کلمه جو
صفحه اصلی

knife


معنی : شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن
معانی دیگر : گزنه، جراحی، چاقو زدن به، با چاقو بریدن، (عامیانه) نامردی کردن، از پشت خنجر زدن، (به دوست یا متحد خود) خیانت کردن، نارو زدن، (مثل چاقوی تیز به سرعت و آسانی) از میان چیزی گذشتن، (هرچیز تیز و چاقو مانند مثلا در برخی ماشین آلات) تیغه، کلید چاقویی، چاقوی جراحی، کارد زدن به

انگلیسی به فارسی

چاقو زدن(به)، کارد زدن (به)، چاقو، کارد، گزلیک، تیغه


چاقو، کارد، تیغه، شمشیر، نیشتر، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: knives
• : تعریف: an instrument or utensil with a handle and a thin, sharp blade, used for cutting.
مشابه: blade, cutter, dagger, jackknife, pocketknife, saber, switchblade, sword
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: knifes, knifing, knifed
• : تعریف: to cut or stab with a knife.
مترادف: cut, pierce, slice, stab, stick
مشابه: cleave, impale, lance, penetrate, slash, transfix
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: knifelike (adj.), knifer (n.)
• : تعریف: to move through something with or as if with a knife.
مترادف: cleave, cut, slice
مشابه: penetrate, pierce, slash, stab

- He knifed through the water.
[ترجمه ترگمان] توی آب چاقو فرو کرد
[ترجمه گوگل] او از طریق آب چکه کرد

• tool with a thin sharp blade that is used for cutting
cut or stab with a knife; cut through as with a knife, move through as with a knife
a knife is an object consisting of a sharp, flat piece of metal attached to a handle. you use a knife to cut things.
to knife someone means to attack and injure them with a knife.
see also carving knife, penknife.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] چاقو، تیغه - ( در برنامه ی ترسیم ) ابزاری که یک شیء را به قطعات مختلفی برش می دهد و طرح جدیدی را تعریف می کند.
[نساجی] تیغه یا چاقوی ژاکارد

مترادف و متضاد

شمشیر (اسم)
blade, sword, steel, bilbo, saber, scimitar, knife, bolo, spit

تیغه (اسم)
partition, blade, knife, septum, bulkhead, midriff

کارد (اسم)
gully, knife, stiletto

نیشتر (اسم)
knife, harpoon, lancet, lancelet, scalpel

چاقو (اسم)
knife, whittle

گزلیک (اسم)
knife

چاقو زدن (فعل)
knife

کارد زدن (فعل)
knife

بریدن (فعل)
chop, truncate, dock, cut off, cut, intercept, carve, rift, slice, flick, amputate, sliver, cut back, haggle, knife, shred, gash, engrave, whittle, incise, shear, mangle, raze, hack, exsect, hew, lancinate, resect, scarp, sever, skive, stump, sunder

cutting tool


Synonyms: bayonet, blade, bolo, cutlass, cutter, cutting edge, dagger, edge, lance, lancet, machete, point, ripper, sabre, scalpel, scimitar, scythe, shank, shiv, sickle, skewer, skiver, steel, stiletto, switchblade, sword, tickler


stab with pointed tool


Synonyms: brand, carve, chop down, clip, cut, hurt, impale, jag, kill, lacerate, lance, open up, pierce, shank, shiv, slash, slice, spit, stick, thrust, wound


جملات نمونه

1. knife and fork
کارد و چنگال

2. a knife blade
تیغه ی چاقو

3. carving knife
چاقوی گوشت بری

4. fruit knife
چاقوی میوه خوری

5. paper knife
چاقوی پاکت بازکن

6. several knife wounds
چندین زخم چاقو

7. table knife
چاقو یا کارد غذاخوری

8. the knife gashed his finger
چاقو دستش را مجروح کرد.

9. the knife had made a deep incision
چاقو بریدگی عمیقی ایجاد کرده بود.

10. pruning knife
چاقوی شاخ و برگ زنی،چاقوی هرس

11. a dull knife
چاقوی کند

12. a meat-mincing knife
کارد گوشت خرد کنی

13. a serrated knife
چاقوی اره لب

14. a sharp knife
یک چاقوی تیز

15. a sharp-edged knife
چاقوی (لبه) تیز

16. a toothed knife
چاقوی دندانه دار (دم اره ای)

17. a utility knife
چاقوی هر کاره

18. an infected knife
چاقوی آلوده

19. with a knife he picked the cover off the hammer's handle
او با چاقو روکش دسته ی چکش را ور آورد.

20. get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)
به کسی آسیب یا ضرر رساندن،کارد را به استخوان کسی رساندن

21. he had a knife in either hand
او در هر دست یک چاقو داشت.

22. he pulled the knife out of his pocket with a flourish
با ژست چاقو را از جیبش درآورد.

23. he put the knife between ali's ribs
چاقو را بین دنده های علی فرو کرد.

24. i use a knife to cut the meat
برای بریدن گوشت چاقو به کار می برم.

25. one of the knife thrusts was fatal
یکی از ضربات چاقو مهلک بود.

26. to grind a knife
چاقوئی را تیز کردن

27. to saw a knife through meat
گوشت را اره وار با چاقو بریدن

28. to sharpen a knife
چاقو تیز کردن

29. like a (hot) knife through butter
مانند چاقو (ی داغ) در کره،به آسانی،بدون اشکال

30. he was under the knife for two hours
او دو ساعت تحت عمل جراحی بود.

31. the back of a knife
پشت چاقو،لبه ی کند چاقو

32. twist (or turn) the knife in the wound
نمک روی زخم پاشیدن،بر عذاب کسی افزودن

33. at night he put a knife to his throat. . .
شبانگه کارد بر حلقش بمالید. . .

34. he attacked me with a knife
او با چاقو به من حمله ور شد.

35. he threatened me with a knife
با چاقو مرا تهدید کرد.

36. the deft handling of the knife by a surgeon
کاربرد ماهرانه ی چاقو توسط جراح

37. the sharp edge of a knife
لبه ی تیز چاقو

38. the thief whipped out a knife
سارق ناگهان چاقو کشید.

39. do not paint bone or wooden knife handles
دسته های چوبی و استخوانی چاقوها را رنگ نزن.

40. exhibit number two is the murderer's knife
مدرک شماره ی دو چاقوی قاتل است.

41. he scratched the table with a knife
میز را با چاقو خراش انداخت.

42. she lunged at me with a knife
او با چاقو به من حمله ور شد.

43. he is aiding today those who may knife him tomorrow
او امروز به کسانی کمک می کند که ممکن است فردا از پشت به او خنجر بزنند.

44. he was picking his teeth with a knife
او داشت با چاقو بین دندان های خود را پاک می کرد.

45. you can scale a fish with a knife
می توانی ماهی را با چاقو فلس گیری کنی .

46. cutting cardboard will blunt the edge of this knife
بریدن مقوا لبه ی این چاقو را کند می کند.

47. he broke the cash box open with a knife
صندوق پول را با چاقو باز کرد.

48. she pared off the rough surface with a sharp knife
آن سطح زبر را با یک چاقوی تیز صاف کرد (تراشید).

fruit knife

چاقوی میوه‌خوری


knife and fork

کارد و چنگال


table knife

چاقو یا کارد غذاخوری


carving knife

چاقوی گوشت‌بری


paper knife

چاقوی پاکت بازکن


He attacked me with a knife.

او با چاقو به من حمله‌ور شد.


several knife wounds

چندین زخم چاقو


He was under the knife for two hours.

او دو ساعت تحت عمل جراحی بود.


He was knifed and his money was robbed.

به او چاقو زدند و پولش را دزدیدند.


He is aiding today those who may knife him tomorrow.

او امروز به کسانی کمک می‌کند که ممکن است فردا از پشت به او خنجر بزنند.


I saw birds knifing the autumn sky.

پرندگانی را می‌دیدم که مثل تیر در آسمان پاییزی در پرواز بودند.


The cruiser knifed through heavy seas.

ناو جنگی سینه‌ی دریای خروشان را می‌شکافت.


اصطلاحات

get one's knife into somebody (or have one's knife in somebody)

به کسی آسیب یا ضرر رساندن، کارد را به استخوان کسی رساندن


like a (hot) knife through butter

مانند چاقو (ی داغ) در کره، به آسانی، بدون اشکال


the knives are out

وضع وخیم است، دو طرف آماده‌ی مشاجره و دعوا هستند، شمشیرها را کشیده‌اند


twist (or turn) the knife in the wound

نمک روی زخم پاشیدن، بر عذاب کسی افزودن


پیشنهاد کاربران

چاقو
چاقو زدن

چاقو

کارد . چاقو

Steam and y are the only ones that can help you with your dghjfnc

ابزار نوک تیز که برش برش زدن و کاربرد های زیاد

چاقو یا تیغه

واژه knife به معنای چاقو
واژه knife به معنای چاقو به تیغه تیزی گفته می شود که یک دسته دارد و برای برش چیزها یا به عنوان سلاح سرد از آن استفاده می شود. مثلا:
i prefer to use a knife and fork ( من ترجیح می دهم از چاقو و چنگال استفاده کنم. )
he drew a knife and stabbed her ( او یک چاقو کشید و به او چاقو زد. )

منبع: سایت بیاموز

۱ - کارد، چاقو، تیزی ( هر جسم سختی که لبه ای تیز برای بریدن داشته باشد )
۲ - نیزه، سرنیزه ( نوعی سلاح دارای دسته برای �فرو کردن� در بدن حریف به کار می رود ) ،
۳ - زبانه ( زبانه ی آتش ) ،
۴ - تیغه؛ هر چیز تیزی که برای بریدن استفاده شود ( تیغ دای کات برای بریدن مصالح مقوای بسته بندی، کفی کفش، واشٰر لاستیکی یا کاغذی، و . . . )


کلمات دیگر: