کلمه جو
صفحه اصلی

die


معنی : طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار، جان دادن، تلف شدن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، درگذشتن، مردن
معانی دیگر : وفات کردن، ورپریدن، (مجازی) به ورطه ی هلاکت رسیدن، به جان کندن افتادن، سخت رنج بردن، از بین رفتن، نابود شدن، منسوخ شدن، فروکش کردن، خاموش شدن، پژمردن، خشک شدن، پلاسیدن، بی اعتنا شدن به، (از شدت علاقه و اشتیاق) تباه شدن، دق کردن، پر زدن (برای)، (عامیانه) مرده ی چیزی بودن، (الهیات - از نظر روحی مردن) به ورطه ی گناه و نابودی کشیده شدن، جهنمی شدن، در حال مرگ بودن، (تخته نرد و غیره) تاس (هم برای مفرد و هم جمع dice هم می گویند)، قاپ، کاب، کعب، هرچیز مکعب، تاس مانند، کابسان، (به ویژه در مورد گوشت و سبزیجات و غیره) خرد، (معماری) از اره ی ستون، ته ستون، (مکانیک) حدیده، (ریخته گری) شفتاهنگ، مهر، سنبه، قالب، ماتریس، n :طاس، طاس تخته نرد، بخت، vt :بشکل حدیده یاقلاویزدر اوردن، قالب گرفتن

انگلیسی به فارسی

(. vi ): مردن، درگذشتن، جان دادن، فوت کردن، طاس، طاس تخته نرد، مهره، سرپیچ، بخت، قمار، (مجازاً) سرنوشت(. vt ):به شکل حدیده یا قلاویز در آوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، قالب گرفتن، سر سکه


جفت طاس


مرگ، سرنوشت، طاس، مهره، جفت طاس، سرپیچ، سر سکه، قمار، مردن، تلف شدن، جان دادن، درگذشتن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن


انگلیسی به انگلیسی

• small six-sided cube used in games of chance; engraved stamp used in coining money; device or tool used to give material (such as plastic or metal) a desired shape
cease living; be extinguished; stop; desire, long for, pine for
when people, animals, and plants die, they stop living.
when emotions die, they become less intense and disappear; a literary use.
see also dying.
if someone dies a violent or unnatural death, they die in a violent or unnatural way.
if you are dying for something or dying to do something, you want very much to have it or to do it; an informal expression.
if an idea or custom dies hard, it changes or disappears very slowly.
if a sound dies away, it gradually becomes fainter and disappears.
if something dies down, it becomes quieter or less intense.
if something dies out, it becomes less and less common and eventually disappears.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] حدیده
[کامپیوتر] قطعه نازک مستطیلی از یک قرص نیمه هادی سیلیکان که به هنگام ساخت مدارهای مجتمع بریده شده یا لایه لایه می گردد .
[برق و الکترونیک] مهره
[صنعت] قالب، قالب گرفتن طاس، طاس تخته نرد
[نساجی] حدیده - قالب سر اکسترودر ( در ریسندگی الیاف مصنوعی)
[ریاضیات] تاس ها، قالب، ماتریس، تاس، حدیده کردن، سنبه، حدیده ای
[پلیمر] حدیده، دای، قالب
[برق و الکترونیک] مهره در الکترونیک به کوچکترین قسمت فعال یک پولک گفته می شود که روی آن تعداد زیادی دیود، ترانزیستور و یا مدار مجتمع مجود دارد. این مهره ه معمولاً برای تشکیل واحدهای مستقل، به شکل مستطیلی از روی تراشه تفکیک و بریده می شوند. مهره و تراشه با یکدیگر مترادفند اما عموماً تراشه را به عنوان یک مهره ی مدار مجتمع در نظر می گیرند که از پولک اولیه برش خورده است.

مترادف و متضاد

طاس (اسم)
die, dib, bowl, porringer

مهره (اسم)
die, vertebra, piece, bead, nut, marble, glaze, shell resembling a pearl

سرپیچ (اسم)
die, coupling, nut, burner, screw head

سرنوشت (اسم)
karma, die, lot, destiny, destination, fate, predestination, hap, doom, foredoom, kismet

جفت طاس (اسم)
die

سر سکه (اسم)
die

قمار (اسم)
die, hazard, gamble

جان دادن (فعل)
act, die, enliven, inspirit

تلف شدن (فعل)
die, perish

فوت کردن (فعل)
die, insufflate, pass away

بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن (فعل)
die

با حدیده و قلاویز رزوه کردن (فعل)
die

درگذشتن (فعل)
die, decease, pass away

مردن (فعل)
go off, expire, die, demise, perish, die down, be killed, drop off, be slain, pop off, decease, pass away, pass out, knock off

pass away; stop living


Synonyms: be no more, be taken, breathe one’s last, cease to exist, conk, croak, decease, demise, depart, drop, drop off, drown, expire, finish, give up the ghost, go way of all flesh, kick the bucket, perish, relinquish life, rest in peace, succumb, suffocate


Antonyms: be born, begin, live


wither, dwindle


Synonyms: abate, bate, break down, crumble, decay, decline, degenerate, deteriorate, dilapidate, diminish, disappear, droop, ease off, ebb, end, expire, fade, fade away, fade out, fail, fall, fizzle out, go bad, go downhill, halt, lapse, let up, lose power, melt away, moderate, molder, pass, peter out, rankle, recede, retrograde, rot, run down, run low, run out, sink, slacken, stop, subside, vanish, wane, weaken, wear away, wilt


Antonyms: develop, flourish, grow, improve


جملات نمونه

He is dying of cancer.

او دارد از سرطان می‌میرد.


The wind died down at sunset.

باد هنگام غروب فروکش کرد.


She waited until the laughter had died down.

او صبر کرد تا صدای خنده فروکش کند.


The project died because of a lack of funds.

به خاطر کمبود بودجه طرح از بین رفت.


Old customs are dying.

سنت‌های گذشته رو به زوال است.


The flames died.

شعله‌ها فروکش کردند.


His smile died.

لبخند او ناپدید شد.


After the first snow, the flowers died.

پس از برف اول گلها ازبین رفتند.


1. die a natural death
به مرگ طبیعی مردن

2. die aborning
1- مردن در حین تولد 2- در آغاز کار از بین رفتن

3. die away (or die down)
(در مورد صدا و شهرت و غیره) کم کم از بین رفتن یا ضعیف شدن،محو شدن

4. die back (or die down)
(گیاه) تا ریشه خشکیدن

5. die game
تا آخرین نفس جنگیدن،در حال نبرد دلیرانه مردن،جان خود را فدا کردن

6. die game
با شجاعت مردن،تا دم مرگ جنگیدن،مردانه جان دادن

7. die hard
سخت جان بودن،تا دم آخر مبارزه یا مقاومت کردن،جان سختی کردن

8. die in bed (or die in one's bed)
در اثر پیری یا بیماری مردن

9. die in harness
مردن در زمان اشتغال به کار و فعالیت،پیش از بازنشستگی مردن

10. die in one's boots (or die with one's boots on)
در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلا در حادثه یا جنگ)

11. die laughing
از خنده روده بر شدن

12. die off
یکی یکی مردن،تا نفر آخر مردن

13. die on the vine
(روی بته مردن مثل خیار و غیره) ناموفق شدن (به خاطر عدم همکاری یا کوشش و غیره)

14. die out
نابود شدن،منسوخ شدن

15. die under torture
زیر شکنجه مردن

16. die with one's boots on
بدون بیماری و بستری شدن مردن،حین کار یا نبرد مردن

17. either die or slay
یا بمیر یا بمیران.

18. i'd die before i'd tell
ترجیح می دهم که بمیرم ولی نگویم.

19. the die is cast
تاس ریخته شده است،سرنوشت تعیین شده است.

20. to die a hero's death
همچون قهرمان جان خود را باختن

21. to die in a car accident and become a statistic
در حادثه ی اتومبیل رانی مردن و به آمار تلفات پیوستن

22. to die of hunger
از گرسنگی مردن

23. to die of old age
از پیری مردن

24. to die of thirst
از تشنگی مردن

25. to die to worldly things
از بند چیزهای دنیوی رهیدن

26. to die in one's bed
به مرگ طبیعی مردن

27. i will die too
من هم خواهم مرد.

28. one can die from an excess of alcohol in the bloodstream
زیادی الکل در رگ ها می تواند منجر به مرگ شود.

29. she could die any minute
احتمال دارد هر آن بمیرد.

30. the brave die only once, the cowardly a thousand times!
آدم دلیر فقط یکبار می میرد - آدم ترسو هزار بار!

31. never say die
امید را از دست نده،امیدوار باش،آیه ی نحس نخوان

32. old habits die hard
ترک عادت موجب مرض است

33. all humans must die
همه ی انسان ها خواهند مرد.

34. he would rather die than to live dishonorably
او ترجیح می داد بمیرد ولی ناشرافتمندانه زندگی نکند.

35. i would rather die on my feet than live on my knees
ایستاده (مردانه) مردن را به زانو زده زندگی کردن ترجیح می دهم.

36. if i should die tomorrow
اگر فردا بمیرم

37. only the good die young
فقط خوب ها در جوانی می میرند.

38. surrender? never! we'll die first!
تسلیم ؟ هرگز! اول می میریم !

39. he was destined to die young
سرنوشت او این بود که در جوانی بمیرد.

40. he was fated to die young
قسمت او این بود که جوانمرگ شود.

41. he was foreordained to die young
مقدر شده بود که در جوانی بمیرد.

42. humans are born to die
بشر برای مردن زاده شده است.

43. the assembly adjourned sine die
گردهمایی بدون تعیین وقت برای جلسه ی بعدی تعطیل شد.

44. the fish began to die en masse
ماهی ها همگی شروع به مردن کردند.

45. they are ready to die for their country
آنها حاضرند در راه میهن خود کشته شوند.

46. what illness did he die of?
از چه مرضی مرد؟

47. to impress clay with a die
گل را با قالب نقش دار کردن

48. one of us is going to die
یکی از ما خواهد مرد.

49. the eighties saw an old world die and a new one come to birth
دهه های هشتاد شاهد مرگ دنیای پیشین و تولد یک دنیای تازه بود.

50. if there is no water, we will die of thirst
اگر آب نباشد از تشنگی هلاک می شویم.

51. you must either swallow your words or die
یا باید حرف های خود را انکار کنی یا بمیری.

52. he whose heart lives on love shall never die
(حافظ) هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

53. whosoever lives and believes in me shall never die
(عیسی) آنان که زنده اند و به من ایمان دارند هرگز دچار زوال نخواهند شد.

54. we grieve and sweat to think that he too may die
ما غم می خوریم و نگرانیم که شاید اوهم بمیرد.

55. during a drought many of the more tender species of animals die out
در خشکسالی بسیاری از گونه های آسیب پذیرتر حیوانات معدوم می شوند.

to die to worldly things

از بند چیزهای دنیوی رهیدن


She is dying to learn that secret.

او مرده‌ی این است که از آن راز سر در بیاورد.


Whosoever lives and believes in me shall never die.

(عیسی) آنان که زنده‌اند و به من ایمان دارند هرگز دچار زوال نخواهند شد.


he whose heart lives on love shall never die

(حافظ) هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق


She died of grief.

او از غصه مرد.


My mother died nine years ago.

مادرم نه سال پیش فوت کرد.


Humans are born to die.

بشر برای مردن زاده شده است.


to die, to sleep no more!

(شکسپیر) مردن و دیگر نخوابیدن!


When I saw her, I died of shame!

او را که دیدم از شرم مردم!


the brave die only once, the cowardly a thousand times!

آدم دلیر فقط یکبار می‌میرد - آدم ترسو هزار بار!


True love never dies.

عشق واقعی هرگز نمی‌میرد.


The secret died with her.

آن راز با او به گور سپرده شد.


Some animals are in danger of dying out.

برخی از حیوانات در خطر نابودی هستند.


He had good plans but they usually died on the vine.

او نقشه‌های خوبی داشت که معمولاً معوق می‌ماندند.


The die is cast.

تاس ریخته شده است، سرنوشت تعیین شده است.


to roll (or throw) the dice

تاس ریختن


to cut the meat into dice

گوشت را کاب کردن (به صورت مکعب‌های کوچک در آوردن)


اصطلاحات

die a natural death

به مرگ طبیعی مردن


die away (or die down)

(در مورد صدا و شهرت و غیره) کم‌کم از بین رفتن یا ضعیف شدن، محو شدن


die back (or die down)

(گیاه) تا ریشه خشکیدن


die game

تا آخرین نفس جنگیدن، در حال نبرد دلیرانه مردن، جان خود را فدا کردن


die hard

سخت‌جان بودن، تا دم آخر مبارزه یا مقاومت کردن، جان سختی کردن


die in bed (or die in one's bed)

در اثر پیری یا بیماری مردن


die in harness

مردن در زمان اشتغال به کار و فعالیت، پیش از بازنشستگی مردن


die off

یکی یکی مردن، تا نفر آخر مردن


die out

نابود شدن، منسوخ شدن


die in one's boots (or die with one's boots on)

در عین فعالیت و سلامتی مردن (مثلاً در حادثه یا جنگ)


die laughing

از خنده روده بر شدن


die on the vine

(روی بته مردن مثل خیار و غیره) ناموفق شدن (به خاطر عدم همکاری یا کوشش و غیره)


پیشنهاد کاربران

die ( مهندسی بسپار - پلاستیک )
واژه مصوب: ریژه
تعریف: مجموعه ای که در انتهای رانشگر ( extruder ) برای شکل دهی مذاب بسپاری نصب می شود

قالب ( صنایع غذایی )

فعل die به معنای مردن
فعل die به معنای دیگر زنده نبودن و مردن است. این فعل حالت خنثی دارند و کلی است یعنی برای انسانها، حیوانات و گیاهان اطلاق می گردد. و حالت رسمی این فعل pass away ( فوت کردن ) است که مختص انسان هاست. مثلا:
her husband died suddenly last week ( شوهرش هفته پیش ناگهان مرد )
that plant's died ( آن گیاه مرد [خشک شد]. )
- وقتی میخواهیم بگوییم فردی به دلیل چیزی مرد از عبارت die of/from something استفاده می کنیم. مثلا:
to die of/from cancer ( از/به خاطر سرطان مردن )
- عبارت die for something یعنی به خاطر چیزی مردن. مثلا:
he died for his beliefs ( او به خاطر عقایدش مرد. )
- فعل die کاهی در عبارتی نظیر die something می آید. مثلا:
to die a painful/natural, etc. death ( به مرگ دردناک/طبیعی و . . . مردن )
- فعل die گاهی همراه با صفت و گاهی همراه با اسم می آید. برای هر کدام مثالی می زنیم:
she died young ( او جوان مرد. )
he died a poor man ( او در پیری مرد. )
- فعل die در کاربرد اصطلاحی مفهوم از بین رفتن خشک شدن یا محو شدن دارد. مثلا:
the old customs are dying ( سنت های قدیمی دارند از بین می روند. )
the words died on my lips ( واژه ها روی لب هایش خشک شدند. )

منبع: سایت بیاموز

در مدارمجتمع به معنی "تراشه خام" نیز هست.

[رایانه]

بستر ، بستر تراشه

مردن

خاموش شدن

Die is a verb
چراغ عمر انسان خاموش شدن = مردن

[ معماری ] کمر پایه

مردن ♨️
Stephen Hawking died on March 14, 2018
استیون هاوکینگ در 14 مارچ 2018 مرد.

تاس ( در منچ یا تخته نرد )

به معنی تمام شدن شارژ به جای کلمه ran out استفاده میشود مثال :
I wasrecording video , when my battry died.
داشتم ویدیو ضبط میکردم که باطریم تموم شد

قالب با فشار

Pass away مردن

از بین رفتن،
نابود شدن

You ought to pick those lettuces before they shrivel and die

جان خود را از دست دادن
جان دادن

مرگ و میر

ریژه

صفحه گرد وسوراخ سوراخ چرخ گوشت که بعد از تیغه روی چرخ گوشت نصب می شود

بدرود زندگی گفتن


کلمات دیگر: