کلمه جو
صفحه اصلی

conjecture


معنی : حدس، گمان، تخمین، ظن، حدس زدن، گمان بردن
معانی دیگر : برداشت سطحی (برمبنای مدارک و اطلاعات ناکافی و حدسیات)، وهم، گمانه زدن، دستخوش حدسیات و اوهام شدن، هر چیز مبتنی بر حدسیات، (مهجور) غیبگویی

انگلیسی به فارسی

گمان، حدس


حدس، ظن، گمان، تخمین، حدس زدن، گمان بردن


حدس، گمان، تخمین، ظن، حدس زدن، گمان بردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the making of a guess or inference, esp. with little evidence.
مترادف: speculation
مشابه: guesswork, inference, supposition

- Where the spectacular wedding was going to be held was a subject of much conjecture.
[ترجمه ترگمان] جایی که مراسم عروسی تماشایی برگزار می شد موضوعی بسیار زیاد بود
[ترجمه گوگل] جایی که عروسی عجیب و غریب قرار بود برگزار شود، موضوع بسیار جالبی بود

(2) تعریف: the guess or inference so made.
مترادف: guess, speculation, surmise
متضاد: actuality, fact
مشابه: fancy, inference, judgment, supposition, theory

- Her conjecture as to her son's whereabouts turned out to be correct.
[ترجمه Smat] اخیرا حدس و گمان های زیادی در روزنامه ها درباره ازدواج سلطنتی وجود داشته است
[ترجمه ترگمان] حدس و گمان او درباره مکان پسرش درست بود
[ترجمه گوگل] حدس و گمان او در مورد محل نگهداری پسرش معلوم شد که درست است
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: conjectures, conjecturing, conjectured
• : تعریف: to guess or infer without complete evidence or knowledge of the facts.
مترادف: guess, surmise
مشابه: imagine, infer

- The art dealer conjectured that the painting might be worth a great deal if it were proven to be authentic.
[ترجمه ترگمان] تاجر هنر حدس زده است که اگر ثابت شود تابلو ارزش زیادی دارد، ممکن است این نقاشی ارزش زیادی داشته باشد
[ترجمه گوگل] فروشنده هنری حدس زد که نقاشی ممکن است ارزش معامله ای بزرگ داشته باشد، اگر ثابت شود که معتبر است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: conjecturable (adj.), conjecturably (adv.), conjecturer (n.)
• : تعریف: to make a guess or inference.
مترادف: guess, speculate, surmise
متضاد: know
مشابه: estimate, infer, suppose, theorize

- I truly don't know, so I can only conjecture.
[ترجمه ترگمان] من واقعا نمی دانم، بنابراین فقط می توانم حدس بزنم
[ترجمه گوگل] من واقعا نمی دانم، بنابراین من فقط می توانم حدس بزنم

• guess, supposition, assumption
hypothesize, guess, surmise, infer, speculate
conjecture is the formation of opinions from incomplete or doubtful information; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گمان، حدس، گمان بردن، ظن،احتمال
[آمار] حدس

مترادف و متضاد

speculation, assumption


حدس (اسم)
aim, guess, conjecture, surmise, supposal

گمان (اسم)
doubt, supposition, impression, aim, assumption, opinion, belief, guess, conjecture, surmise, thought, idea

تخمین (اسم)
approximation, estimate, guess, conjecture, surmise, assessment, estimation

ظن (اسم)
guess, conjecture, surmise, hunch, suspicion

حدس زدن (فعل)
guesstimate, rede, guess, conjecture, surmise, imagine, infer

گمان بردن (فعل)
conjecture, surmise

Synonyms: conclusion, fancy, guess, guesstimate, guesswork, hunch, hypothesis, inference, notion, opinion, perhaps, presumption, shot in the dark, sneaking suspicion, stab in the dark, supposition, surmise, theorizing, theory


Antonyms: fact, proof, reality, truth


speculate


Synonyms: assume, believe, conceive, conclude, deem, estimate, expect, fancy, feel, figure, gather, glean, guess, guesstimate, hazard a guess, hypothesize, imagine, infer, judge, presume, pretend, suppose, surmise, suspect, take a shot, take a stab, take for granted, theorize, think


Antonyms: prove


جملات نمونه

1. on the basis of conjecture
برمبنای حدس

2. There's been a lot of conjecture in the papers recently about the royal marriage.
[ترجمه ترگمان]اخیرا شایعات زیادی در روزنامه ها راجع به ازدواج سلطنتی اتفاق افتاده است
[ترجمه گوگل]اخیرا در مقالات اخیر دربارهی ازدواج سلطنتی حدس میزنید

3. We could not conjecture the fact from what he said.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانستیم حدس بزنیم که او چه گفته است
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم واقعیت را از آنچه که او گفتیم، حدس بزنیم

4. What she said was pure conjecture .
[ترجمه ترگمان]آنچه گفته بود حدس و گمان خالص بود
[ترجمه گوگل]آنچه که او گفت، حدس و گمان بود

5. That was a conjecture, not a fact.
[ترجمه ترگمان]این یک حدس بود، نه یک حقیقت
[ترجمه گوگل]این یک حدس بود، نه یک واقعیت

6. There has been some conjecture about a possible merger.
[ترجمه ترگمان]یه سری حدسی در مورد یه ادغام ممکنه زده باشه
[ترجمه گوگل]در مورد ادغام احتمالی برخی حدس ها وجود دارد

7. It seems reasonable to conjecture that these conditions breed violence.
[ترجمه ترگمان]منطقی به نظر می رسد که این شرایط خشونت را پرورش دهد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد منطقی به نظر می رسد که این شرایط سبب خشونت شود

8. Who can conjecture about tomorrow's weather conditions?
[ترجمه ترگمان]چه کسی می تواند درباره وضع هوا و هوای فردا حدس بزند؟
[ترجمه گوگل]چه کسی می تواند شرایط آب و هوایی فردا را حدس بزند؟

9. The rumor raised much conjecture.
[ترجمه ترگمان]شایعات همه حدس و گمان را به هم زده بودند
[ترجمه گوگل]این شایعه مطرح شد

10. There was a lot of conjecture as to the extent of her wealth.
[ترجمه ترگمان]حدس و گمان زیادی درباره ثروت و ثروت او وجود داشت
[ترجمه گوگل]حدس و گمان زیادی در مورد میزان ثروت او وجود داشت

11. What the real cause was is open to conjecture.
[ترجمه ترگمان]چیزی که دلیل واقعی این است که حدس و گمان باز است
[ترجمه گوگل]علت اصلی این است که به حدس و گمان افتاده است

12. The attitudes of others were matters of conjecture although there were plenty of rumours about how individuals had behaved.
[ترجمه ترگمان]رفتار دیگران موضوع حدس و گمان بود، هر چند شایعاتی درباره نحوه رفتار افراد وجود داشت
[ترجمه گوگل]نگرش های دیگران در مورد حدس و گمان بود، گرچه شایعات زیادی در مورد رفتار افراد وجود داشت

13. GUESS We can only conjecture about what was in the killer's mind.
[ترجمه ترگمان]شاید تنها چیزی که در ذهن قاتل بود فقط حدس و گمانه
[ترجمه گوگل]GUESS ما فقط می توانیم حدس بزنیم چه چیزی در ذهن قاتل بود

14. To return from conjecture to fact: the nuclear family left Lewis in 1944 when I was five years old.
[ترجمه ترگمان]وقتی پنج ساله بودم خانواده هسته ای لوییس را در ۱۹۴۴ ترک کردند
[ترجمه گوگل]برای بازگشت از حدس به واقعیت، خانواده هسته ای لوئیس در سال 1944 زمانی که من پنج ساله بودم را ترک کردم

political ideas based on conjectures

عقاید سیاسی مبتنی بر اوهام


an article full of conjectures

مقاله‌ای مملو از حدسیات


do you really know or are you conjecturing?

آیا واقعاً میدانی یا داری حدس می‌زنی؟


He was right in his conjectures.

حدسیات او درست درآمد.


پیشنهاد کاربران

فرضیه - احتمال

احتمال یا نظریه ای که براساس اطلاعاتی ناکامل به دست آمده.

قضاوت

گمانه زنی کردن، گمانه پردازی کردن

حدس
حدس زدن

speculation

presumption
assumption
theory
hypothesis




حدس ( زدن ) , گمانه ( زدن )

# on the basis of conjecture
# That was a conjecture, not a fact
# I truly don't know, so I can only conjecture
# We'll never know exactly how she died, we can only conjecture

conjecture ( آینده پژوهی )
واژه مصوب: گمانه زنی 1
تعریف: اندیشیدن به آینده ای با احتمال وقوع اندک و غالباً دلخواه، بدون پیش بینی دربارۀ آن


کلمات دیگر: