کلمه جو
صفحه اصلی

leaden


معنی : کند، سربی، سربی رنگ، مانند سرب
معانی دیگر : از سرب، (مانند سرب) سنگین، دیر جنب، محزون، گرفته، ناشاد، غمگین، خاکستری مات، لخت، کرخ، بی حس، کرخت

انگلیسی به فارسی

سرب، سربی، سربی رنگ، مانند سرب، کند


سربی، مانند سرب، سربی رنگ، کند


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: leadenly (adv.)
(1) تعریف: not easily moved; heavy.

(2) تعریف: lacking in enthusiasm and vigor; sluggish; listless.
مشابه: listless, wooden

(3) تعریف: oppressive; gloomy.

(4) تعریف: dull or dark gray; of the color of lead.

- leaden skies
[ترجمه ترگمان] آسمان سربی
[ترجمه گوگل] آسمان سربسته

• make heavy (like lead)
heavy (like lead); sad, gloomy; gray, grayish, lacking brightness; oppressive; sluggish, listless; poor in quality; made of lead
a leaden sky or sea is dark grey and has no movement of clouds or waves; a literary word.
if your movements are leaden, you move slowly and heavily, because you are tired; a literary word.
leaden conversation or writing is very dull; a literary word.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] سربی

مترادف و متضاد

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

سربی (صفت)
plumbic, plumbous, leaden, plumbeous, saturnine

سربی رنگ (صفت)
livid, leaden

مانند سرب (صفت)
leaden

جملات نمونه

1. a leaden box
جعبه ی سربی

2. the leaden sky
آسمان سرب فام

3. toy leaden soldiers
سربازان کوچک سربی

4. the guard's leaden steps
گام های سنگین و آهسته ی پاسدار

5. there was a leaden silence in the room
سکوت غم افزایی اتاق را فرا گرفته بود.

6. A leaden weight lay on her heart as she waved him goodbye.
[ترجمه ترگمان]وقتی دستش را برای خداحافظی تکان می داد، بار سنگینی بر قلبش افتاده بود
[ترجمه گوگل]وزن سرب در قلب او، او را خداحافظی کرد

7. She stumbled forward, her legs leaden.
[ترجمه ترگمان]سکندری خوران به جلو سکندری خورد، پاهایش سربی رنگ بود
[ترجمه گوگل]او به جلو برخورد کرد، پاهای خود را سرب

8. He heard the father's leaden footsteps move down the stairs.
[ترجمه ترگمان]صدای پاهای سربی پدرش از پله ها به گوش رسید
[ترجمه گوگل]او شنیده است که پاهای سربسته پدر حرکت به پایین پله ها

9. On leaden feet he made his way down the stairs.
[ترجمه ترگمان]از جایش بلند شد و از پله ها پایین رفت
[ترجمه گوگل]در پاهای سربند او راه خود را به پایین پله ها رساند

10. He walked towards the examination room with leaden feet .
[ترجمه ترگمان]با پاهای سربی به سوی اتاق معاینه رفت
[ترجمه گوگل]او به سمت اتاق معاینه با پایه سرنشین رفت

11. She stumbled forward, her legs leaden, afraid to let her eyes sweep the room, afraid not to.
[ترجمه ترگمان]به جلو سکندری خورد، پاهایش سربی، نگران بود که چشم هایش را از اتاق بیرون بکشد، می ترسید که نکند
[ترجمه گوگل]او به جلو، پاها سرش را تکان داد، ترس از اجازه دادن به چشمانش اتاق را میچرخاند، نمیترسد

12. It had begun to rain, a cold leaden drizzle.
[ترجمه ترگمان]باران ریزی می بارید و باران ریزی می بارید
[ترجمه گوگل]شروع به باران کردن کرد، سرند سرد سرب

13. The sky was leaden and it was very cold.
[ترجمه ترگمان]آسمان سربی بود و هوا بسیار سرد بود
[ترجمه گوگل]آسمان سرب بود و بسیار سرد بود

14. A leaden font stood before her, the dark, letter-ornamented metal speaking of another time, a different era.
[ترجمه ترگمان]font سربی در مقابل او ایستاده بود، the و letter که در زمان دیگری حرف می زدند، دوره دیگری بود
[ترجمه گوگل]فونت سربازان قبل از او ایستاده بود، فلزی تاریک و فلزی با زرنگی از زمان دیگری، دوران متفاوت

15. It was almost black, dotted with ugly leaden rain clouds.
[ترجمه ترگمان]تقریبا سیاه شده بود که با ابره ای تیره سربی رنگی پوشانده شده بود
[ترجمه گوگل]تقریبا سیاه و سفید بود، با ابرهای باران سربی زشت بود

16. On a table lay a pen, a leaden inkstand and paper.
[ترجمه ترگمان]روی می زی قلم و کاغذ سربی و کاغذی قرار داشت
[ترجمه گوگل]روی میز یک قلم، قلم سرب و کاغذ گذاشته شد

a leaden box

جعبه‌ی سربی


the guard's leaden steps

گام‌های سنگین و آهسته‌ی پاسدار


There was a leaden silence in the room.

سکوت غم‌افزایی اتاق را فرا گرفته بود.


the leaden sky

آسمان سرب فام


پیشنهاد کاربران

شدید

his color became leaden
رنگ به روش نمونده ( لخت/کرخ/مات شده )


کلمات دیگر: