کلمه جو
صفحه اصلی

subaltern


معنی : تابع، مادون، زیر دست، افسر جزء، مادون، فرعی
معانی دیگر : دون پایه، (انگلیس) افسر جز (پایین تر از سروان)، ستوان

انگلیسی به فارسی

تابع، زیردست، افسر جز ، مادون، فرعی


تابع، افسر جزء، مادون، زیر دست، فرعی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of a lower rank or position; subordinate or secondary.
مشابه: secondary, subordinate
اسم ( noun )
• : تعریف: one who is in a subordinate position, esp. a British military officer below the rank of captain.

• subordinate; military officer below the rank of captain (british)
a subaltern is any commissioned officer in the army below the rank of a captain.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] متداخل

مترادف و متضاد

تابع (اسم)
submission, accessory, subsidiary, subordinate, function, citizen, sub, follower, suffragan, apanage, appanage, subaltern, sequela, servitor, subdominant

مادون (اسم)
subordinate, sub, puisne, subaltern

زیر دست (اسم)
subaltern, servitor

افسر جزء (اسم)
subaltern

مادون (صفت)
subordinate, subject, subservient, behindhand, subjacent, puisne, subaltern, subordinative

فرعی (صفت)
inferior, by, accessory, accessorial, subsidiary, secondary, ancillary, subordinate, derivative, additional, adjunct, tributary, subaltern, petty, sideway, extrinsic, extraneous

جملات نمونه

1. He was put under arrest, and his subaltern brought the command out of town.
[ترجمه ترگمان]او دستگیر شده بود و subaltern فرمانده را از شهر بیرون آورده بود
[ترجمه گوگل]او تحت بازداشت قرار گرفت و فرماندهی خود را از شهر خارج کرد

2. Oriental culture is a subaltern culture, conceived through the very process of its subjugation and subordination to the universal culture.
[ترجمه ترگمان]فرهنگ شرقی یک فرهنگ subaltern است که از طریق همان فرآیند انقیاد و تبعیت از فرهنگ جهانی تعبیر می شود
[ترجمه گوگل]فرهنگ شرقی یک فرهنگ ساحلی است که از طریق فرایند تساهل و وابستگی به فرهنگ جهانی، تصور می شود

3. In 1787 he sailed as a subaltern on a merchantman that was wrecked.
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۷۸۷ او در کشتی تجارتی کشتی تجارتی کشتی بود که کشتی شکسته بود
[ترجمه گوگل]در سال 1787، او به عنوان یک قاچاقچی در یک تاجر که خراب شد، رفت

4. Behind the various discourses about subaltern, there lies the structural change of social topography ever since the foundation of PRC.
[ترجمه ترگمان]پس از گفتمان های گوناگون در مورد افسر زبردست، تغییر ساختاری توپوگرافی اجتماعی از زمان تاسیس جمهوری خلق چین وجود دارد
[ترجمه گوگل]پس از گفتمان های مختلف در مورد subaltern، تغییر ساختاری توپوگرافی اجتماعی از زمان پایه PRC وجود دارد

5. Her subaltern educational theory has brought new insight to the education in China.
[ترجمه ترگمان]نخستین نظریه آموزشی او بینشی جدید نسبت به آموزش در چین به ارمغان آورده است
[ترجمه گوگل]تئوری آموزش و پرورش او در زمینه تعلیم و تربیه جدید در آموزش و پرورش در چین به ارمغان آورده است

6. If we regard the subaltern as a symptom, then what is actually behind this symptom is dramatic political and social changes that happened in China.
[ترجمه ترگمان]اگر به عنوان نشانه به عنوان نشانه عمل کنیم، پس آنچه در واقع پشت این علامت است، تغییرات سیاسی و اجتماعی چشمگیر است که در چین رخ داده است
[ترجمه گوگل]اگر ما به عنوان یک علامت به عنوان جایگزین نگاه کنیم، آن چیزی که واقعا در پشت این علامت است، تغییرات سیاسی و اجتماعی چشمگیر است که در چین اتفاق افتاده است

7. Spivak also points out that the Subaltern cannot be spoken for.
[ترجمه ترگمان]spivak همچنین اشاره می کند که the را نمی توان برای آن صحبت کرد
[ترجمه گوگل]اسپیفاک همچنین اشاره می کند که Subaltern برای صحبت نمی تواند باشد

8. Through uncoercive rearrangement of the desires, the subaltern is likely to enter the public sphere and get room for upward mobility.
[ترجمه ترگمان]از طریق بازآرایی uncoercive امیال، افسر به احتمال زیاد وارد فضای عمومی می شود و برای تحرک بالا به فضا نیاز دارد
[ترجمه گوگل]از طریق تجدید ناکارآمدی خواسته ها، طرفداران احتمالا وارد حوزه عمومی می شوند و اتاق را برای تحرک بالا می گیرند

9. Spivak's own question is, "Can the subaltern speak at all?"
[ترجمه ترگمان]سوال خودش این است: \"آیا افسر پلیس می تواند حرف بزند؟\"
[ترجمه گوگل]سؤال خود اسپیفاک این است: �آیا می توانم همه چیز را با هم صحبت کنم؟

10. The emergence of the term "subaltern" also means that in China, the intellects - as members of the middle class, or at least quasi-middle class- do have a voice in the general discourse.
[ترجمه ترگمان]ظهور \"subaltern\" همچنین به این معنی است که در چین، the - به عنوان اعضای طبقه متوسط، یا حداقل طبقه متوسط - در گفتمان کلی صدایی دارند
[ترجمه گوگل]ظهور اصطلاح 'subaltern' همچنین به این معنی است که در چین، عقلانیت - به عنوان اعضای طبقه متوسط ​​یا حداقل کلاس نیمه متوسطی، در گفتمان عمومی صدایی دارند

11. There is, therefore, a staff of subaltern officials and scribes of all sorts.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، یکی از کارمندان افسران زبردست و کاتبان از همه نوع است
[ترجمه گوگل]بنابراین، یک کارمند از مقامات و مقامات حاکم و همه جانبه وجود دارد

12. Moreover, it has been reworked within the cultural forms and practices of a whole variety of subaltern groups.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، در بین اشکال فرهنگی و اعمال یک مجموعه کامل از گروه های subaltern، بازسازی شده است
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، آن را در قالب های فرهنگی و شیوه های مختلفی از گروه های subaltern اصلاح شده است

13. Sometimes the derivative models achieved success through a particular artist holding on to their subaltern guitar long after they'd made it.
[ترجمه ترگمان]بعضی وقت ها این مدل های مشتق از طریق یک هنرمند خاص به موفقیت دست می یابند که بعد از این که موفق به نواختن گیتار شوند، گیتار را به دست می گیرند
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات مدل های مشتق شده از طریق یک هنرمند خاص که پس از ساختن گیتار، به گیتار سوئدی خود ادامه می دادند، موفق شدند

14. The street had been transformed from the one he had known as a young subaltern.
[ترجمه ترگمان]کوچه از کسی که به عنوان زیردست جوان شناخته بود تغییر کرده بود
[ترجمه گوگل]خیابان از یکی از آنهایی که به عنوان یک زیردستان جوان شناخته شده بود تبدیل شده بود

15. We also notice that the largest group of so-called subaltern exists in the vast countryside, with its biggest population peasants.
[ترجمه ترگمان]ما همچنین توجه داریم که بزرگ ترین گروه به اصطلاح subaltern در ییلاقات گسترده با بزرگ ترین کشاورزان جمعیت وجود دارد
[ترجمه گوگل]ما همچنین متوجه می شویم که بزرگترین گروهی از به اصطلاح زیرالمان در حومه های وسیع وجود دارد که بزرگترین جمعیت آن دهقانان است

پیشنهاد کاربران

فرودست

زیر دست


کلمات دیگر: