کلمه جو
صفحه اصلی

spotted


معنی : خال دار، خال خال، لکزده
معانی دیگر : خال مخالی، خط و خطدار، لک دار، چرکین، خال زده، ابلق، نقطه نقطه

انگلیسی به فارسی

خالدار، خالخال، خال مخالی، نقطه نقطه، لکدار، لک زده


پابند، خال خال، خال دار، لکزده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: marked with spots.
مشابه: spotty

- a spotted cat
[ترجمه Ozan] یک گربه ی خالدار
[ترجمه ترگمان] یک گربه خالدار
[ترجمه گوگل] یک گربه خالکوبی

(2) تعریف: blemished or tarnished.
متضاد: spotless

- a spotted service record
[ترجمه ترگمان] سابقه سرویس خالدار
[ترجمه گوگل] یک رکورد خدمات مشخص

• covered with spots, dotted, speckled, stained, blemished
something that is spotted has a pattern of spots on it.

مترادف و متضاد

خال دار (صفت)
brindle, brindled, spotted, speckled, mottled, having a beauty spot, marked with a mole

خال خال (صفت)
dotty, spotted, punctulate, dotted, punctate, guttate, splotchy

لک زده (صفت)
spotted

speckled


Synonyms: blotched, dappled, dotted, flaked, flecked, freckled, mosaic, motley, patchy, pied, spotty, sprinkled


جملات نمونه

1. a spotted cat
گربه ی خال مخالی

2. a spotted owl
جغد خال دار

3. blood had spotted the snow
خون برف ها را لک کرده بود.

4. diseased and spotted leaves
برگ های آفت زده و خال زده

5. the detective spotted him in the crowd
کاراگاه او را در میان جمعیت شناخت.

6. his pants were spotted with mud
گل شلوارش را لک انداخته بود.

7. I spotted a well-endowed girl in the audience wearing a tight white T-shirt.
[ترجمه ترگمان]من دختری زیبا را در میان حضار دیدم که تی شرت سفید چسبان به تن داشت
[ترجمه گوگل]من دختر خوبی را در مخاطب پوشیدم و یک تی شرت سفید تنگ را دیدم

8. They were spotted after three hours adrift in a dinghy.
[ترجمه ترگمان]پس از سه ساعت در یک قایق پارویی گیر افتاده بودند
[ترجمه گوگل]آنها بعد از سه ساعت در یک قایق رانده شدند

9. They spotted a niche in the market, with no serious competition.
[ترجمه ترگمان]آن ها یک جایگاه در بازار را بدون هیچ رقابت جدی دیدند
[ترجمه گوگل]آنها یک تو رفتگی در بازار داشتند و هیچ رقابتی جدی نداشتند

10. Two alert scientists spotted the mistake.
[ترجمه ترگمان]دو دانشمند آگاه این اشتباه را شناسایی کردند
[ترجمه گوگل]دو دانشمند هشدار اشتباه را مشاهده کردند

11. A sharp-eyed shop assistant spotted the fake.
[ترجمه ترگمان]یک دستیار یک چشمی با چشم تقلبی آن را تشخیص داد
[ترجمه گوگل]معاون فروشگاهی تیز چشم، جعلی را دید

12. Paddy spotted Mary Ann and gave her a cheery wave.
[ترجمه ترگمان]پدی ماری آن را دید و یک موج شاد به او داد
[ترجمه گوگل]Paddy مری Ann را دید و موجی شاد را به او داد

13. They spotted the wall with green paint.
[ترجمه ترگمان]آن ها دیوار را با رنگ سبز تشخیص دادند
[ترجمه گوگل]آنها دیوار را با رنگ سبز دیدند

14. I spotted him in the crowd.
[ترجمه ترگمان]او را در میان جمعیت تشخیص دادم
[ترجمه گوگل]من او را در جمعیت دیدم

15. On a shelf beneath he spotted a photo album.
[ترجمه ترگمان]در یک قفسه زیر پای او یک آلبوم عکس دیده شد
[ترجمه گوگل]در قفسه زیر او یک آلبوم عکس را دید

16. I soon spotted what to do.
[ترجمه ترگمان]خیلی زود فهمیدم که باید چه کار کنم
[ترجمه گوگل]من به زودی متوجه شدم چکار باید بکنم

a spotted cat

گربه‌ی خال‌خالی


diseased and spotted leaves

برگ‌های آفت‌زده و خال‌زده


پیشنهاد کاربران

لباس یا چیز خال دار

خال دار

دیدن یا پیدا کردن چیزی یا کسی که لزوما قرار نبوده ببینی.

خال خالی


pattern with circle


ننگین، سیاه، تباه، بد

شناسایی شدن
شناخته شدن

کشف شده . کشف کردن. پیدا کردن

مشاهده شده

خونِ روی تَمپون

پیدا کردن، شناسایی کردن ، دیدن

خال خالی . توپ توپی


کلمات دیگر: