کلمه جو
صفحه اصلی

jumble


معنی : شلوغی، کیک کوچک شبیه حلقه، درهم امیختگی، تکان تکان خوردن، مخلوط کردن
معانی دیگر : نان شیرینی حلقوی (jumbal هم می گویند)، قاتی پاتی کردن، تلمبار کردن یا شدن، درهم و برهم کردن، توده ی درهم و برهم، (فکرا یا روحا) درهم آمیخته کردن، درهم و شوریده کردن یا شدن، آشفته کردن یا شدن، گیجی، حواس پرتی، آشفتگی، به طور نامنظم حرکت کردن، ریختن به درون (یا برون)، (انگلیس: اشیای ناخواسته) خرت و پرت، اشیای متفرقه، سواری کردن

انگلیسی به فارسی

کیک کوچک شبیه حلقه، درهم امیختگی، شلوغی، تکان تکان خوردن، سواری کردن


خجالت کشیدن، شلوغی، کیک کوچک شبیه حلقه، درهم امیختگی، تکان تکان خوردن، مخلوط کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: jumbles, jumbling, jumbled
(1) تعریف: to put or throw together in a confused heap.
مترادف: scramble, tumble
مشابه: heap, litter, muss, tangle, toss

- The robbers jumbled everything from her dresser looking for jewelry and other valuables.
[ترجمه Saba] دزدان همه چیز را از میز آرایش او جمع کردند در حالی که به دنبال جواهرات و چیزهای ارزشمند دیگر می گشتند
[ترجمه ترگمان] دزدان همه چیز را از روی میز آرایش خود جمع کردند و به دنبال جواهرات و اشیای قیمتی دیگر گشتند
[ترجمه گوگل] دزدان همه چیز را از لباس پوشیدنش به دنبال جواهرات و دیگر مقاصد ارزشمند سوق دادند

(2) تعریف: to make a muddle of; confuse.
مترادف: confuse, entangle, garble, mess, mix, muddle, tangle
مشابه: botch, disorganize

- He jumbled the instructions so badly that no one could follow them.
[ترجمه ترگمان] او دستورها را طوری مرتب کرد که هیچ کس نمی توانست آن ها را دنبال کند
[ترجمه گوگل] او دستورالعمل ها را به طرز بدی سوق داد که هیچ کس نمی توانست آنها را دنبال کند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be put or thrown together in a cluttered mass or pile.
مترادف: tangle
مشابه: mess

(2) تعریف: to be in a confused condition.
مترادف: muddle
مشابه: mess
اسم ( noun )
(1) تعریف: a disorderly mass or pile.
مترادف: botch, clutter, confusion, fuddle, hash, hodgepodge, mess, mishmash, muddle, tangle, tumble
مشابه: agglomerate, chaos, disarray, farrago, heap, litter

- The dirty laundry is in a jumble on the floor.
[ترجمه ترگمان] لباسشویی کثیف روی زمین افتاده
[ترجمه گوگل] لباسشویی کثیف در کف اتاق است

(2) تعریف: a condition of confusion.
مترادف: confusion, fuddle, hash, mess, muddle, tangle, tumble
مشابه: botch, chaos, disarray, farrago, fog, hodgepodge, muss, upset

- Upon hearing the shocking news, his mind was in a jumble.
[ترجمه ترگمان] با شنیدن خبر تکان دهنده ای که داشت ذهنش مغشوش بود
[ترجمه گوگل] پس از شنیدن اخبار تکان دهنده، ذهن او در یک سوء تفاهم بود

• confusion, muddle; disorder, chaos, mess; small ring-shaped cake with a sugary coating
throw together in a disorderly manner, combine without order; confuse ; be a mess, be a muddle
a jumble is a lot of different things that are all mixed together in a confused or untidy way.
if you jumble things, or jumble them up, you mix them together so that they are not in the correct order.

مترادف و متضاد

شلوغی (اسم)
jumble, chaos, babel, crowd, bustle, blatancy, to-do

کیک کوچک شبیه حلقه (اسم)
jumble

درهم امیختگی (اسم)
jumble

تکان تکان خوردن (فعل)
jumble, joggle, shimmy

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

hodgepodge


Synonyms: assortment, chaos, clutter, confusion, derangement, disarrangement, disarray, disorder, farrago, gallimaufry, garbage, goulash, hash, litter, medley, mélange, mess, miscellany, mishmash, mixture, muddle, olio, pastiche, patchwork, potpourri, salmagundi, scramble, shuffle, snarl, tangle, tumble


Antonyms: order, organization


mix up, confuse


Synonyms: clutter, confound, derange, disarrange, disarray, dishevel, disorder, disorganize, disturb, entangle, foul up, mess up, mistake, muddle, rummage, shuffle, snarl, tangle, tumble


Antonyms: arrange, clear up, order, organize


جملات نمونه

her mind was filled with a jumble of ideas

مغزش پر از اندیشه‌های آشفته بود


1. jumble sale
(انگلیس) حراج اشیای متفرقه و مستعمل (معمولا به سود امور خیریه)

2. a jumble of broken china dishes
توده ی درهم وبرهمی از ظروف چینی شکسته

3. her mind was filled with a jumble of ideas
مغزش پر از اندیشه های آشفته بود

4. Charity shops and jumble sales welcome usable clothes.
[ترجمه ترگمان]فروشگاه های خیریه و فروش از لباس های قابل استفاده استقبال کردند
[ترجمه گوگل]مغازه های خیریه و فروش عجیب و غریب لباس های قابل استفاده قابل استفاده است

5. He rummaged through the jumble of papers on his desk.
[ترجمه ترگمان]او در میان انبوهی از کاغذهای روی میزش جست و جو کرد
[ترجمه گوگل]او از طریق سر و صدا از مقالات در میز خود را rummaged

6. Inside she was a jumble of emotions.
[ترجمه ترگمان]درونش پر از احساسات بود
[ترجمه گوگل]درون او خنده ای از احساسات بود

7. There were hordes of people at the jumble sale.
[ترجمه ترگمان]دسته دسته از افراد دسته دسته دسته دسته دسته دسته دسته دسته بودند
[ترجمه گوگل]انبوهی از مردم در فروپاشی فروش بودند

8. The shoreline was made up of a jumble of huge boulders.
[ترجمه ترگمان]خط ساحلی از پر از تخته سنگ های عظیم درست شده بود
[ترجمه گوگل]خط ساحلی ساخته شده از یک حواس پرت از تخته سنگ بزرگ است

9. Have you any unwanted articles for the jumble sale?
[ترجمه ترگمان]وسایل ناخواسته برای فروش jumble دارید؟
[ترجمه گوگل]آیا شما مقالات ناخواسته برای فروش حیرت انگیز دارید؟

10. The essay was a meaningless jumble of ideas.
[ترجمه ترگمان]مقاله پر از اندیشه های پوچ و بی معنی بود
[ترجمه گوگل]این مقاله یک مفهوم بی معنی ایده بود

11. A jumble sale will be held in the village hall on Saturday.
[ترجمه ترگمان]روز شنبه یک حراج jumble در سالن دهکده برگزار خواهد شد
[ترجمه گوگل]یک فروپاشی فروش در روز شنبه در تالار روستا برگزار خواهد شد

12. Make sure you don't jumble everything up.
[ترجمه ترگمان]مطمئن شو که همه چیز رو خراب نکنی
[ترجمه گوگل]اطمینان حاصل کنید که همه چیز را درک نکنید

13. Have those things for the jumble sale been looked out yet ?
[ترجمه ترگمان]آیا این چیزها هنوز به هم ریخته نشده؟
[ترجمه گوگل]آیا آن چیزها را برای فروش حیرت انگیز هنوز نگاه کرده اید؟

14. She expects me to drive round collecting jumble for the church.
[ترجمه ترگمان]او از من انتظار دارد که دور تا دور کلیسا جمع کنم
[ترجمه گوگل]او انتظار دارد که من برای جمع آوری کل کل برای جمع آوری گرد و غبار

15. Don't jumble up one question and another.
[ترجمه ترگمان]یک سوال و یک سوال دیگر را آشفته نکن
[ترجمه گوگل]یک سوال و دیگری را تحمل نکنید

The students jumbled through the door.

دانشجویان بدون نظم و ترتیب از در عبور کردند.


Books, shoes, dolls and clothes were jumbled together.

کتاب و کفش و عروسک و لباس روی هم تلمبار شده بود.


Files and papers were jumbled together on his desk.

پرونده‌ها و اوراق مختلف به‌طور درهم‌و‌برهم روی میزش انباشته شده بود.


a jumble of broken china dishes

توده‌ی درهم‌وبرهمی از ظروف چینی شکسته


Fear jumbled his thoughts.

ترس افکار او را به هم زده بود.


jumbled memories

خاطرات آشفته


اصطلاحات

jumble sale

(انگلیس) حراج اشیای متفرقه و مستعمل (معمولاً به سود امور خیریه)


پیشنهاد کاربران

آمیزه، مخلوط، آشفته بازار

بهم ریختگی
a drawer full of letters jumbled together

درهم

ملغمه، ملغمه ای از چیزهای متفاوت

گیج کننده

همون طور که دوستمون گفته بهم ریختگی به نظر بهترین معنیش میشه .
مثال :
He rummaged through the jumble of papers on his desk .
در میون بهم ریختگی کاغذ های روی میزش جستجو میکرد. ( دنبال کاغذ خاصی بوده )

دوست داشتید میتونید به کانال اینستاگرام من سر بزنیدبرای یادگیری لغات و اصطلاحات همراه با مثال. 😉
languageyar@



کلمات دیگر: