کلمه جو
صفحه اصلی

marital


معنی : زوجی، ازدواجی، نکاحی، شوهری
معانی دیگر : وابسته به زناشویی، زن و شوهری

انگلیسی به فارسی

شوهری، زوجی، ازدواجی، نکاحی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: maritally (adv.)
• : تعریف: of or concerning marriage.
مترادف: conjugal, matrimonial
مشابه: bridal, connubial, hymeneal, married, spousal, uxorial, wedded

- marital harmony
[ترجمه ترگمان] سازگاری زناشویی
[ترجمه گوگل] هماهنگی زناشویی

• of or relating to marriage; concerning married life; concerning a husband (history)
marital means relating to marriage.

مترادف و متضاد

زوجی (صفت)
bigeminal, marital

ازدواجی (صفت)
marital, conjugal

نکاحی (صفت)
marital, conjugal, nuptial

شوهری (صفت)
marital

concerning marriage


Synonyms: conjugal, connubial, married, matrimonial, nuptial, spousal, wedded


Antonyms: divorce


جملات نمونه

1. marital problems
مسایل زناشویی

2. marital problems
مسائل زناشویی

3. marital compatibility
سازگاری در ازدواج،توافق در زناشویی،همسازی در زناشویی

4. the healing of marital conflicts will reduce the number of divorce cases
حل آشتی گرانه ی اختلافات زناشویی تعداد طلاق ها را کم می کند.

5. counseling on marital problems and disagreements.
[ترجمه ترگمان]مشاوره در خصوص مشکلات زناشویی و عدم توافق
[ترجمه گوگل]مشاوره در مورد مشکلات زناشویی و اختلاف نظر

6. Could I ask you about your marital status?
[ترجمه ترگمان]میتونم در مورد وضعیت زناشویی تون ازتون بپرسم؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانم از وضعیت تاهل شما بپرسم؟

7. I regret getting involved with my daughter's marital problems; all its done is t o bring trouble about my ears.
[ترجمه ترگمان]افسوس می خورم که با مشکلات زناشویی دخترم درگیر شده ام؛ تنها کاری که انجام داده این است که در مورد گوش های من دردسر درست کند
[ترجمه گوگل]پشیمونم که با مشکلات زناشویی دختر من درگیر شدم تمام کارهایش در مورد گوش من مشکل است

8. She also alluded to her rival's past marital troubles.
[ترجمه ترگمان]او همچنین به مشکلات زناشویی گذشته اش اشاره کرد
[ترجمه گوگل]او همچنین به مشکلات زناشویی رقیبش اشاره کرد

9. Her son had no marital problems.
[ترجمه ترگمان]پسرش مشکلات زناشویی نداشت
[ترجمه گوگل]پسرش هیچ مشکلی ازدواج نداشت

10. Sixty per cent of all marital separations occur before the tenth year of marriage.
[ترجمه ترگمان]شصت درصد از همه جدایی زناشویی پیش از دهمین سال ازدواج اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]شصت درصد از همه جدایی های زناشویی قبل از سال دهم ازدواج وجود دارد

11. She felt as if her marital problems were beyond remedy.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که مشکلات زناشویی او فراتر از درمان است
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که مشکلات زناشویی او فراتر از درمان است

12. Caroline was keen to make her marital home in London.
[ترجمه ترگمان]کرولاین \"خیلی مشتاق بود که\" تو \"لندن\" ازدواج کنه
[ترجمه گوگل]کارولین مشتاق بود که در خانه لندن زندگی کند

13. What is your marital status?
[ترجمه ترگمان]وضعیت زناشویی شما چیست؟
[ترجمه گوگل]وضعیت تاهل شما چیست؟

14. As children leave home marital satisfaction tends to pick up again.
[ترجمه ترگمان]زمانی که کودکان خانه را ترک می کنند، رضایت زناشویی دوباره انتخاب می شود
[ترجمه گوگل]همانطور که بچه ها از خانه خارج می شوند، رضایت زناشویی تمایل دارد دوباره برگردد

marital problems

مسائل زناشویی


پیشنهاد کاربران

Adj. مسائل مریوط به ازدواج - زناشویی

- مربوط به ازدواج

مربوط به وضعیت تاهل

Marital : زناشویی - زن و شوهری
Martial : رزمی
Marshal : ارتشبد - کلانتر

متاهلی

تاهل

marital status > وضعیت تاهل


کلمات دیگر: