کلمه جو
صفحه اصلی

lemon


معنی : لیمو، لیموترش، رنگ لیمویی
معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) کالای بنجل، اتومبیل بدکار و پر دردسر، (از ریشه ی فارسی)، (گیاه شناسی) درخت لیمو ترش (citrus limon)، (رنگ) زرد کمرنگ، لیمویی، دارای لیمو ترش، از لیمو، دارای طعم لیمو ترش، (امریکا - خودمانی) آدم بی عرضه، به درد نخور

انگلیسی به فارسی

(رنگ) لیمویی


(در بریتانیا)(عامیانه) چیز مزخرف، چیز افتضاح، آدم پَپه


(گیاه‌شناسی) لیمو (تُرش)، درخت لیمو ترش


لیمو، لیموترش، رنگ لیمویی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a small oval citrus fruit with yellow skin and sour juice.

- He sliced the lemon in half and squeezed the juice over the fish.
[ترجمه Sims] او لیمو را از وسط نصف کرد و آب لیمو را بر روی ماهی ریخت
[ترجمه ترگمان] او لیمو را نصف کرد و آب میوه را روی ماهی ها ریخت
[ترجمه گوگل] او لیمو را به نصف ریخت و آب را بر روی ماهی فشرده کرد

(2) تعریف: the thorny evergreen tree on which this fruit grows.

(3) تعریف: the color of this fruit when ripe.

(4) تعریف: (informal) an unsatisfactory one of its kind; dud.

- The car was such a lemon that the factory replaced it.
[ترجمه اباصلت] ماشین آنقدر خراب بود که کارخانه آن را تعویض کرد
[ترجمه ترگمان] ماشین چنان لیمو بود که کارخانه جای آن را گرفت
[ترجمه گوگل] ماشین یک لیمو بود که کارخانه آن را جایگزین کرد
صفت ( adjective )
• : تعریف: made with lemon or having qualities of lemon such as color, flavor, or fragrance.

- lemon tarts
[ترجمه ترگمان] تارت لیمویی
[ترجمه گوگل] ترشی لیمو

• small subtropical tree with thorny branches; oval fruit of the lemon tree having a yellow rind and juicy sour pulp; bright yellow color; defective or unsatisfactory person or thing (informal)
a lemon is a yellow citrus fruit with sour juice.

مترادف و متضاد

dud


لیمو (اسم)
citron, lemon

لیموترش (اسم)
lime, lemon

رنگ لیمویی (اسم)
lemon, rhubarb

Synonyms: failure, flop, junk, piece of junk, reject


جملات نمونه

1. lemon squash
اسکواش لیمو

2. lemon juice
آب لیمو

3. acid lemon
لیمو ترش

4. sour lemon
لیمو ترش

5. bitter lemon
آبلیمو و مشروب الکلی،لیموی تلخ

6. a squeeze of lemon
چند قطره آب لیمو

7. a tang of lemon
طعم لیمو

8. to concoct a drink from lemon juice, sugar, etc.
از آب لیمو و شکر و غیره مشروب ساختن

9. olive oil with a bit of lemon zest
روغن زیتون با کمی چاشنی لیمو

10. the used car i bought turned out to be a lemon
ماشین دست دومی که خریدم خیلی بد از کار درآمد.

11. Add a few drops of lemon juice.
[ترجمه ترگمان]چند قطره عصاره لیمو به آن اضافه کنید
[ترجمه گوگل]چند قطره آب لیمو اضافه کنید

12. When I cut the lemon, juice squirted in my eye.
[ترجمه ترگمان]وقتی لیمو را بریدم، آب در چشمانم جاری شد
[ترجمه گوگل]وقتی لیمو را برداشتم، آب در چشمم افتاد

13. Sprinkle the avocado slices with lemon juice.
[ترجمه ترگمان]the آووکادو را با عصاره لیمو مخلوط کنید
[ترجمه گوگل]آجیل را با آب لیمو بریزید

14. Add in the lemon after mixing the flour and sugar.
[ترجمه ترگمان]بعد از مخلوط کردن آرد و شکر به لیمو اضافه کنید
[ترجمه گوگل]بعد از مخلوط کردن آرد و شکر، لیمو را اضافه کنید

15. This dish is flavoured with lemon grass and garlic.
[ترجمه ترگمان]این بشقاب با علف لیمو و سیر تهیه می شود
[ترجمه گوگل]این ظرف با چمن لیمو و سیر طعم دارد

16. Lastly, add the lemon juice. WHICH WORD?
[ترجمه ترگمان]در نهایت، عصاره لیمو را اضافه کنید در چه WORD؟
[ترجمه گوگل]در نهایت، آب لیمو را اضافه کنید کدام کلمه؟

17. His favourite tipple was rum and lemon.
[ترجمه ترگمان]نوشیدن مشروب مورد علاقه اش، عرق نیشکر و لیمو بود
[ترجمه گوگل]نمونه مورد علاقه او رم و لیمو بود

The used car I bought turned out to be a lemon.

ماشین دست دومی که خریدم، خیلی بد از کار درآمد.


اصطلاحات

lemon juice

آب لیمو


پیشنهاد کاربران

برای ماشین: آهن قراضه

در اصطلاح عامیانه میشه گفت: ( چیزهای بدرد نخور و بلا استفاده ) .

قراضه

لیمو شیرین یا لیمو ترش
یا اصلا می تونیم بگیم لیمو 😋

Lemon: لیمو: ریشه لیمو درغالب زبان های دنیا ازجمله ترکی فرانسه اسپانیولیایتالیایی زبان های اسکاندیناوی وروسی به کارمی رود نیز کلمه Limonade که ازلیمو گرفته شده است. Lemon آب نبات ترش Lemon juice آب لیمو وغیره .

به یه وسیله پر دردسر و به دردنخور که کارى ازش انتظار میره رو انجام نمیده گفته میشه

اتوموبیل ) اصطلاح عامیانه امریکایی : ابوقراضه، لکنته

آدم بی مصرف

بنجل

لیمو

معلومه دیگه لیمو

به درد نخور ، آشغال ، بنجل
این معنی ها رو هم میده


کلمات دیگر: