کلمه جو
صفحه اصلی

cumulative


معنی : جمع شونده، انباشته
معانی دیگر : فزاینده، فزونگر، افزاینده، مرکب، (حقوق - وابسته به شواهد و مدارکی که شواهد و مدارک قبلی را تایید می کند) مضاعف، موید، تصاعدی، هم افزود (در مورد مجازات)، اضافی، افزوده (در مورد مدت زندان)، انباشتی، تراکمی

انگلیسی به فارسی

جمع‌شونده


انباشته، یکجا


انباشته، جمع شونده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: cumulatively (adv.), cumulativeness (n.)
(1) تعریف: becoming larger or greater by means of gradual addition.

- The final exam is aimed at measuring students' cumulative knowledge of the subject studied over the school year.
[ترجمه لیدا] امتحان نهایی به سنجش دانش افزوده شده دانش آموزان از موضوعات مطالعه شده در طی سال تحصیلی کمک می کند.
[ترجمه ترگمان] هدف از این امتحان، سنجش دانش انباشته دانشجویان از موضوع مورد مطالعه در طی سال تحصیلی است
[ترجمه گوگل] امتحان نهایی به منظور اندازه گیری دانش تجمعی دانش آموزان در مورد موضوع مورد مطالعه در سال تحصیلی است

(2) تعریف: formed or acquired by gradual addition.

- cumulative debt
[ترجمه ترگمان] بدهی انباشته
[ترجمه گوگل] بدهی تجمعی

• increasing, accruing, snowballing
something that is cumulative keeps increasing in quantity or degree.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] انباشت
[سینما] انباشتی
[عمران و معماری] انباشت شونده - تجمعی
[برق و الکترونیک] انباشته، جمع شونده
[صنعت] تجمعی، جمعی، سر جمع، انباشته
[نساجی] ناباشته - متمع - متراکم
[ریاضیات] تراکمی، جمعی، انباشته، یکجا، مجتمع، تجمعی، انباشتی، جمع شونده
[آمار] تجمعی

مترادف و متضاد

accruing; growing in size or effect


جمع شونده (صفت)
accumulative, cumulative

انباشته (صفت)
replete, full, cumulative, acervate, stored, congested, stockpiled, stodgy, tumped

Synonyms: accumulative, additive, additory, advancing, aggregate, amassed, augmenting, chain, collective, heaped, heightening, increasing, increscent, intensifying, magnifying, multiplying, snowballing, summative


Antonyms: decreasing, subtracting


جملات نمونه

1. cumulative evidence
شواهد موید

2. cumulative interest is interest that is added to the principal and draws additional interest
بهره ی مرکب بهره ای است که بر اصل پول افزوده می شود و بهره ی اضافی به آن تعلق می گیرد.

3. cumulative curve
(ریاضی) نمودار انباشتی،نمودار تراکمی

4. cumulative error
لغزش فزونگر (اشتباهی که میزان و اهمیت آن در آزمون های پی درپی مرتبا بیشتر می شود)،خطای تراکمی

5. cumulative probability
(ریاضی) احتمال تجمعی،شاید فزاینده

6. the cumulative effects of small daily doses of this medicine
تاثیر فزاینده ی مقدار کمی از این دوا در هر روز

7. Depression is often caused by the cumulative effects of stress and overwork.
[ترجمه ترگمان]افسردگی اغلب ناشی از اثرات فزاینده استرس و کار زیاد است
[ترجمه گوگل]افسردگی اغلب ناشی از اثرات تجمعی استرس و اضافه کاری است

8. Learning is a cumulative process.
[ترجمه ترگمان]یادگیری یک فرآیند تجمعی است
[ترجمه گوگل]یادگیری فرآیند تجمعی است

9. The evolution of human life was a gradual, cumulative process.
[ترجمه ترگمان]تکامل زندگی انسان یک فرآیند تدریجی و انباشته بود
[ترجمه گوگل]تکامل زندگی انسان یک روند تدریجی و تجمعی بود

10. The cumulative effect of using so many chemicals on the land could be disastrous.
[ترجمه ترگمان]تاثیر فزاینده استفاده از مواد شیمیایی بسیار زیادی بر روی زمین می تواند فاجعه بار باشد
[ترجمه گوگل]اثر تجمعی استفاده از مواد شیمیایی بسیاری در زمین ممکن است فاجعه آمیز باشد

11. What about cumulative selection; how much more effective should this be?
[ترجمه ترگمان]در مورد انتخاب فزاینده چه؟ این باید چقدر موثرتر باشد؟
[ترجمه گوگل]درباره انتخاب تجمعی چه؟ چقدر موثرتر این باید باشد؟

12. The cumulative results impressively followed suit, and that improvement could be found across the board.
[ترجمه ترگمان]نتایج انباشته به طور جدی به دنبال آن بودند، و این بهبود را می توان در سراسر هیات مدیره یافت
[ترجمه گوگل]نتایج تجمعی به طرز چشمگیری به دنبال آن بودند و این بهبود در سراسر هیئت مدیره یافت می شود

13. But the cumulative effect is gridlock.
[ترجمه ترگمان]اما اثر انباشته بن بست است
[ترجمه گوگل]اما اثر تجمعی، خط فقر است

14. Natural selection, the cumulative development of more efficient replicators in a competitive situation, is certainly an important factor in evolution.
[ترجمه ترگمان]انتخاب طبیعی، توسعه فزاینده of کارآمدتر در یک موقعیت رقابتی، قطعا یک عامل مهم در تکامل است
[ترجمه گوگل]انتخاب طبیعی، توسعه تجمعی تکرار کننده های کارآمد در شرایط رقابتی، قطعا یک عامل مهم در تکامل است

15. Using the unit cumulative normal frequency distribution we may compute confidence limits for our estimate of beta.
[ترجمه ترگمان]با استفاده از توزیع فرکانس طبیعی واحد، ما می توانیم محدودیت های اطمینان را برای برآورد ما از بتا محاسبه کنیم
[ترجمه گوگل]با استفاده از توزیع فراوانی توزیع فرکانس طبیعی، ممکن است محدوده اطمینان را برای برآورد بتا محاسبه کنیم

16. Then there is the cumulative effect of accidents, small and large.
[ترجمه ترگمان]سپس اثر فزاینده تصادفات، کوچک و بزرگ وجود دارد
[ترجمه گوگل]سپس اثر تجمعی حوادث کوچک و بزرگ وجود دارد

17. Before that there were many generations of cumulative selection, based upon some quite different replicating entities.
[ترجمه ترگمان]پیش از آن، نسل های زیادی از انتخاب تجمعی، براساس برخی از نهاده ای مختلف تکرار، وجود داشت
[ترجمه گوگل]پیش از آن چندین نسل از انتخاب تجمعی وجود داشت که بر اساس برخی نهادهای تکراری کاملا متفاوت بود

18. Consideration could be given to the interaction and cumulative effects of various pollutants.
[ترجمه ترگمان]ملاحظات می تواند به تعامل و اثرات فزاینده آلاینده های متعدد داده شود
[ترجمه گوگل]می توان به اثرات متقابل و تجمعی آلودگی های مختلف توجه کرد

the cumulative effects of small daily doses of this medicine

تأثیر فزاینده‌ی مقدار کمی از این دوا در هر روز


Cumulative interest is interest that is added to the principal and draws additional interest.

بهره‌ی مرکب بهره‌ای است که بر اصل پول افزوده می‌شود و بهره‌ی اضافی به آن تعلق می‌گیرد.


cumulative evidence

شواهد مؤید


اصطلاحات

cumulative curve

(ریاضی) نمودار انباشتی، نمودار تراکمی


cumulative error

لغزش فزونگر (اشتباهی که میزان و اهمیت آن در آزمون‌های پی‌درپی مرتباً بیشتر می‌شود)، خطای تراکمی


cumulative probability

(ریاضی) احتمال تجمعی، شاید فزاینده


پیشنهاد کاربران

جمع

انباشته

تجمعی

انباشته، تجمعی، فزاینده

بسزا

هنگفت

قابل ملاحظه

تراکمی

جمع شده ، انباشته شده

هیچ کلمه معادلی برای این واژه در فارسی وجود ندارد:

1 - فعل cumulate : به تدریج انباشتن
2 - صفت cumulative: به تدریج انباشته شونده

تصاعدی

تراکم

افزایش روز افزون

learning is a cumulative process. یادگیری یه پروسه ی افزایشی و پیش رونده است.


کلمات دیگر: