برای یک اسب سفید زیبا آرزو کرد
- Have you ever wished on a star?
[ترجمه ترگمان] تا حالا یه ستاره آرزو کردی؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال در یک ستاره آرزو کرده اید؟
اسم ( noun )
(1) تعریف: a desire or longing for something.
مترادف: desire, hope, longing
مشابه: ambition, appetite, aspiration, craving, fancy, hunger, inclination, itch, mind, passion, pleasure, thirst, whim, will, yearning, yen

- I've had a wish to travel around the world since I was a child.
[ترجمه ترگمان] از وقتی بچه بودم آرزو داشتم دور دنیا سفر کنم
[ترجمه گوگل] من از زمانی که یک کودک بودم آرزو می کردم که در سراسر جهان سفر کنم

(2) تعریف: an expression of a desire or wish.
مترادف: desire
مشابه: appeal, command, demand, entreaty, plea, request, will

- He heard the woman's wish, but it was not in his power to fulfill it.
[ترجمه ترگمان] او آرزوی آن زن را شنید، اما قدرت آن را نداشت که آن را انجام دهد
[ترجمه گوگل] او آرزو زن را شنیده بود، اما در توانش برای انجام آن نبود

(3) تعریف: a thing wished for or desired.
مترادف: desire
مشابه: ambition, demand, desideratum, expectation, fancy, hope, inclination, passion, preference, request, requirement

- He wanted to study medicine and eventually he obtained his wish.
[ترجمه ترگمان] او می خواست پزشکی بخواند و در نهایت آرزوی خود را به دست آورد
[ترجمه گوگل] او می خواست پزشکی را مطالعه کند و در نهایت آرزویش را به دست آورد

• desire; request; ambition; expression of desire; expression of a request; blessing, greeting
desire; yearn, hope; aspire; greet; bless; command
a wish is a desire for something.
if you wish to do something, you want to do it; a formal use.
if you wish that something were the case, you would like it to be the case, even though it is impossible or unlikely.
if you wish for something, you express a desire that it should happen, often silently as part of a traditional ritual. verb here but can also be used as a count noun. e.g. the genie then granted sinbad three wishes.
if you wish someone something such as good luck, you tell them that you hope they will have it.
when you send someone your good wishes, you are indicating that you hope they will be happy or successful.
you use wishes in expressions such as `best wishes' or `with all good wishes' at the end of informal letters, before you sign your name.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بخواهیم

مترادف و متضاد

دلخواه (اسم)
accord, wish

مراد (اسم)
meaning, end, wish, desire, aim, purpose, intention, idea

مرام (اسم)
wish, desire, aim, intent, program, ideology, platform, principles, tenet, outlook

ارزو (اسم)
wish, appetence, appetency, desire, will, aspiration, ambition, wishing, appetite, ideal

طلب (اسم)
wish, desire, call, appeal, request, demand, search, quest

خواست (اسم)
wealth, wish, disposition, desire, will, request, demand, temptation, volition, eagerness, want, asset, property, tenure, desideratum

فرمایش (اسم)
order, wish, word, remark, command

کام (اسم)
mortise, wish, desire, palate, mortice

خواهش (اسم)
wish, desire, will, request, asking, begging, prayer

حاجت (اسم)
wish, want, need

خواستار بودن (فعل)
wish, will, solicit

ارزو داشتن (فعل)
wish, aspire, hope

ارزو کردن (فعل)
wish, desire, aspire, yearn, crave, desiderate

میل داشتن (فعل)
wish, desire, long

خواستن (فعل)
choose, wish, desire, will, call, invite, bone, intend, solicit, beg, ask, want, require, desiderate, invocate

desire


Synonyms: ambition, aspiration, choice, disposition, hankering, hope, hunger, inclination, intention, invocation, itch, liking, longing, pleasure, prayer, preference, request, thirst, urge, want, whim, will, yearning, yen


Antonyms: dislike, hate, hatred


Synonyms: aspire, beg, choose, command, covet, crave, desiderate, elect, entreat, envy, expect, fancy, hanker, hope, hunger, invoke, itch, like, long, look forward to, need, order, please, pray for, prefer, request, set one’s heart on, sigh for, solicit, spoil for, thirst, want, will, yearn, yen


Antonyms: dislike, hate


جملات نمونه

1. wish somebody well (or ill)
خیر (یا شر) کسی را خواستن،آرزوی موفقیت (یا ناکامی) کسی را کردن

2. wish someone well
برای کسی آرزوی کامیابی کردن،خیر کسی را خواستن

3. her wish was granted
آرزویش برآورده شد.

4. i wish i were young again
دلم می خواهد دوباره جوان بودم.

5. i wish to enlist you in a good cause
می خواهم شما را به امر خیری دعوت کنم.

6. i wish to greet them personally
دلم می خواهد شخصا به آنها خوش آمد بگویم.

7. i wish to increase your enjoyment of this trip
میل دارم که بر لذت شما از این سفر بیافزایم.

8. i wish to move that the meeting be adjourned
میل دارم پیشنهاد کنم که جلسه به بعد موکول شود.

9. i wish you would desist from bombarding newspapers with letters
دلم می خواهد که دست از نامه پرانی به روزنامه ها برداری.

10. people wish not only to maintain their present standard of living but to raise it too
مردم نه تنها می خواهند سطح زندگی فعلی خود را حفظ کنند بلکه می خواهند آن را بالاتر هم ببرند.

11. to wish a person good morning
به کسی صبح بخیر گفتن

12. to wish a person to come
خواستار آمدن کسی شدن

13. to wish by breaking a wishbone
جناغ شکستن

14. to wish someone good health
برای کسی سلامتی آرزو کردن

15. we wish to maintain our friendly relations with them
ما خواستار حفظ روابط دوستانه با آنها هستیم.

16. the wish is father to the thought
آرزو سرچشمه ی اندیشه است

17. a voiceless wish
آرزوی ذکر نشده

18. do you wish to go?
دلت می خواهد بروی ؟

19. he didn't wish to disoblige his landlord
او نمی خواست صاحب خانه خود را برنجاند.

20. i don't wish to imply that you are lying
نمی خواهم بگویم که شما دروغ می گویید.

21. i don't wish to intrude, i've just come to take my key
نمی خواهم مزاحم شوم،فقط می خواهم کلیدم را بردارم.

22. many foreigners wish to settle in australia
بسیاری از خارجی ها آرزو دارند در استرالیا ماندگار شوند.

23. their dearest wish
والاترین آرزوی آنها

24. those who wish to reform others must begin with themselves
آنان که می خواهند دیگران را اصلاح کنند باید از خودشان شروع کنند.

25. he did not wish to lumber his mind with such trivialities
او نمی خواست مغز خود را از این لاطایلات انباشته کند.

26. i do not wish to discuss this any farther
نمی خواهم بیش از این در این باره بحث کنم.

27. i do not wish to reveal what my friend has said
نمی خواهیم آنچه را که دوستم گفته بر ملا کنیم.

28. the point i wish to raise is this . . .
نکته ای را که می خواهم خاطر نشان کنم این است که . . .

29. the subject we wish to discuss with you
موضوعی که می خواهیم با شما راجع به آن مذاکره کنم

30. to get one's wish
به آرزوی خود رسیدن

31. to make a wish
مراد طلبیدن

32. what do you wish for norooz?
برای نوروز چه می خواهی ؟

33. (just) as you wish
(درست) همانطوری که شما بخواهید،به میل تو

34. he considered her every wish
همه ی خواسته های او را برآورده کرد.

35. the news that i wish to impart to you is not happy
خبری که می خواهم به شما بدهم خوش نیست.

36. to grant a friend his wish
خواهش یک دوست را اجابت کردن

37. i have many problems and i wish to disburden myself to a friend
ناراحتی های زیادی دارم و دلم می خواهد عقده دلم را نزد یک دوست خالی کنم.

38. if i become terminally ill, i don't wish my doctors to take heroic measures
اگر روزی در اثر بیماری مردنی شوم،مایل نیستم پزشکان برای معالجه من دست به اقدامات شدید بزنند.

39. you can come as often as you wish
هر چند بار که دلت بخواهد می توانی بیایی.

40. nuclear submarines were on top of the navy's wish list
زیردریایی های اتمی در صدر فهرست خواسته های نیروی دریایی بود.

41. on behalf of the bride and the groom, i wish to thank all the guests
به نمایندگی عروس و داماد از همه ی مهمانان تشکر می کنم.

42. they emigrate from many countries but most of them wish to immigrate to north america
آنان از کشورهای متعدد برون کوچ می کنند ولی اکثرشان می خواهند به امریکای شمالی درون کوچ کنند.

what do you wish for Norooz?

برای نوروز چه می‌خواهی؟


I wish I were young again.

دلم می‌خواهد دوباره جوان بودم.


do you wish to go?

دلت می‌خواهد بروی؟


He wished his prison days were over.

آرزو کرد که دوران زندانش تمام بشود.


to wish someone good health

برای کسی سلامتی آرزو کردن


to wish a person good morning

به کسی صبح بخیر گفتن


to wish a person to come

خواستار آمدن کسی شدن


This job was wished on me by two of my friends.

دو نفر از دوستانم این کار را به من تحمیل کردند.


All her wishes came true.

همه‌ی آرزوهای او برآورده شدند.


to get one's wish

به آرزوی خود رسیدن


to make a wish

مراد طلبیدن


You acted against my wishes.

تو برخلاف میل من عمل کردی.


اصطلاحات

(just) as you wish

(درست) همانطوری که شما بخواهید، به میل تو


offer one's best wishes

(نسبت به کسی) بهترین آرزوها را داشتن، خیرخواهی یا دعای خیر کردن، تبریک گفتن


the wish is father to the thought

آرزو سرچشمه‌ی اندیشه است


wish somebody well (or ill)

خیر (یا شر) کسی را خواستن، آرزوی موفقیت (یا ناکامی) کسی را کردن


پیشنهاد کاربران

یوبیدن.

خواسته

Death is a cure to finish the pain of life and not l wish for my cure.

I wish I had an older brother like you
I have no doubt about your brother's ability and literacy🥇

I wish you a peaceful trip

امیدوار بودن

برایت ارزو میکنم
برایت امید وارم

آرزو

خواستن

آرزو، خواستن

ارزومند

آرزوی خواسته ی
If I wish
If I had a wish from God, it would be best for me
For the sake of our kindness I will not worry about the grace of God I trust in God The love that he wrote in his talents will not take away my eyes with the love which he has illuminated for me with all his goodness, and I believe in the mercy of God
اگه آرزوی کردم
اگه خواسته ی از خدا داشتم بهترینش رو ( با خلاف عقاید من با نوشته ی زیبایش برام , لطف وقشنگی سرنوشتم روبدون نگرانی برام فهموند
برای داشته هایم از مهربانی لطف خدا نگرانی به دل نخواهم داد توکل بخدا میکنم عشقی که خودش تو طالعم نوشت چشمانی رو با عشقی که خودش با همه ی خوبیاش برام روشن کرد رو ازم نخواهد گرفت و من به این حرفام و ارحمن راحمین بودن خدا ایمان دارم

تمایل داشتن، مایل بودن

آرزوی خوب برای کسی کردن say that you hope God things will happen

آرزو کردن

رویا ، خیال ، ارزو؛

whish one day of our lives could be editet

خواسته، کار

درخواست کردن

نیاز

آرزو داشتن و امیدوار بودن برای کسی
برای مترادف آن، میتوان به hope اشاره کرد

آرزوییدن.
کاشکیدن.

آرزو دارم چیزی که میبینم داشته باشم. . .
چیزی که میبینم مال خودم میشم. . .
این آرزوی من است. . .
پس مونده باشه


کلمات دیگر: