کلمه جو
صفحه اصلی

workable


معنی : قابل اعمال، کارکن، کار کردنی
معانی دیگر : شدنی، عملی، ورزیدنی، به کار انداختنی، انجام پذیر، کردنی

انگلیسی به فارسی

کارکن، عملی، قابل اعمال، کار کردنی


کارآمد، قابل اعمال، کارکن، کار کردنی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: workability (n.), workableness (n.)
(1) تعریف: capable of being handled or worked.
متضاد: unworkable

- The clay will be more workable when it's a bit warmer.
[ترجمه ترگمان] خاک رس وقتی که کمی گرم تر است، کار ساز خواهد بود
[ترجمه گوگل] خاک رس کمی گرمتر خواهد بود

(2) تعریف: feasible.
متضاد: impracticable
مشابه: possible, practicable, practical

- I think I've come up with a workable solution.
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم با یک راه حل عملی به اینجا امده باشم
[ترجمه گوگل] من فکر می کنم من یک راه حل عملی را ارائه دادم

• achievable, feasible, can be done
something that is workable can operate efficiently or can be used for a particular purpose.

مترادف و متضاد

feasible


قابل اعمال (صفت)
acting, workable

کارکن (صفت)
purgative, workable

کار کردنی (صفت)
workable, second-hand

Synonyms: applicable, breeze, cinch, doable, duck soup, easy, easy as pie, exploitable, functional, no sweat, piece of cake, possible, practicable, practical, simple as ABC, snap, usable, useful, viable, working


Antonyms: impractical, unfeasible, unworkable


جملات نمونه

1. workable plastic
پلاستیکی که می شودروی آن کار کرد (و آن را به شکل دلخواه درآورد)

2. a workable project
یک پروژه ی عملی

3. a workable vein of coal
یک رگه ی زغالسنگ قابل استخراج

4. the argument that ceasefire agreements are not workable is not new
این استدلال که قراردادهای آتش بس عملی نیستند تازگی ندارد.

5. They held this way to be workable.
[ترجمه ترگمان]آن ها این روش را به کار گرفتند تا کار ساز باشند
[ترجمه گوگل]آنها این کار را انجام دادند تا کارآمد باشند

6. His suggestion is in a sense workable.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد او عملی منطقی است
[ترجمه گوگل]پیشنهاد او به یک معنا قابل اجرا است

7. I'm sure we can come to some workable arrangement.
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که می تونیم به یه توافق کاری برسیم
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستم که ما می توانیم به یک آرایش عملی دست پیدا کنیم

8. Add more water until the dough is workable.
[ترجمه ترگمان]آب بیشتری را اضافه کنید تا خمیر مورد کار قرار گیرد
[ترجمه گوگل]آب بیشتری اضافه کنید تا زمانی که خمیر قابل اعمال است

9. In short, a spreadsheet can provide a workable method of record keeping.
[ترجمه ترگمان]به طور خلاصه، یک صفحه گسترده می تواند یک روش کار ساز برای نگهداری سوابق داشته باشد
[ترجمه گوگل]به طور خلاصه، یک صفحه گسترده می تواند روش قابل قبولی برای نگهداری مدارک ارائه دهد

10. Eriksson's task is to find the happy and workable medium between hope and reality.
[ترجمه ترگمان]وظیفه اریکسون یافتن یک محیط شاد و کار ساز بین امید و واقعیت است
[ترجمه گوگل]وظیفه اریکسون این است که محیط شاد و کارآمد را بین امید و واقعیت پیدا کنید

11. Investors can simply pay cash, but this isn't a workable solution in most cases.
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذاران به سادگی می توانند پول نقد بپردازند، اما این یک راه حل عملی در اغلب موارد نیست
[ترجمه گوگل]سرمایه گذاران به سادگی می توانند پول نقد را پرداخت کنند، اما در اغلب موارد این راه حل عملی نیست

12. Plant the shrubs when the soil is soft and workable.
[ترجمه ترگمان]بوته ها را وقتی که خاک نرم و کار ساز است بکارید
[ترجمه گوگل]هنگامی که خاک نرم و کارآمد باشد، بوته ها را بکار ببرید

13. The pioneers hoped to transform the arid outback into a workable landscape.
[ترجمه ترگمان]The امیدوارند که این outback بایر را به یک منظره کار ساز تبدیل کنند
[ترجمه گوگل]پیشگامان امیدوار بودند که بیلیون خشک را به یک چشم انداز کارآمد تبدیل کنند

14. Let's go through the numbers together and see if a workable deal is possible.
[ترجمه ترگمان]بیایید اعداد را با هم مرور کنیم و ببینیم که آیا یک معامله کار ساز امکانپذیر است یا نه
[ترجمه گوگل]بیایید از طریق اعداد با هم و ببینید که آیا یک معامله قابل اجرا ممکن است

a workable project

یک پروژه‌ی عملی


workable plastic

پلاستیکی که می‌شود روی آن کار کرد (و آن را به‌شکل دلخواه درآورد)


a workable vein of coal

یک رگه‌ی زغال‌سنگ قابل‌استخراج


پیشنهاد کاربران

قابل اجرا - قابل انجام - انجام پذیر - اجرا شدنی - اعمال شدنی - مناسب برای انجام کار

عملی
شدنی

Functional= practical =workable

فعال؛ پویا

کارآمد
کاربردی
انجام پذیر

مفید
قابل کارکرد
قابل استفاده
به دردخور
صورت پذیر
میسر
ممکن
کارآمد


کلمات دیگر: