کلمه جو
صفحه اصلی

lament


معنی : ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن
معانی دیگر : زاری کردن، موییدن، گریه و زاری کردن، اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن، دریغیدن، نالیدن، دژوانیدن، مویه، (شعر یا موسیقی) نوحه، سوگ آهنگ، سوگچامه، مرثیه، تاسف

انگلیسی به فارسی

تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن، سوگواری، ضجه وزاری کردن


گول زدن، ضجه، ضجه و زاری کردن، تاسف خوردن، زاریدن، سوگواری کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an expression of sorrow or regret.
مترادف: lamentation, mourning, sorrow
مشابه: howl, jeremiad, keen, plaint, wail

- The parole board listened to the prisoner's lament over what he had done, but they were not convinced of its sincerity.
[ترجمه ترگمان] هیات مدیره عفو مشروط بر آنچه انجام داده بود گوش فرا می داد، اما به صداقت آن ایمان نداشتند
[ترجمه گوگل] هیئت رأی دهی به سخنان زندانی در مورد آنچه که انجام داده بود گوش فرا داد، اما از صداقت وی متقاعد نشد
- Filled with lament and longing, his letter brought her to tears.
[ترجمه ترگمان] نامه پر از اشک و حسرت، نامه او را به گریه انداخت
[ترجمه گوگل] نامه ای به طرز وحشتناک و دلتنگی، نامه او را به اشکش آورد

(2) تعریف: an expression of complaint.
مشابه: complaint

- The principal is hearing many laments from parents concerning the new school policy.
[ترجمه ترگمان] مدیر در حال رسیدگی به شکایات بسیاری از والدین در رابطه با سیاست جدید مدارس است
[ترجمه گوگل] مدیر مدرسه از والدین در مورد سیاست مدرسه جدید سؤال می کند

(3) تعریف: a formal expression of mourning in poetry or song; elegy or dirge.
مترادف: dirge, elegy, monody, threnody
مشابه: requiem
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: laments, lamenting, lamented
• : تعریف: to mourn for or regret.
مترادف: bemoan, bewail, deplore, mourn, regret, rue, wail
متضاد: celebrate
مشابه: moan, repent, weep

- She lamented the loss of her youth.
[ترجمه ترگمان] از دست دادن جوانی اش اظهار تاسف می کرد
[ترجمه گوگل] او از دست دادن جوانانش متهم شد
- Do you ever lament your decision to quit your high-paying job?
[ترجمه ترگمان] آیا تا به حال از تصمیم خود برای ترک شغل پردرآمد خود شکایت کرده اید؟
[ترجمه گوگل] آیا تا به حال تصمیم خود را برای از دست دادن شغل خود بالا رفته اید؟
- He still laments that he did not complete his education.
[ترجمه ترگمان] او هنوز هم از این بابت متاسف است که تحصیلات خود را کامل نکرده است
[ترجمه گوگل] او هنوز هم از اینکه تحصیلاتش را کامل نکرده است، عصبانی است
- We strongly lament that you were treated in this manner by one of our hotel staff.
[ترجمه ترگمان] ما به شدت افسوس می خوریم که شما با یکی از کارکنان هتل ما رفتار کرده اید
[ترجمه گوگل] ما به شدت عصبانی می شویم که توسط یکی از پرسنل هتل ما این کار را انجام دادیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: lamentingly (adv.), lamenter (n.)
• : تعریف: to feel or express regret or sorrow; grieve or complain.
مترادف: bemoan, bewail, complain, grieve, mourn, sorrow, wail
متضاد: exult, glory, rejoice
مشابه: keen, moan, pine, rue

- The result of their decision was not what they hoped for, but they had no time to lament.
[ترجمه ترگمان] نتیجه تصمیم آن ها چیزی نبود که انتظار آن را داشتند، اما وقت آن را نداشتند که گریه کنند
[ترجمه گوگل] نتیجه تصمیم آنها چیزی نبود که آنها امید داشتند، اما آنها هیچ وقت برای عصبانیت نداشتند

• wailing, mourning, bewailing; mournful song, cry of grief; complaint
mourn aloud, wail, express sorrow, grieve for; bewail, bemoan, regret
if you lament something, you express your sadness or regret about it; a literary word. verb here but can also be used as a count noun. e.g. `it's a dying industry,' is his lament.

مترادف و متضاد

to mourn or grieve deeply


Synonyms: bawl, beat one’s breast, bemoan, bewail, bleed, cry, deplore, eat one’s heart out, howl, hurt, kick self, moan, rain, regret, repine, rue, sing, sob, sorrow, take it hard, wail, weep


Antonyms: celebrate, compliment, laud, praise


grief, complaint


ضجه (اسم)
cry, dole, scream, exclamation, howl, yell, squall, lament, wail, squeal, shriek, whoop, plaint, yawl, yammer

ضجه و زاری کردن (فعل)
lament

تاسف خوردن (فعل)
sorrow, lament

زاریدن (فعل)
lament

سوگواری کردن (فعل)
bemoan, mourn, lament, bewail

Synonyms: complaining, dirge, elegy, grieving, jeremiad, keen, keening, lament, moan, moaning, mourning, plaint, requiem, sob, sobbing, sorrow, tears, threnody, ululation, wail, wailing, weeping


Antonyms: celebration, enjoyment, praise


جملات نمونه

1. a funeral lament
نوحه ی مجلس ختم

2. the nightingale's lament upon the arrival of winter
مویه ی بلبل به خاطر فرا رسیدن زمستان

3. Ken began to lament the death of his only son.
[ترجمه ترگمان]کن شروع کرد به شکایت از مرگ تنها پسرش
[ترجمه گوگل]کن شروع به عذاب مرگ تنها پسر خود کرد

4. Short pleasure, long lament.
[ترجمه باب اسفنجی] لذت کوتاه، سوگ طولانی
[ترجمه ترگمان]لذت کوتاه، lament طولانی
[ترجمه گوگل]لذت کوتاه، طولانی گریه

5. He composed a lament to the dead soldier.
[ترجمه ترگمان]بر سر سرباز مرده ناله و زاری کرد
[ترجمه گوگل]او یک قاتل سرباز مرده را تشکیل داد

6. A lone piper played a lament.
[ترجمه ترگمان]یک ساز تنها ناله و زاری کرد
[ترجمه گوگل]پیپر یک نفره بازی کرد

7. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

8. She spoke of the professional woman's lament that a woman's judgment is questioned more than a man's.
[ترجمه ترگمان]او از تاسف این زن حرفه ای صحبت می کرد که تشخیص یک زن بیشتر از یک مرد است
[ترجمه گوگل]او از عصبانیت زنانه حرف می زند که قضاوت زن بیش از یک مرد مورد سوال قرار گرفته است

9. Those who lament that Berlin never wrote a great treatise miss the point.
[ترجمه ترگمان]آن کسانی که تاسف می خورند که برلین هرگز یک رساله بزرگ را از دست نداده است
[ترجمه گوگل]کسانی که عذاب می کنند که برلین هرگز رساله ای بزرگ نگاشته است

10. Some of the Internet old-timers lament the inevitable change that commercialization will wreak on the unique subculture.
[ترجمه ترگمان]برخی از تایمرهای قدیمی اینترنت شاهد تغییر غیرقابل اجتناب هستند که تجاری سازی به یک خرده فرهنگ منحصربفرد تبدیل خواهد شد
[ترجمه گوگل]بعضی از قدیمی ها در اینترنت، از تغییرات اجتناب ناپذیری که تجاری سازی در زیر کشت های منحصر به فرد ایجاد می کنند، سرزنش می کنند

11. A heartfelt lament and positive proof that Morrissey's voice is indeed a valuable instrument.
[ترجمه ترگمان]تاسف شدید و اثبات مثبت که صدای موریسی یک ساز با ارزش است
[ترجمه گوگل]صدای قلب و اثبات مثبت آن که صدای موریسسی در واقع یک ابزار ارزشمند است

12. Crossing in Force 9 winds led me to lament the absence of a grab-rail in the shower.
[ترجمه ترگمان]عبور از ۹ باد باعث شد که من به غیبت یک قطار سریع السیر در زیر دوش تاسف بخورم
[ترجمه گوگل]عبور از نیروی 9 باد منجر به این شد که فقدان راه آهن در دوش بگیرد

13. I know those tenement-lined streets invite a nostalgic lament for the loss of community.
[ترجمه ترگمان]من می دانم که این خیابان های استیجاری مملو از دلتنگی برای از دست دادن جامعه هستند
[ترجمه گوگل]من می دانم که خیابان های محاصره شده برای غم و اندوه جامعه از گله های دلتنگی دعوت می کنند

14. What a dismal, doleful, baleful lament of a speech we had from him.
[ترجمه ترگمان]چه صدای غم انگیز و غم انگیز و غم انگیز یک سخنرانی که از او داشتیم
[ترجمه گوگل]چه غم انگیز، غم انگیز و غم انگیز از یک سخنرانی ما از او بود

15. The Farous' lament came to an end and the boy punched the tape out of its slot.
[ترجمه ترگمان]گله Farous به پایان رسید و پسر با مشت نوار را از شکاف آن بیرون آورد
[ترجمه گوگل]خشم فریوس به پایان رسید و پسر آن را از شکافش شکست

They lamented the death of their leader.

آنان برای مرگ رهبر خود را سوگواری کردند.


The women lamented loudly.

زن‌ها با صدای بلند گریه و زاری می‌کردند.


They lamented the bad conditions in the schools.

آنان به وضع بد مدارس افسوس می‌خوردند.


He is always lamenting the lack of freedom.

او همیشه از فقدان آزادی می‌نالد.


the nightingale's lament upon the arrival of winter

مویه‌ی بلبل به‌خاطر فرا رسیدن زمستان


a funeral lament

نوحه‌ی مجلس ختم


پیشنهاد کاربران

از دست رفتن. از بین رفتن .

sorrow
تأسف خوردن
متأسف بودن

فعل: 1. اظهار تاسف کردن
2. نالیدن، گله و شکایت کردن

اسم: 1. گله و شکایت
2. مرثیه



✔️اظهار تاسف کردن، افسوس خوردن، دریغ خوردن

In the 2008 lecture, Mr. Malley lamented that the United States has often acted abroad in “destructive” ways

سوز دل

گلایه مند

سوگواری کردن

گله و شکایت کردن

تاسف ( noun )

حکایت کردن با سوز و گداز


کلمات دیگر: