کلمه جو
صفحه اصلی

knack


معنی : مهارت، استعداد، ابتکار، حقه، صدای شلاق، زرنگی، صدای شکستگی
معانی دیگر : فوت و فن، روش، روش انجام کاری، قلق، لم، راه و روش، رمز کار، چیره دستی، هنر، طرح

انگلیسی به فارسی

صدای شکستگی، صدای شلاق، استعداد، حقه، طرح، ابتکار، زرنگی، مهارت


چالش، صدای شلاق، استعداد، مهارت، ابتکار، حقه، زرنگی، صدای شکستگی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an innate talent; facility.
مترادف: ability, aptitude, bent, endowment, facility, flair, gift, propensity, talent
متضاد: ineptitude
مشابه: art, capacity, competence, faculty, forte, hang, inclination, instinct, skill, touch

- She has a knack for getting people to relax and reveal things about themselves.
[ترجمه ترگمان] او استعداد جذب افراد برای استراحت و آشکار کردن چیزها را دارد
[ترجمه گوگل] او توانایی دارد تا مردم را به آرامش برساند و چیزهایی را در مورد خودشان نشان دهند
- It takes a while to get the knack of handling horses.
[ترجمه ترگمان] مدتی طول می کشد تا مهارت اسب ها به دست آید
[ترجمه گوگل] طول می کشد تا مهارت در برخورد با اسب ها را بدست آوریم

(2) تعریف: a labor-saving method.
مترادف: shortcut, trick

• special skill, ability; crackle; gist, feel, hang
if you have the knack of doing something, you are able to do it, although other people may find it difficult.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] مهارت، فن

مترادف و متضاد

Antonyms: inability, ineptitude, lack, want


Synonyms: adroitness, aptitude, aptness, bent, capacity, command, dexterity, expertise, expertism, expertness, facility, faculty, flair, forte, genius, gift, handiness, hang of it, head, ingenuity, know-how, mastership, nose, propensity, quickness, readiness, savvy, set, skill, skillfulness, trick, turn


مهارت (اسم)
skill, craft, address, agility, dexterity, proficiency, ingenuity, adroitness, deftness, artfulness, workmanship, knack, expertness

استعداد (اسم)
susceptibility, aptitude, capacity, amplitude, art, liability, verve, brilliance, tendency, ingenuity, shift, turn, talent, flair, gift, caliber, aptness, property, knack, genius, faculty, predisposition

ابتکار (اسم)
shift, imagination, invention, contraption, improvisation, shebang, lash-up, industry, authorship, novation, initiative, originality, knack, gumption, resource

حقه (اسم)
intake, shift, trick, foul play, bob, hob, flam, knack, hocus, pompon, monkeyshine

صدای شلاق (اسم)
knack

زرنگی (اسم)
promptitude, sleight, knack

صدای شکستگی (اسم)
knack

ability, talent


جملات نمونه

It is easy to operate this machine, once you've got the knack of it.

وقتی که لم این ماشین را به دست بیاوری، کار کردن با آن برایت آسان خواهد شد.


He has a knack of making friends.

او در دوست‌یابی مهارت دارد.


My typewriting used to be good, but recently I've lost the knack.

ماشین‌نویسی من خوب بود، ولی اخیراً مهارت خود را از دست داده‌ام.


the knack of doing something

مهارت (یا فوت و فن) انجام چیزی


1. the knack of doing something
مهارت (یا فوت و فن) انجام چیزی

2. he has a knack of making friends
او در دوست یابی مهارت دارد.

3. it is easy to operate this machine, once you've got the knack of it
وقتی که لم این ماشین را به دست بیاوری،کار کردن با آن برایت آسان خواهد شد.

4. my typewriting used to be good, but recently i've lost the knack
ماشین نویسی من خوب بود ولی اخیرا مهارت خود را از دست داده ام.

5. He has an unerring knack of saying the wrong thing.
[ترجمه ترگمان]اون مهارت زیادی برای گفتن یه چیز اشتباه داره
[ترجمه گوگل]او توانایی بی نظیری دارد که می گوید چیزی اشتباه است

6. Some people seem to have a knack for making money.
[ترجمه ترگمان]برخی افراد به نظر می رسد استعداد کسب پول را دارند
[ترجمه گوگل]بعضی از مردم به نظر میرسد پول زیادی برای خرید دارند

7. He had the unhappy knack of making enemies in the party.
[ترجمه ترگمان]او مهارت بدش را در این جشن به وجود آورده بود
[ترجمه گوگل]او دغدغه ناخوشایندی برای ساختن دشمنان در حزب داشت

8. She has a knack of making friends.
[ترجمه ترگمان] اون استعداد درست کردن دوستاش رو داره
[ترجمه گوگل]او توانایی ساخت دوستان دارد

9. He has a knack of saying the wrong thing.
[ترجمه ترگمان]استعداد اشتباه گفتن را دارد
[ترجمه گوگل]او توانایی گفتن چیزی اشتباه است

10. The company has acquired an unhappy knack of slipping on banana skins .
[ترجمه ترگمان]شرکت در اثر لیز خوردن پوست موز، مهارت زیادی به دست آورده است
[ترجمه گوگل]این کمپانی به راحتی از پوسته موز فرار می کند

11. There is a knack in tying ropes together.
[ترجمه ترگمان] توی بستن طناب مهارت خاصی داره
[ترجمه گوگل]یک طناب را باهم ترکیب می کنیم

12. Making omelettes isn't difficult, but there's a knack to it.
[ترجمه ترگمان]املت درست کردن سخت نیست، اما مهارت در آن وجود دارد
[ترجمه گوگل]ساخت تخم مرغ ها مشکل نیست، اما به آن ها چیره شده است

13. "I have a knack for making friends, you know," she added meaningfully.
[ترجمه ترگمان]او به طرز معنی داری افزود: \" من مهارت پیدا کردن دوستانم را دارم \"
[ترجمه گوگل]او می گوید: 'من دوست داشتنی برای دوست داشتن هستم، می دانید'

14. Making omelets isn't difficult, but there's a knack to it.
[ترجمه ترگمان]املت درست کردن کار مشکلی نیست، اما مهارت در آن وجود دارد
[ترجمه گوگل]ساخت تخم مرغ ها دشوار نیست، اما به اندازه کافی از آن استفاده می شود

15. He has an uncanny knack of being able to see immediately where the problem lies.
[ترجمه ترگمان]او استعداد عجیبی دارد که بتواند فورا ببیند مشکل کجاست
[ترجمه گوگل]او توانایی بی نظیری دارد که می تواند فورا ببیند که مشکل چیست

پیشنهاد کاربران

knack = know how
قلق، لم، راه و روش، مهارت

means ability - skill

ذوق

noun
[singular] : an ability, talent, or special skill needed to do something — usually for or of
They have a knack for telling interesting stories.
Once you get the knack of riding a bicycle [=once you learn how to ride a bicycle], you'll never lose it.


You have a knack of writing. If i were as patient as you are to write this much, i had already left the country

- قریحه ذاتی a natural talent
- ذوق flair
- مهارت خاص a special skill
- استعداد درونی an innate talent
- توانایی ذاتی a natural ability
- aptitude

مهارت


کلمات دیگر: