کلمه جو
صفحه اصلی

stagger


معنی : لنگیدن، تلو تلو خوردن، گیج خوردن، یله رفتن، تردید داشتن، بتناوب کار کردن
معانی دیگر : پیلی پیلی خوردن، سکندری رفتن، ناویدن، گیج گیج خوردن، (مثلا با زدن ضربه) به تلوتلو خوردن انداختن، گیج کردن، (با شگفتی یا وحشت یا اندوه و غیره) کاملا تحت تاثیر قرار دادن، از پا انداختن، (شدیدا) سراسیمه کردن، متناوب کردن، به طور متناوب تنظیم کردن، گاهوار کردن، پستا به پستا کردن، پستایی کردن، متنوع کردن، جورواجور کردن، تردید کردن، (اراده و غیره) سست شدن، (طرز تنظیم ملخ ها و جاسازی بالک های هواپیما) یک در میان کردن، بی ترتیب آراستن، عقب و جلو کار گذاشتن، ضربدری کردن، آرایش یک در میان یا پستایی یا ضربدری

انگلیسی به فارسی

تلوتلو خوردن، پیلی‌پیلی خوردن، گیج‌گیجی خوردن


بهت‌زده کردن، شوکه کردن، تکان دادن، گیج کردن، مبهوت کردن


زیگزاگی قرار دادن، ضربدری گذاشتن


(ساعات کار، تعطیلات و غیره) به طور متناوب تنظیم کردن


تلو تلو، گیج‌گیجی، پیلی‌پیلی


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: staggers, staggering, staggered
(1) تعریف: to walk or stand unsteadily or with a need for support.
مترادف: hobble, limp, lurch, reel, shamble, stumble, teeter
مشابه: falter, flounder, fumble, pitch, shake, totter, wobble

- The injured man staggered across the room.
[ترجمه reza] مرد مجروح در طول اتاق تلوتلو خورد.
[ترجمه ترگمان] مرد آسیب دیده تلوتلو خوران از اتاق گذشت
[ترجمه گوگل] مرد مجروح در سراسر اتاق گول زد

(2) تعریف: to weaken; falter.
مترادف: falter, reel, sway, waver
مشابه: groan, hesitate, totter, wobble
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to cause to sway or stand unsteadily.
مترادف: bowl over, jar, jolt, shake
مشابه: throw, unsettle

(2) تعریف: to shock or stun; astound.
مترادف: astound, bowl over, jolt, reel, shock, stun, stupefy
مشابه: amaze, daze, dumbfound, jar, nonplus, rock, start, throw, unsettle

- His brilliance staggered me.
[ترجمه ترگمان] هوش او مرا گیج کرد
[ترجمه گوگل] درخشش او مرا شگفت زده کرد

(3) تعریف: to arrange in regular zigzag rows or patterns.
مشابه: zigzag

(4) تعریف: to schedule or arrange in different time periods.
مترادف: alternate, rotate

- The management staggers the workers' schedules.
[ترجمه ترگمان] مدیریت زمان بندی کارگران را کاهش می دهد
[ترجمه گوگل] مدیریت برنامه های کارگران را متزلزل می کند
اسم ( noun )
مشتقات: staggeringly (adv.)
(1) تعریف: the act or process of staggering.
مترادف: lurch, stumble, totter, wobble
مشابه: teeter

(2) تعریف: a staggered order or pattern.
مترادف: zigzag

• reeling or tottering movement; staggered arrangement, zigzag formation
totter, waver, sway, wobble; astound, overwhelm; arrange in a zigzag pattern; arrange in a series of alternating intervals, schedule in different time periods
if you stagger, you walk very unsteadily, for example because you are ill.
if something staggers you, it surprises you very much.
if things such as people's holidays or hours of work are staggered, they are arranged so that they do not all happen at the same time.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] نامتقابل
[زمین شناسی] نامتقابل، متناوب، شطرنجی

مترادف و متضاد

Synonyms: alternate, careen, dither, falter, halt, hesitate, lurch, overlap, pitch, reel, shake, stammer, step, sway, swing, teeter, titubate, topple, totter, vacillate, waver, wheel, whiffle, wobble, zigzag


astound, shock


لنگیدن (فعل)
halt, lag, limp, hobble, clop, stagger

تلو تلو خوردن (فعل)
swing, reel, oscillate, vacillate, stagger, dodder, stumble, wobble, lurch, totter, teeter

گیج خوردن (فعل)
reel, stagger

یله رفتن (فعل)
reel, stagger

تردید داشتن (فعل)
vacillate, stagger, scruple

بتناوب کار کردن (فعل)
stagger

walk falteringly


Synonyms: amaze, astonish, boggle, bowl over, confound, consternate, devastate, dumbfound, flabbergast, floor, give a shock, nonplus, overpower, overwhelm, paralyze, perplex, puzzle, shake, shatter, startle, strike dumb, stump, stun, stupefy, surprise, take aback, take breath away, throw off balance


جملات نمونه

1. his stagger was noticeable from afar
تلوتلو خوردن او از دور آشکار بود.

2. to stagger employees' vacations
مرخصی کارمندان را پستایی کردن

3. to stagger office hours in order to reduce traffic congestion
برای کاستن از بارترافیک ساعات اداری را با اختلاف تنظیم کردن

4. to stagger the teeth of a saw
دندانه های اره را متناوب کردن

5. After he was attacked, he managed to stagger to the phone and call for help.
[ترجمه محمد حسین قسمتی] بعد از مورد هتم و شتم قرار گرفتن ، تلوتلو خوردن به تلفن رسید و درخواست کمک نمود.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه به او حمله شد، به سرعت به سمت تلفن رفت و کمک خواست
[ترجمه گوگل]پس از حمله به او، او موفق شد به تلفن زد و به کمک کمک کرد

6. The unexpected blow did not stagger his resolution.
[ترجمه ترگمان]ضربه نا منتظر تصمیمش را نگرفت
[ترجمه گوگل]ضربه غیر منتظره قطعنامه خود را قطع کرد

7. I managed to stagger the last few steps.
[ترجمه ترگمان]موفق شدم چند قدم آخر را به تل و تل و خوران از آنجا دور کنم
[ترجمه گوگل]من موفق به چند مرحله اخیر شدم

8. We seem to stagger from one crisis to the next.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که از یک بحران به سوی دیگر سکندری می خوریم
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که ما از یک بحران به بعد از آن متزلزل می شویم

9. Truman allowed him to stagger on for nearly another two years.
[ترجمه ترگمان]ترومن \"بهش اجازه داد که حدود دو سال دیگه طول بکشه\"
[ترجمه گوگل]ترومن به او اجازه داد تا تقریبا دو سال دیگر درگیر شود

10. He managed to stagger home.
[ترجمه ترگمان]موفق شد تل و تل و خوران به خانه برود
[ترجمه گوگل]او توانست خانه را تحسین کند

11. Such a heavy load would stagger an elephant.
[ترجمه ترگمان]مثل این بود که یک فیل سنگین را تل و تل و تل و خوران از آنجا بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]یک بار سنگین یک فیل را خفه می کند

12. Outworn institutions were to stagger on until, in some cases, the outworn machines and sluices which they maintained also collapsed.
[ترجمه ترگمان]موسسات outworn تا زمانی که در برخی موارد، ماشین های فرسوده و sluices که آن ها حفظ کرده بودند، سقوط کردند
[ترجمه گوگل]مؤسسات بیرون از منزل تا زمانی که در برخی موارد ماشین آلات و ماشین های بیرون از خانه که آنها همچنان سقوط کرده بودند، غرق شدند

13. Parkgoers draw perverse amusement from watching its victims stagger about in a state of vertiginous disorientation, after just one ride.
[ترجمه ترگمان]و از تماشای قربانیان خود، که پس از یک گردش، دچار سردرگمی می شوند، تفریح می کرد
[ترجمه گوگل]پارکورگزاران از تماشای قربانیان خود در یک حالت ناخوشایند آشکار، پس از تنها یک سواری، سرگرم می شوند

14. At a slightly uneven stagger the coffin set off down the aisle.
[ترجمه ترگمان]تابوت را کمی کج و معوج کرد و تابوت را کنار گذاشت
[ترجمه گوگل]در یک زلزله کمی نابرابر، تابوت راهپیمایی را آغاز کرد

15. The company might stagger from crisis to crisis.
[ترجمه ترگمان]این شرکت ممکن است از بحران به بحران جلوگیری کند
[ترجمه گوگل]این شرکت ممکن است از بحران تا بحران متزلزل شود

stagger to one's feet

تلوتلو خوران بلند شدن، پیلی‌پیلی‌خوران سر پا ایستادن


stagger under the weight / burden of

زیر بار...تقلا کردن، زیر فشار...دست و پا زدن


پیشنهاد کاربران

دو تا یکی کردن، یکی در میان کردن

تلوتلو خوردن ، تلوتلو راه رفتن

راه رفتن درحالت عدم تعادل ( نمونه ش کسی که مسته )
تحت تاثیرقرار دادن و شوکه کردن

متناوبی، زیگراگی

سکندری خوردن

یکه خورد

جلو وعقب گذاشتن پاها


کلمات دیگر: