کلمه جو
صفحه اصلی

learn


معنی : فرا گرفتن، دانستن، خبر گرفتن، خواندن، اموختن، یاد گرفتن، اگاهی یافتن
معانی دیگر : آموختن، بلد شدن، آگاه شدن، خبر یافتن، کاشف به عمل آوردن، پی بردن، به خاطر سپردن، از حفظ شدن (to learn by heart هم می گویند)، (عامیانه - محلی) یاد دادن، آموزاندن، یله کردن، فهمیدن

انگلیسی به فارسی

اموختن، یادگرفتن، اگاهی یافتن، فرا گرفتن، خبرگرفتن، فهمیدن، دانستن


فراگرفتن، اموختن


فرا گرفتن، یاد گرفتن، دانستن، خواندن، اموختن، اگاهی یافتن، خبر گرفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: learns, learning, learned, learnt
(1) تعریف: to gain knowledge of through study, experience, or research.
مشابه: acquire, comprehend, get, grasp, master, pick up, realize, study, take

- I learned French grammar in school but never learned how to speak the language.
[ترجمه آروین وکیلی] من دستور زبان فرانسه را در مدرسه آموختم اما هیچ گاه یاد نگرفتم ( نمی گرفتم ) که چگونه ( به این ) زبان ( فرانسوی ) صحبت کنم.
[ترجمه داریوش] دستور زبان فرانسوی را در مدرسه فرا گرفتم اما هیچگاه نتوانستم به این زبان تکلم کنم.
[ترجمه ترگمان] من زبان فرانسه را در مدرسه یاد گرفتم، اما هرگز یاد نگرفتم که چگونه به زبان صحبت کنم
[ترجمه گوگل] من دستور زبان فرانسه را در مدرسه آموختم اما هرگز یاد نمی گرفتم چگونه زبان صحبت کنم
- He learned basic carpentry by watching his father.
[ترجمه Zedlinson] او به پدر نجارش نگاه کرد و نجاری را آموخت
[ترجمه داریوش] او فقط با آزمایش و تمرین اسکیت را فرا گرفت.
[ترجمه داریوش] او با نگریستن به پدرش نجاری مقدماتی را فرا گرفت.
[ترجمه داریوش] با نگریستن به پدرش اصول اولیه نجاری را فرا گرفت.
[ترجمه داریوش] او با نگریستن اصول اولیه نجاری را از پدرش آموخت.
[ترجمه ترگمان] او با نگاه کردن به پدرش، نجاری اساسی آموخت
[ترجمه گوگل] او با تماشای پدرش نجاری اولیه را آموخت
- She learned how to skate just by experimenting and practicing.
[ترجمه داریوش] او فقط با آزمایش و تجربه اسکیت را فرا گرفت.
[ترجمه ترگمان] او یاد گرفت که چطور فقط با تجربه و تمرین بازی کند
[ترجمه گوگل] او فقط با آزمایش و تمرین اسکیت دانست
- Where did you learn to play the guitar like that?
[ترجمه داریوش] این گونه نواختن گیتار را از کجا فرا گرفتید؟
[ترجمه ترگمان] از کجا یاد گرفتی گیتار بزنی؟
[ترجمه گوگل] از کجا یاد گرفتید که گیتار را اینگونه بازی کنید؟
- Today we learned why the United States entered World War I.
[ترجمه داربوش] امروزه پی به علت درگیری ایا لات متحده آمریکا در جنگ جهانی دوم بردیم.
[ترجمه ترگمان] امروز ما فهمیدیم که چرا ایالات متحده وارد جنگ جهانی اول شد
[ترجمه گوگل] امروز ما آموختیم که چرا ایالات متحده وارد جنگ جهانی اول شد

(2) تعریف: to become informed of.
مترادف: find out, hear
مشابه: acquire, ascertain, determine, discover, obtain, receive, unearth

- Did you learn the truth of the matter?
[ترجمه قولی] ایا تو حقیقت رو فهمیدی؟
[ترجمه داریوش] آیا پی به حقیقت مطلب بردید؟
[ترجمه ترگمان] تو حقیقت رو یاد گرفتی؟
[ترجمه گوگل] آیا حقیقت را یاد گرفتید؟
- We finally learned how the accident happened.
[ترجمه داریوش] بالاخره متوجه شدیم که حادثه چگونه روی داد؟
[ترجمه ترگمان] بالاخره فهمیدیم که تصادف چطور اتفاق افتاد
[ترجمه گوگل] ما سرانجام متوجه شدیم که حوادث اتفاق افتاده است

(3) تعریف: to commit to memory; memorize.
مترادف: con, memorize
مشابه: get, study
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: learnable (adj.), learner (n.)
(1) تعریف: to gain knowledge or skill.
مشابه: study

(2) تعریف: to become informed.
مترادف: find out, hear

- He learned from his friend about the fight.
[ترجمه داريوش] او مبارزه را از دوستش فرا گرفت.
[ترجمه ترگمان] از دوست خود در مورد جنگ یاد گرفته بود
[ترجمه گوگل] او از دوستش درباره مبارزه یاد گرفت

• acquire knowledge; realize; be aware; discover; acquire; memorize
if you learn something, you obtain knowledge or a skill through studying or training.
if you learn a poem, song, or the script of a play, you study or repeat the words so that you can remember them.
if people learn to behave in a particular way, their attitudes gradually change and they start behaving that way.
if you learn of something, you find out about it.
see also learned, learning, learnt.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] آموختن، فراگرفتن

مترادف و متضاد

فرا گرفتن (فعل)
absorb, learn, engulf, adopt, comprehend, envelop, study, surround, ingurgitate, insphere

دانستن (فعل)
learn, account, know, knew, have, con, aim, adjudge, ascribe, cognize

خبر گرفتن (فعل)
learn, ask, get information

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

اموختن (فعل)
learn, study, wit, teach, indoctrinate

یاد گرفتن (فعل)
learn

اگاهی یافتن (فعل)
learn

acquire information


Synonyms: apprentice, attain, become able, become versed, be taught, be trained, brush up on, burn midnight oil, commit to memory, con, crack the books, cram, determine, drink in, enroll, gain, get, get down pat, get the hang of, get the knack of, grasp, grind, imbibe, improve mind, lucubrate, major in, master, matriculate, memorize, minor in, peruse, pick up, pore over, prepare, read, receive, review, soak up, specialize in, study, take course, take in, train in, wade through


Antonyms: teach


discover, find out


Synonyms: ascertain, catch on, detect, determine, dig up, discern, gain, gather, hear, see, smoke out, stumble upon, trip over, tumble, uncover, understand, unearth


Antonyms: miss, overlook


جملات نمونه

1. learn humility . . .
افتادگی آموز . . .

2. learn modesty if you desire perfection
افتادگی آموز اگر طالب فضلی

3. learn from your mistakes!
از اشتباهات خود پند بگیر!

4. learn one's lesson
درس عبرت گرفتن

5. children learn addition and subtraction
بچه ها جمع و تفریق می آموزند.

6. indians learn how to spear a salmon
سرخپوستان ماهیگیری با نیزه را می آموزند.

7. to learn by heart
از حفظ کردن،از بر کردن،به حافظه سپردن

8. to learn the tricks of the trade
فوت و فن پیشه ای را آموختن

9. to learn to swim
شنا بلد شدن

10. i can learn any language, say, in two years
می توانم هر زبانی را تقریبا دو ساله یاد بگیرم.

11. one cannot learn if one is hungry and everything
آدم گرسنه و غیره نمی تواند چیز یاد بگیرد.

12. we must learn from our mistakes
باید از اشتباهات خود پند بگیریم.

13. we must learn to accept the rough with the smooth
باید بیاموزیم که سختی ها را به همراه راحتی ها بپذیریم.

14. we must learn to live in fellowship with nature and other creatures
بایستی بیاموزیم که با طبیعت و موجودات دیگر همزیستی کنیم.

15. you must learn the names of all countries
باید نام همه ی کشورها را یاد بگیری.

16. you must learn the vocabulary at the end of each chapter
بایستی واژگان آخر هر فصل را یاد بگیرید.

17. you must learn to rein in your tongue!
بایستی یاد بگیری که جلو زبانت را بگیری !

18. most people can learn this maneuver in a short time
اکثر مردم می توانند این عمل را در مدت کوتاهی بیاموزند.

19. o,bird of dawn, learn love from the moth
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز

20. theatre actors must learn how to project their voice
بازیگران تئاتر باید یاد بگیرند که چگونه صدای خود را رسا کنند.

21. those who don't learn from the past are condemned to repeat it
آنان که از تاریخ درس نمی آموزند محکوم به تکرار آن هستند

22. i am trying to learn japanese
دارم می کوشم ژاپنی بیاموزم.

23. i encouraged them to learn foreign languages
آنها را تشویق کردم که زبان های خارجی را بیاموزند.

24. she is dying to learn that secret
او مرده ی این است که از آن راز سر دربیاورد.

25. go, become a clown and learn to fiddle
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز

26. she has the capacity to learn fast
او توانایی آن را دارد که تند یاد بگیرد.

27. the first lesson is to learn the english alphabet
درس اول آموزش الفبای انگلیسی است.

28. they gave me every opportunity to learn and practice
آنها به من همه گونه فرصت برای یادگیری و تمرین را دادند.

29. his method is based on the theory that people learn better from actual experience than from books
روش او بر این بینش استوار است که مردم از تجربه ی عملی بهتر می آموزند تا از کتاب.

30. It is good to learn at another man’s cost.
[ترجمه داریوش] عبرت از تجربه دیگران به نفع است.
[ترجمه ترگمان]خوب است که هزینه یک مرد دیگر را یاد بگیرید
[ترجمه گوگل]خوب است که در هزینه دیگر مرد یاد بگیریم

These children are learning quickly.

این کودکان دارند به‌سرعت یاد می‌گیرند.


I am trying to learn Japanese.

دارم می‌کوشم ژاپنی بیاموزم.


I taught and they learned.

من می‌آموزاندم (درس می‌دادم) و آن‌ها یاد می‌گرفتند (فرا می‌گرفتند).


to learn to swim

شنا بلد شدن


learn humility ...

افتادگی آموز ...


When I learned what had happened, It was too late.

وقتی که به آنچه روی داده بود پی بردم، دیگر دیر شده بود.


I learned of their marriage recently.

تازگی از ازدواج آنها خبر یافتم.


what have you learned about this matter?

درباره‌ی این قضیه چه می‌دانی؟


I learned all their phone numbers.

همه‌ی شماره تلفن‌های آن‌ها را به‌خاطر سپردم.


اصطلاحات

learn from your mistakes!

از اشتباهات خود پند بگیر!


learn one's lesson

درس عبرت گرفتن


پیشنهاد کاربران

دانستن

یادگرفتن ، اموختن، فراگرفتن

با کسی بودن

آموختن

فرا گرفتن ، یاد گرفتن

آموختن، یادگرفتن، فراگرفتن

آموختن، یادگرفتن

یادگرفتن، به خاطر سپردن، بلد بودن

یادگرفتن


فراگرفتن

فهمیدن، دانستن، خبر گرفتن

درس خواندن
موفقیت مستلزم درس خواندن مفید است

آموختن ، درس خواندن ، آگاهی دانش
موفقیت مستلزم درس خواندن مفید است

یاد گرفتن، درس خواندن

FIND OUT [intransitive, transitive] formal to find out information or news by hearing it from someone else or reading it
خبردار شدن

《 پارسی را پاس بِداریم》
learn
شایَد واژه ای ایرانی - اُروپایی باشَد ، واژه یِ " لِم " دَر لِمِ کاری را به دَست آوَردَن مینه یِ فوت وُ فَنِّ کاری را آموختَن ، یاد گِرِفتَن ، فَراگِرِفتَن را بَرمی نَمایَد ( اِشاره می کُنَد ) گویا وات " ر " اُفتاده یا زُدوده شُده اَست؛ می تَوان اَز سِتاک یا ریشه یِ " لِم " کارپایه بَرساخت :
لِمیدَن ، لِماندَن وَ اَز آن ها واژه های فَراوانی بَرساخت :
لِمه ، لِمَنده ، لِمَندِگی ، لِماک ، لِمِش، لِمِشمَند یا لِمانه ، لِمانَنده ، لِمانَندِگی ، لِماناک ، لِمانِش ، لِمانِشمَند یا لِمید ، لِمیده ، لِمیدِگی ، لِمیدار ، لِمیدمان ، لِمیدگاه وَ . . .
واژه ی هَم تَراز یا هَم ریشه با learn دَر زَبانِ آلمانی :
lernen = آموختَن، آموزیدَن ، یاد گِرِفتَن ، فَرا گِرِفتَن
lehren = آموزاندَن ، یاد دادَن ، دَرس دادَن

To find out

درس گرفتن مثال: از تجربه ها درس گرفتن


کلمات دیگر: