کلمه جو
صفحه اصلی

manhood


معنی : شجاعت، مردانگی، مردی، رجولیت، ادمیته
معانی دیگر : مردان، رجولیت (در برابر: زنی womanhood و پسری boyhood)، بلوغ، جوانمردی، انسانیت، بشریت، آدمیت، نیروی جنسی

انگلیسی به فارسی

مردی، رجولیت، آدمیته، مردانگی، شجاعت


انسانیت، مردانگی، شجاعت، مردی، رجولیت، ادمیته


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of being a male adult.
مشابه: adulthood, majority, masculinity, maturity

(2) تعریف: the admirable qualities associated with the adult male, esp. physical strength, courage, and determination.
مترادف: manliness
مشابه: knighthood, machismo, masculinity

(3) تعریف: male sexual potency; virility.
مترادف: virility
مشابه: machismo, masculinity

• state or time of being an adult male; manly qualities; men; state of being human
manhood is the state of being a man rather than a boy, or the period of a man's adult life.

مترادف و متضاد

شجاعت (اسم)
courage, pluck, bravery, valor, heroism, gallantry, manhood, valiancy, valiance

مردانگی (اسم)
sportsmanship, bravery, manhood, valiancy

مردی (اسم)
man, manhood, virility, masculinity

رجولیت (اسم)
manhood, virility

ادمیته (اسم)
manhood

maturity


Synonyms: adulthood, boldness, bravery, chivalry, courage, daring, determination, firmness, forcefulness, fortitude, gallantry, hardihood, honor, machismo, manfulness, manliness, masculinity, mettle, nobility, potency, resoluteness, resolution, self-reliance, spirit, sturdiness, tenacity, valor, virility


physical maturity and strength of adult male or female


Synonyms: adulthood, coming of age, fecundity, femininity, fertility, manfulness, manliness, masculinity, mettle, potency, virility, womanliness, womanness


Antonyms: childhood


جملات نمونه

1. he reached manhood in a frontier town
در یک شهر مرزی پا به دوران بلوغ گذاشت.

2. they proved their manhood by resisting the enemy
آنان با مقاومت در برابر دشمن مردانگی خود را ثابت کردند.

3. the country lost the flower of its manhood in that war
در آن جنگ،کشور گل سرسبد مردان خود را از دست داد.

4. Youth is a blunder; manhood a struggle, old age a regret.
[ترجمه ترگمان]جوانی اشتباه است، مردانگی است، پیری است، پیری است
[ترجمه گوگل]جوانان غلط است؛ انسانیت یک مبارزه، پیری یک پشیمانی است

5. When a boy reaches manhood, he should behave like a man.
[ترجمه ترگمان]وقتی پسری به سن بلوغ برسد، او باید مثل یک مرد رفتار کند
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک پسر به مردی می رسد، باید مثل یک مرد رفتار کند

6. He grew from adolescence to young manhood.
[ترجمه ترگمان]اون از دوره بلوغ تا جوانی رشد کرده
[ترجمه گوگل]او از نوجوانی تا نوجوانی جوان رشد کرد

7. His son has grown into manhood.
[ترجمه ترگمان] پسرش مرد بزرگی شده
[ترجمه گوگل]پسرش به انسانی تبدیل شده است

8. The nation's manhood died on the battlefields of World War I.
[ترجمه ترگمان]مردی که در جنگ جهانی اول کشته شد
[ترجمه گوگل]مردانگی مردمی در میدان جنگ جنگ جهانی اول مردد بود

9. Her new-found power was a threat to his manhood.
[ترجمه ترگمان]قدرت جدید او برای مردانگی او تهدیدی محسوب می شد
[ترجمه گوگل]نیروی تازه یافتش تهدیدی برای مردانگی او بود

10. The transition from boyhood to manhood can be a confusing period.
[ترجمه ترگمان]گذر از دوران کودکی تا زمان بلوغ می تواند دوره گیج کننده باشد
[ترجمه گوگل]گذار از دوران کودکی به دوران نوجوانی می تواند یک دوره گیج کننده باشد

11. His handwriting, from earliest young manhood, was flowing and graceful.
[ترجمه ترگمان]خط او از همان نخستین مردانگی جوانی بود که روان و زیبا بود
[ترجمه گوگل]دست خط او، از ابتدای جوانه زنی، جاری و برازنده بود

12. He began to go bald in early manhood.
[ترجمه ترگمان]او شروع به کچل شدن در جوانی کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به قاپ زنی در اوایل دوران نوجوانی کرد

13. He had barely reached manhood when he married.
[ترجمه ترگمان]وقتی ازدواج می کرد به سختی به مردانگی دست پیدا کرده بود
[ترجمه گوگل]وقتی او ازدواج کرد، به سختی به مردی رسید

14. He had spent the years of his young manhood in this city while I was still going to cheder.
[ترجمه ترگمان]سال ها در این شهر بود که من هنوز به cheder می رفتم
[ترجمه گوگل]او سالهای جوانه زنی جوان خود را در این شهر سپری کرده بود، در حالی که هنوز میخوابیدم

15. When I was a boy growing into manhood, I had a bedroom window all to myself and no female siblings.
[ترجمه ترگمان]وقتی من پسری بودم که بزرگ شدم، یک پنجره اتاق خواب برای خودم و هیچ خواهر و خواهر زن نداشتم
[ترجمه گوگل]هنگامی که من یک پسر رو به رشد بودم، من پنجره اتاق خواب همه را به خودم و هیچ خواهر و برادر زنم

The country lost the flower of its manhood in that war.

در آن جنگ، کشور گل سرسبد مردان خود را از دست داد.


He reached manhood in a frontier town.

در یک شهر مرزی پا به دوران بلوغ گذاشت.


From childhood to manhood, then to old age.

از کودکی به مردی و سپس به پیری.


They proved their manhood by resisting the enemy.

آنان با مقاومت در برابر دشمن مردانگی خود را ثابت کردند.



کلمات دیگر: