کلمه جو
صفحه اصلی

wobbly


معنی : لق، جنبنده، لرزان
معانی دیگر : سست، شل، متزلزل، سست بنیان، مرتعش، نوسانی، (امریکا - قدیمی) عضو اتحادیه انقلابی کارگران (در سال 1905 در شیکاگو تاسیس شد)

انگلیسی به فارسی

لرزان، جنبنده، لق


ناگهانی، لرزان، لق، جنبنده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: wobblier, wobbliest
مشتقات: wobbliness (n.)
• : تعریف: tending to tip unsteadily; shaky.
متضاد: stable, steady
مشابه: rickety

• (british slang) temper fit, outburst of temper; fit of panic
unsteady; swaying; tending to wobble; indecisive; wishy-washy; weak and unsteady from sickness or tiredness
if something is wobbly, it is unstable and likely to move from side to side; an informal word.

مترادف و متضاد

لق (صفت)
loose, loppy, jiggly, wobbly, unsteady, rickety

جنبنده (صفت)
motive, wobbly, motile, vacillant, vibratile

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

shaky


Synonyms: fluctuant, insecure, precarious, rattletrap, rickety, rocky, teetering, tottering, unbalanced, uneven, unsafe, unstable, unsteady, unsure, vacillating, wavering, wavy, weak, wiggling


Antonyms: stable, steady, unshaky


جملات نمونه

small countries with wobbly economies

کشورهای کوچک دارای اقتصاد متزلزل


1. a wobbly government
یک دولت متزلزل

2. the wobbly legs of the old table
پایه های لق میز کهنه

3. small countries with wobbly economies
کشورهای کوچک دارای اقتصاد متزلزل

4. I was sitting on a wobbly plastic chair.
[ترجمه ترگمان]روی یک صندلی پلاستیکی کوچک نشسته بودم
[ترجمه گوگل]من روی یک صندلی پلاستیکی جادویی نشسته بودم

5. He's still a bit wobbly after the operation .
[ترجمه ترگمان]بعد از عملیات کمی لرزان بود
[ترجمه گوگل]او هنوز پس از عملیات کمی کمرنگ است

6. The chair looked a bit wobbly.
[ترجمه ترگمان]صندلی کمی لرزان به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]صندلی کمی شگفت انگیز نگاه کرد

7. When I stood up my legs went all wobbly.
[ترجمه ترگمان]وقتی بلند شدم، پاهایم می لرزیدند
[ترجمه گوگل]وقتی پایم ایستادم، پاهایم تمام شد

8. My parents threw a wobbly when they found out I'd had a party while they were away.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرم وقتی فهمیدن که من یه مهمونی دارم
[ترجمه گوگل]پدر و مادرم وقتی که متوجه شدند من در حالی که آنها دور بودند، یک مهمانی داشتم

9. The meeting got off to a wobbly start.
[ترجمه ترگمان]جلسه با تکانی لرزان شروع شد
[ترجمه گوگل]جلسه شروع به شروع وحشت زده کرد

10. My parents threw a wobbly when I told them.
[ترجمه ترگمان]وقتی بهشون گفتم، پدر و مادرم یه لرزش داشتن
[ترجمه گوگل]والدینم وقتی که به آنها گفتم پدر و مادرم انداختند

11. He is still a bit wobbly after his illness.
[ترجمه ترگمان]او هنوز هم کمی پس از بیماری مردد است
[ترجمه گوگل]او هنوز هم کمی پس از بیماری اش شکوفایی دارد

12. Throwing tantrums Having a toddler thrown a wobbly in public is perhaps one of parenting's most embarrassing episodes.
[ترجمه ترگمان]پرتاب خشم و کج خلقی ها، که یک کودک نوپا را به سمت خود پرت می کند، شاید یکی از most اپیزودهای پدر و مادر است
[ترجمه گوگل]پرتاب تانترم داشتن یک کودک نوپا که به طور ناگهانی در جامعه پرتاب می شود شاید یکی از قسمت های خجالت آور والدین است

13. The railing is wobbly, the space is so small that it is suitable only for one person.
[ترجمه ترگمان]نرده لرزان است، فضا آنقدر کوچک است که فقط برای یک نفر مناسب است
[ترجمه گوگل]این نرده بی نظیر است، فضای بسیار کوچک است که فقط برای یک نفر مناسب است

14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

15. The front wheels on the car seem wobbly.
[ترجمه ترگمان]چرخ های جلو ماشین لرزان به نظر می رسیدند
[ترجمه گوگل]چرخ های جلو در ماشین به نظر می رسد ناگهانی

the wobbly legs of the old table

پایه‌های لق میز کهنه


a wobbly government

یک دولت متزلزل


پیشنهاد کاربران

لَق

ضعیف و بیمار


کلمات دیگر: