juncture

معنی : اتصال، خط اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، ربط، درزگاه

معانی دیگر : پیوند، هم بست، جفت شدگی، برهه (از زمان)، مقطع زمانی، زمانگاه، بحران، سیج گاه (نقطه ی حساس زمانی در رشد یا تکوین چیزی)، (زبان شناسی) درنگ، مکث، فاصله، محل اتصال (دو استخوان و غیره)، بند، بندگاه، شکافچه، شکافگاه، وضعیت

انگلیسی به فارسی

اتصال، الحاق، پیوستگی، مفصل، درزگاه، ربط

مقطع، اتصال، پیوستگی، الحاق، مفصل، درزگاه، ربط، خط اتصال

انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )

• (1) تعریف: a particular point in time, esp. a point of serious importance or crisis.
• مشابه: crisis, moment, occasion

- It was at this juncture that the decision about entering the war had to be made.

[ترجمه ترگمان] در چنین موقعیتی بود که تصمیم درباره ورود به جنگ باید ساخته شود
[ترجمه گوگل] در این مرحله تصمیم گرفتیم که وارد جنگ شود

• (2) تعریف: the point or line at which two bodies are joined, or the thing joining them; junction.
• مشابه: junction

• (3) تعریف: the act of joining or state of being joined.
• مشابه: junction

• period, stage, interval, determining hour; crisis, breaking point; place where two things meet and join, joint, hinge, seam; joining, union, connection
at a particular juncture means at a particular time, especially when it is an important point in a series of events; a formal expression.

مترادف و متضاد

اتصال (اسم)

abutment, connection, connector, connectivity, junction, linkage, juncture, union, incorporation, continuity, conjunction, coupling, nexus, conjuncture, contact, connexion

خط اتصال (اسم)

junction, joint, accolade, jointing, interface, juncture, seam

الحاق (اسم)

inset, juncture, supplement, addendum, union, interpolation, incorporation, concatenation, insertion, adhesion, adjunction, joinder, subjunction

پیوستگی (اسم)

affinity, connection, conjugation, juncture, alliance, union, association, incorporation, adherence, cohesion, continuity, conjunction, affiliation, bond, unity, coalition, concrescence, connexion, zygosis, joinder

مفصل (اسم)

articulation, joint, juncture, hinge

ربط (اسم)

connection, junction, juncture, conjunction, correlation, concern, tie, relevance, contiguity, relevancy, connexion, rapport

درزگاه (اسم)

juncture

turning point

Synonyms: choice, circumstance, condition, contingency, crisis, crossroad, crux, emergency, exigency, instant, meeting point, moment, occasion, pass, pinch, plight, point, position, posture, predicament, quandary, state, status, strait, time, zero hour

link, connection

Synonyms: alliance, annexation, articulation, assemblage, attachment, bond, coalition, coherence, collocation, combination, combine, concatenation, concourse, concursion, confluence, conjugation, consolidation, convergence, coupling, crossing, crossroads, dovetail, elbow, gathering, gore, hinge, hookup, interface, intersection, joining, joint, knee, linking, meeting, miter, mortise, node, pivot, plug-in, reunion, seam, splice, terminal, tie-in, tie-up, union, weld

جملات نمونه

at the juncture of three scientific fields

در مرز سه زمینه‌ی دانش

He emphasizes the juncture of poetry and music.

او پیوستگی شعر و موسیقی را مورد تأکید قرار می‌دهد.

1. juncture phoneme

درنگواژ،وندآوا

2. at the juncture of three scientific fields

در مرز سه زمینه ی دانش

3. at this juncture in history

در این برهه از تاریخ

4. at this juncture in the negotiations we must all show patience and flexibility

در این نقطه ی حساس مذاکرات همه ی ما باید صبر و انعطاف داشته باشیم.

5. he emphasizes the juncture of poetry and music

او پیوستگی شعر و موسیقی را مورد تاکید قرار می دهد.

6. At this juncture, I suggest we take a short break.

[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، من پیشنهاد می کنم که یک وقفه کوتاه داشته باشیم
[ترجمه گوگل]در این حال من پیشنهاد می کنیم که یک بوق کوتاه بگذاریم

7. The talks are at a critical juncture .

[ترجمه ترگمان]گفتگوها در مقطع حساسی قرار دارند
[ترجمه گوگل]مذاکرات در یک لحظه بحرانی است

8. At this juncture, I would like to make an important announcement.

[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، مایلم اعلام مهمی داشته باشم
[ترجمه گوگل]در این حال، من می خواهم یک اعلامیه مهم ایجاد کنم

9. At this juncture, it is impossible to say whether she will make a full recovery.

[ترجمه ترگمان]در چنین موقعیتی، نمی توان گفت که آیا او بهبودی کامل خواهد داشت یا خیر
[ترجمه گوگل]در این حالت، غیرممکن است بگویم که آیا او بهبودی کامل خواهد کرد

10. The role of the novel at this juncture is seen by Brooke-Rose to be crucial.

[ترجمه ترگمان]نقش رمان در این موقعیت توسط بروک - رز دیده می شود تا حیاتی باشد
[ترجمه گوگل]نقش رمان در این مرحله توسط بروک رز به نظر می رسد بسیار مهم است

11. At this juncture it should be noted that a considerable proportion of international lending does take this latter form.

[ترجمه ترگمان]در این برهه از زمان باید توجه داشت که سهم قابل توجهی از وام بین المللی این شکل اخیر را می گیرد
[ترجمه گوگل]در این مرحله باید توجه داشت که بخش قابل توجهی از وام دهی بین المللی این فرم را به دست می آورد

12. The war was at such a critical juncture that some weeks was too long.

[ترجمه ترگمان]جنگ در چنان موقعیت خطیری قرار داشت که چند هفته طول کشید
[ترجمه گوگل]جنگ در چنین شرایطی بحرانی بود که چند هفته طول کشید

13. At this juncture, I'd like to suggest we take a short break.

[ترجمه ترگمان]در این موقعیت، دوست دارم پیشنهاد کنم که استراحت کوتاهی داشته باشیم
[ترجمه گوگل]در این لحظه، من می خواهم پیشنهاد کنیم کوتاهی کنیم

14. At this juncture in bebop history, its adherents found it a higher calling than mere entertainment.

[ترجمه ترگمان]در این گیرودار، در تاریخ bebop، پیروان آن، آن را به مراتب بیشتر از سرگرمی صرف کردند
[ترجمه گوگل]در این مقطع در تاریخ Bebop، پیروانش آن را خواستار بالاتر از سرگرم کننده است

at this juncture in history

در این برهه از تاریخ

At this juncture in the negotiations we must all show patience and flexibility.

در این نقطه‌ی حساس مذاکرات همه‌ی ما باید صبر و انعطاف داشته باشیم.

juncture phoneme

درنگواژ، وندآوا

پیشنهاد کاربران

چهارراه

بزنگاه

مرز

مقطع

critical juncture::::مقطع حساس ( مقطع بحرانی )

برهه

juncture ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: درنگ 2
تعریف: واحدی زبرزنجیری و مرزنما که می‏تواند در سطح واژه و گروه تمایز معنایی ایجاد کند

کلمات دیگر: