معنی : ازبینی ادا کردن، تو دماغی حرف زدن معانی دیگر : (زبان شناسی) خیشومی کردن یا شدن، ازبینی ادا کردن حروف
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )حالات: nasalizes, nasalizing, nasalizedمشتقات: nasalization (n.)• : تعریف: to make a nasal sound.