1. marry into
(از طریق ازدواج) پیوستن به
2. marry off
شوهر دادن،زن دادن
3. marry up
با هم جور کردن،با هم جفت کردن
4. to marry a non-catholic she needs a dispensation
برای ازدواج با غیرکاتولیک نیاز به بخشودگی دارد.
5. will you marry me?
زن من (شوهر من) می شوی ؟
6. he promised to marry zarri, but he reneged
قول داد که با زری ازدواج کند ولی به قول خود وفا نکرد.
7. she wants to marry a rich man
او می خواهد با مرد پول داری ازدواج کند.
8. these two wines marry well
این دو شراب به هم می خورند (آمیزه ی خوبی را تشکیل می دهند).
9. if you want to marry my daughter you must get rid of this ugly mustache!
اگر می خواهی دختر مرا بگیری باید این سبیل زشت را بتراشی !
10. they forced her to marry a man toward whom she felt a strong physical repulsion
وادارش کردند زن مردی بشود که نسبت به او جسما احساس بیزاری می کرد.
11. he is not going to marry you,he is just toying with you
با تو ازدواج نخواهد کرد،صرفا تو را به بازی گرفته است.
12. which priest is going to marry them?
کدام کشیش آنها را زن و شوهر خواهد کرد؟
13. amongst them it was usual to marry very young
در میان آنها معمول بود که خیلی جوان ازدواج کنند.
14. destiny had decreed that they should marry each other
سرنوشت مقرر کرده بود که آنها با هم ازدواج کنند.
15. the young couple are minded to marry
آن زوج جوان در اندیشه ی ازدواج هستند.
16. he was duped into thinking she would marry him
خر شده بود و فکر می کرد آن دختر با او ازدواج خواهد کرد.
17. it was their destiny to meet and marry each other
سرنوشت آنان این بود که با هم ملاقات و ازدواج کنند.
18. she worried robert until he agreed to marry her
آن قدر پاپی روبرت شد تا موافقت کرد که با او زناشویی کند.
19. the decent thing to do is to marry the pregnant girl
کار درست این است که با دختر آبستن ازدواج بکنی.
20. i love her (him) and i am going to marry her (him)
او را دوست دارم و با او ازدواج خواهم کرد.
21. he inclines toward pari but his father wants him to marry pari's sister
او پری را ترجیح می دهد،اما پدرش می خواهد که او با خواهر پری ازدواج کند.
22. he misinterpreted my praise of his daughter thinking that i was asking to marry her
او تعریف از دخترش را به غلط برداشت کرد و تصور کرد که می خواهم از او خواستگاری کنم.
23. Marry in haste, repent at leisure.
[ترجمه ترگمان]با عجله و فراغت از آن توبه کن
[ترجمه گوگل]در عجله ازدواج کنید، در اوقات فراغت توبه کنید
24. To marry a woman for her beauty is like buying a house for its paint.
[ترجمه ترگمان]ازدواج کردن با زن زیبایی مثل خریدن یک خانه برای نقاشی است
[ترجمه گوگل]ازدواج با یک زن برای زیبایی او مانند خرید یک خانه برای رنگ آن است
25. It is harder to marry a daughter well than to bring her up well.
[ترجمه ترگمان]ازدواج با یک دختر سخت تر از این است که حالش خوب بشود
[ترجمه گوگل]سخت تر از آن است که با یک دختر ازدواج کنید تا او را به خوبی برباید
26. It is good to marry late or never.
[ترجمه ترگمان]خیلی خوب است که دیر یا زود ازدواج کنی
[ترجمه گوگل]خوب است که ازدواج دیر یا هرگز
27. If you would have a good wife, marry one who has been a good daughter. Thomas Fuller
[ترجمه ترگمان]اگر زن خوبی می شدی، با کسی ازدواج کنی که دختر خوبی بود توماس فولر
[ترجمه گوگل]اگر همسر خوبی داشته باشید، ازدواج کنید که یکی از دختران خوب است توماس فولر
28. Can you marry up the two halves of the broken plate?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید دو نیمه بشقاب شکسته را با هم ازدواج کنید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید دو نیمه از صفحه شکسته ازدواج کنید؟
29. I will return, find you, love you, marry you and live without shame.
[ترجمه ترگمان]من بر می گردم، تو را پیدا خواهم کرد، ترا دوست دارم و با تو ازدواج خواهم کرد و بدون شرمساری زندگی خواهم کرد
[ترجمه گوگل]من برگشتم، پیدا کردم، دوستت دارم، ازدواج کردم و بدون شرم زندگی می کنم